خبرنامه دانشجویان ایران: کتاب تازه متشر شدهی "من، مادر مصطفی" به روایت جنبه های پنهان و مخفی ماندهی زندگی شهید احمدی روشن میپردازد که از روایت های خانواده شهید مستند و آماده شده است.
به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ بخشی از متن این کتاب را میخوانید:
*مولود
عمو محسنش که شهید شد، همیشه میگفت: «این مرد بزرگی میشه، اینجور که چشماش رو میچرخونه، آدم دنیا رو تو چشماش میبینه.»
مصطفی مهربون بود. در عین حال زبل و حاضر جواب. کم نمیآورد.بعضی وقتا از بچه های هم سن و سال خودش در مقابل بچههای بزرگتر دفاع میکرد. مثلا جورکش بچهها بود. نمیترسید. به خاطر بچه های کوچکتر با بچه های بزرگتر از خودش گلاویز میشد. ولی هیچوقت باعث آزار و اذیت بچه های هم سن و کوچکتر از خودش نمیشد.
*درس خوان
*ازدواج
مصطفی مهندسی شیمی میخوند، من شیمی آلی. هم دانشگاهی بودیم. دور از چشم من، زیر نظرم گرفته بود. بعدها میگفت: «حیا و حجب و حجاب، اولین دلایلی بود که انتخابت کردم.» چندماه همین طور زیر نظرم داشت، تا این که به یقین میرسه شریک زندگی شو پیدا کرده. وقتی تحقیقات اولیه به نقطه ای رسید که نسبت به هم شناخت پیدا کردیم، دیگه وقتش بود که با هم حرف بزنیم. هر چی او میگفت، میدیدم ملاک های منم هست. ما هم کفو هم بودیم. تو اون جلسه، ویژگی های برجستهی مصطفی رو سادگی دیدم. تقوا دیدم. از همون جا برای من مسجل شد که مهربونه. صداقت داره. هیچ نقطه ضعفی رو مخفی نمیکرد. خوب، دانشجو بود. کار نداشت. سربازی نرفته بود. وضعیت خانواده شو گفت. ویژگی های شخصیتی خودشو، اهدافشو. برای من جالب بود که یه جوون از ابتدا این قدر صادق باشه. وعده و وعیدهای الکی نده. بعدش گفت: «البته من توانایی شو دارم که یه زندگی ایده آل برای شما درست کنم.» اولین جایی که بعد از عقد رفتیم، گلزار شهدای بهشت زهرا بود. سر مزار شهید رضایی که دانشجوی صنعتی شریف بود خیلی میرفتیم. یادمان علم الهدی، حاج همت، ... به متوسلیان خیلی ارادت داشت. به خاطر شخصیت محکم و عجیبش.
علیرضا رو دعوا نمیکرد. باحضور کمرنگی که داشت، نمیخواست خاطره ی بدی در ذهنش بمونه. وقتی بعد از چند روز آخر شب از سر کار میاومد، با وجود خستگی زیاد، با علیرضا شمشیربازی میکرد، کشتی میگرفت. علیرضا عاشق کشتی و شمشیربازی بود. سه سالگی رو که رد کرد، چون با پدرش بازی میکرد، وابستگیش به مصطفی هم بیشتر شد. وسطای هفته که میشد، میدونست وقت اومدن باباست. دائم میگفت: «بابا کی میآد؟» موقع اومدنشون تشخیص میداد. میگفتم: تو راهه. الان میرسه. ما ما قضیهی شهادت پدرشو اصلا براش مطرح نکرده بودیم، روزی که آقا تشریف آورد. علیرضا عکسهای قاب گرفته و جمعیتو دید، پرسید: «بابا مصطفی کو؟»
مصطفی خواب های خوب زیادی دیده بود. یه صبح بلند شد، دیدم چهره اش برافروخته است. گفتم: چی شده؟
یه بار دیگه میگفت: «دیدم آیت الله خامنه ای بالای تپه ی سبزی ایستاده و با اون دست جانبازیش روی سرم دست میکشه.»
بعد از مدتی گفت: «من خواب دیدم در صحرای کربلا، پشت امام حسین علیه السلام نماز صبح میخونم.»
*مصطفی و شهید قشقایی
*پول حلال
*مصطفی و سیاست
*ذکر شهادت، کار و تلاش
کتاب "من، مادر مصطفی" توسط رحیم مخدومی نگارش یافته است و با قیمت 3000 تومان توسط نشر شاهد و نشر رسول آفتاب منتشر شده است.