به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»، «سه نسل آواره» را باید نخستین مجموعه مستند پیرامون آوارگان فلسطینی دانست؛ مستندی که به کارگردانی مصطفی دالایی، تهیهکنندگی مهدی همایونفر و نویسندگی شهید سیدمرتضی آوینی سال ۱۳۷۱ در شبکه ۲ سیما تولید شد. از نکات قابل توجه در این مستند اینکه حین فیلمبرداری در اردوگاههای فلسطینیان، «سیدعباس موسوی» دبیرکل وقت حزب الله لبنان به شهادت رسید و سیدحسن نصرالله به عنوان دبیرکل جدید انتخاب شد. شهادت سیدعباس موسوی باعث شد بخشی از این فیلم به زندگی این مجاهد شهید بپردازد، همچنین مهدی فلاحتپور در آخرین روز فیلمبرداری این مستند در اردوگاه بعلبک توسط اسرائیل به شهادت رسید و نام خود را در صدر فهرست هنرمندان به شهادت رسیده توسط اسرائیل قرار داد.
مصطفی دالایی از جمله مستندسازانی است که ۵ دهه به صورت کاملاً حرفهای در سطح اول سینمای ایران مشغول ساخت و تولید آثار بسیار مهم و تاثیرگذار است؛ مستندسازی که همواره نامش با سیدمرتضی آوینی در هم آمیخته و بسیاری از آثار خود را با همکاری سید شهیدان اهل قلم به سرانجام رسانده است. «پاتک روز چهارم»، «شب عاشورایی» و «دلباخته» از جمله آثار این مستندساز است.
این روزها در سالگرد عملیات توفان الأقصی و در حالی که شاهد جنایات وحشیانه رژیم صهیونیستی در غزه و جنوب لبنان هستیم، ۳۲ سال پس از ساخت فیلم «سه نسل آواره» با مصطفی دالایی به گفتوگو نشستیم.
آقای دالایی! شما سالها پیش در سفری که به لبنان داشتید، مستندی با عنوان «سه نسل آواره» را تولید کردید؛ لطفا درباره چگونگی شکلگیری ایده این مستند بگویید؟
پس از اتمام جنگ، سیدمرتضی آوینی و مهدی همایونفر به این نتیجه رسیدند با توجه به تاثیرات انقلاب اسلامی در سایر کشورها مجموعه مستندی را با این موضوع تهیه کنند، البته مرتضی آوینی در سالهای ۶۸ و ۶۹ مجموعه مستندی با عنوان «نسیم حیات» را تولید کرده بود که برای آن مجموعه، مهدی همایونفر و برخی بچهها به لبنان رفته و تصاویری را ضبط کرده بودند اما سال ۷۱ مهدی همایونفر از من دعوت کرد مستندی را با موضوع آوارگی فلسطینیها و شرایط زندگی در اردوگاهها بسازم. مهدی همایونفر چون خودش در این حوزه تحقیقات بسیاری کرده بود، برای من توضیح داد ۳ نسل فلسطینیها اکنون در اردوگاهها با وضع بسیار بدی در حال زندگی هستند و ما میتوانیم خاطرات اینها را از سرزمینشان ضبط کنیم.
با همین طرح و ایده به همراهی مهدی همایونفر، مهدی فلاحتپور و مرتضی عسگری به سمت لبنان و اردوگاههای فلسطینیها رفتیم و گفتوگوها و مصاحبههای خوبی هم گرفتیم اما همان ایام بود که سیدعباس موسوی، دبیرکل حزبالله به همراه همسر و فرزند خردسالش به شهادت رسید و سیدحسن نصرالله به عنوان دبیرکل جدید انتخاب شد و همین موضوع باعث شد ما در همان سفر به موضوع شهادت سیدعباس موسوی نیز بپردازیم و با خانواده ایشان گفتوگوهایی انجام دهیم. از سویی در روزهای پایانی ضبط در اردوگاه بعلبک در حال فیلمبرداری بودیم که هواپیمای اسرائیلی به منطقه حمله کرد. صبح ساعت ۱۰ بود که کارمان تمام شده بود و داخل ماشین بودیم که مهدی فلاحتپور با فریاد گفت هواپیما ما را هدف قرار داده است. سریع از ماشین پیاده شدیم و چند قدمی فاصله نگرفته بودیم که هواپیمای اسرائیلی ماشین را زد. من مدتی بیهوش شده بودم و فکر کردم به شهادت رسیدهام.
