به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»، در آنجا رئیس ساواک به من گفت شما مأموریت داشتید بیایید و این شهر را به هم بریزید و مردم را به جنگ مسلحانه دعوت کنید. به او گفتم بگذارید حرفهایی که آنجا نگفتم اینجا برایتان بگویم. گفتم شما به این ملت چه میگویید؟ آیا یک ملت مرده میخواهید در این کشور باشد. ما میگوییم ملت ما باید یک ملت زنده باشد. آن روز برای چندمین بار تجربه کردم که اگر انسان مؤمن مبارز در برخورد با دشمن با قوت و قدرت نفس سخن بگوید، چه جور میتواند او را پشت میز ریاستش مرعوب کند.
این آقای سرهنگ پس از اینکه دید من با قاطعیت و صراحت میگویم که این انقلاب برای آن هست که از این مردم انسانهایی بسازد که در برابر هر دشمنی از خودشان دفاع کنند و این بحث را بیپروا ادامه دادم، تحتتأثیر قرار گرفت و گفت که اگر روحانیون با این شیوه با مسائل برخورد کنند، این برای ما یک معنی دیگر پیدا خواهد کرد. بعدها شنیدم که بالاخره ساواک نتوانست ایشان را تحمل کند و بعد از دو سه سال ایشان را بیرون کرده بودند.