وقتی در بیمارستان بعلبک سراغ مهدی فلاحتپور را از من گرفتند متوجه شدم او به شهادت رسیده است. در واقع آقا مهدی بدنش تکهتکه شده بود و جز مدارک شناسایی چیزی از او باقی نمانده بود. مهدی فلاحتپور نخستین شهید هنرمند بود که توسط اسرائیل به شهادت رسید.
وقتی فیلمها را به تهران آوردیم، محمدعلی فارسی تدوین کار را انجام داد و شهید آوینی هم نویسنده و نریتور کار بود. آقا مرتضی در متنی که برای «سه نسل آواره» نوشته بود یک جمله درباره فلاحتپور گفت که بسیار ماندنی شد. او نوشت «ما داریم قصه شهادت مهدی فلاحتپور را میگوییم و کاش کسی هم پیدا بشود که قصه شهادت ما را بگوید». کمتر از یک سال بعد او هم به شهادت رسید.
چه شد به سمت مستندسازی رفتید؟
از همان ابتدا علاقه بسیار زیادی به فیلمسازی داشتم اما با شروع جنگ و تماشای یکی از فیلمهای مستند متوجه شدم این نوع فیلم دارای ویژگیهایی است؛ فیلمبرداری بینقص، نگاه درست به سوژه و متن و نریشن عالی دارد و همان جا به دلم آمد که کاش من هم در این جمع بودم و میتوانستم با آنها همکاری کنم؛ کاری که بعدها متوجه شدم مربوط به گروه جهاد تلویزیون با صدا و نریشن آقامرتضی بوده است.
البته من یک مدت پس از تعطیلی دانشگاهها وقتی در یک تراشکاری کار میکردم به صورت اتفاقی با راهنمایی یکی از همدانشگاهیهایم وارد «تل فیلم» شدم که آن زمان با حضور ۱۰۰ نفر آموزش فیلمسازی دیدم و در انتها به دعوت آقای خاکبازان، مدیر وقت گروه جهاد تلویزیون به این مجموعه اضافه و از همانجا با آقامرتضی آوینی آشنا شدم و چند مستند مثل «هفت قصه از بلوچستان» را کنار او ساختم. من از همان سال ۵۹ به جبهه رفتم که در یک قسمت به عنوان کمک فیلمبردار حضور داشتم اما در مابقی قسمتها خودم کارهایی چون فیلمبرداری و مصاحبهها را انجام میدادم و در نهایت فیلمها به دست آقامرتضی میرسید و او پس از تدوین، با صدای خودش به آنها نریشن اضافه میکرد. البته پس از مدتی مجموعههایی که تولید میشد به اسم «روایت فتح» پخش شد، در حالی که قبلتر با اسامی مختلفی چون مجموعه «حقیقتها» پخش میشد.
در مجموعه «حقیقتها» افرادی چون سهیل نصیری و شهید علی طالبی حضور داشتند اما با تغییر اسم به مجموعه «روایت فتح» دیگر آقای سهیل نصیری و بعضی بچههای «حقیقتها» نبودند و افرادی مثل بنده، قاسم بخشی، محمد صدری، محمد یوسفزاده، غلامحسین پیرهادی، امیراسکندر یکهتاز، حسن هادی، ابراهیم حاتمیکیا و افراد دیگر حضور داشتیم، البته برخی بچهها یا یک قسمت یا نیم قسمت در «روایت فتح» حضور داشتند و بعضی دیگر تا پایان جنگ ماندند. آقامرتضی به این قائل بود و همیشه در صحبتهایش نیز میگفت که بچههایی که به عنوان تصویربردار به جبهه میروند، خودشان کارگردانی هم کنند.
به هر حال از انتخاب سوژه تا مصاحبه و سایر موارد همگی بر عهده فیلمبردارها بود که در نهایت وقتی فیلمها دست آقامرتضی میرسید، با تدوین و نریشنی که میگذاشت، همه فکر میکردند کل این اثر از زیر دست یک نفر رد شده است و این یکنواختی به نریشنها و تدوینهای آقامرتضی مربوط میشد. به هر حال بنده از همان سال ۵۹ با ورودم به گروه جهاد تلویزیون با آقامرتضی همکار شدم و پس از پایان جنگ هم با حضور در مجله سوره با او در ارتباط بودم.
با توجه به علاقهتان به حوزه سینما چرا از ابتدا به سمت ساخت فیلم داستانی نرفتید؟
من به سینمای داستانی علاقه داشتم اما فرصتش پیش نیامد اما ۶ سال پیش تورج منصوری تماس گرفت و دعوت به همکاری کرد که به عنوان فیلمبردار حاضر باشم و من هم پذیرفتم و آن کار به کارگردانی شهریار بحرانی بود با نام «خط مقدم» با موضوع موشکی شدن ایران که با نگاهی به تلاشهای شهید طهرانی مقدم با ۱۳ نفر از همکارانشان ساخته شد که یکی از همکارانشان همین سردار حاجیزاده بود، البته بعدها تهیه کنندگان فیلم تصمیم گرفتند به جای یک فیلم سینمایی یک مینی سریال باشد که در نهایت نیز کار بسیار خوبی شد و همه از آن راضی بودند.
با توجه به اینکه خود شما جزو نسل طلایی مستندسازان کشور و ۵ دهه در حال ساخت مستند هستید، وضعیت مستندسازی در کشور را چگونه ارزیابی میکنید؟
به نظر مستندسازی ما از سینمای داستانی بسیار جلوتر است. متاسفانه موضوعات سینمای داستانی ما موضوعات جدی نیست و اندک کارهایی با موضوعات جدی تولید میشود. در واقع بیشتر موضوعات در تناسب با وضعیت مردم نیست و میشود بسیاری از این فیلمها را با زبان دیگری هم پخش کرد. در واقع فرهنگ مردم ایران در آن متجلی نیست و شخصیتها واقعی نیستند که به ساختار سینمای ما بازمیگردد که به دنبال سهلالوصول بودن و رسیدن به سرمایه است، در حالی که سینمای مستند از این جهت پایگاه و خاستگاه و ایستگاهش در واقعیت و به فرهنگ مردم ایران نزدیکتر است؛ اگرچه در اینجا هم مسائلی مطرح است؛ اینکه به تحقیقات از طرف مدیران فرهنگی ما بهای کافی داده شود و برایش بودجه در نظر گرفته شود. اگر اینطور شود و تیمهای مستندساز را بخواهند و مطالبه کنند، خود به خود آدمهای توانمندتر جذب میشوند و سوژهها را بهتر درمیآورند اما متاسفانه از سوی مدیران فرهنگی به مستند به عنوان کاری برای پر کردن ساعات سیما نگاه میشود یا جنبههای تبلیغاتی مد نظر قرار میگیرد، در صورتی که این سینما میتواند روی زیباییها، توانمندیها و شاخصههای انسانی مانور خوبی داشته باشد و چالشها و مسائل فردی و اجتماعی و کشوری را مطرح کرده و راهحل پیشنهاد کند که نیازمند مدیران شجاع و بودجه مناسب است. به هر حال نباید فراموش کرد که بودجه سینمای مستند، بسیار کم است و قابل قیاس با سینمای داستانی نیست، هرچند همین جنبهها باعث شده سینمای مستند وجهه مردمی بیشتری داشته باشد و به زندگی واقعی بسیار نزدیکتر باشد.