به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران» یادداشت از مهدی جمشیدی*/// [یکم]. چند سال پیش در یکی از مدارس، چند جلسهای برای دانشآموزان، اخلاق جنسی تدریس کردم؛ اما از تدریس، پا فراتر نهادم و به دانشآموزان نزدیک شدم و از دنیای درونی آنها مطلع شدم. عجیب بود؛ نسبت به نسل و دهۀ من، انحرافهای جنسی، بسیار گسترده شده و آلودگیهای اخلاقی، ریشه دوانیده بودند. بااینحال، این نوجوانان غوطهور در معصیت، مشاور و راهنمای دلسوزی نداشتند که مسألههای درونیشان را با او در میان بگذارند. یکی از دانشآموزان میگفت مبتلا به خودارضایی است و مشاور رسمی آموزشوپرورش به او گفته هفتهای یکبار انجام این عمل اشکالی ندارد. حجم آفتها و انحرافها آنچنان بود که علاج ریشهای و ساختاری میطلبید.
[دوم]. برای گفتگو با دانشآموزان، به یکی از مدارس دخترانه رفته بودم. مشخص بود که به زور و اجبار به نشست آمده بودند. هرچه میگفتم در ذهنها جا نمیگرفت؛ گویا یک شکاف هویّتیِ بزرگ پدید آمده بود که امکان تفاهم و گفتگو را از میان برده بود. این همه فاصله و زاویه، عجیب بود. پس از برنامه، یکی از دانشآموزان کنارم آمد و گفت فقط میخواهم به شما بگویم که بسیار دیر آمدید. او درست میگفت اما مخاطبش من نبودم؛ نویسندهای که تمام توان خود را در دو دهۀ اخیر، صرف روشنگری و اعتراض و انتقاد و مناظره و تبیین کرده است.
[سوم]. در جریان اغتشاشات سال ۱۴۰۱ که برای اولین بار، دامنۀ کشمکشها و تضادها به مدرسهها هم کشیده شد، دخترم که در یک مدرسۀ دولتی تحصیل میکرد، بهشدت از سوی همکلاسیهایش مورد فشار و تحقیر قرار گرفت. همکلاسیهای او که همگی غیرچادری بودند و ذهنیّت منفی نسبت به انقلاب داشتند، چادریبودن او و عقاید دینی و انقلابیاش را به دستاویزی برای بایکوتکردن وی و سرزنش و ملامتش تبدیل کرده بودند. فشارها و کنایهها به دخترم در حدی بود که در مدت کوتاهی، نشانههای افسردگی در او نمایان گردید. بسیار احساس انزوا و تنهایی میکرد و میگفت در مدرسه، دوستی ندارد که سبک زندگی و تفکرش مانند او باشد. در اینجا بود که من در این اندیشه فرو رفتم که آیا من مقصرم که به دلیل قرار داشتن در طبقۀ متوسط، توان پرداخت شهریۀ مدرسۀ غیردولتی را ندارم، یا نهادهای فرهنگی و از جمله شورای عالی انقلاب فرهنگی که بیخاصیّت و بیکفایت هستند؟!
[چهارم]. از کنار مدرسۀ دولتی پسرم میگذشتم. صدای بلند فحاشیهای ناموسیِ بسیار رکیک دانشآموزان را با یکدیگر شنیدم. گویا با یکدیگر درگیر شده بودند. از پسرم در این باره پرسیدم. پاسخ داد همیشه در مدرسه نزاع هست و هرچه میخواهند میگویند و یکبار هم که معاون مدرسه میخواست اینان را مهار کنند، خودش را کتک زدند. دریافتم مدرسه، رهاست و کنکور و دیوانسالاری و شبکههای اجتماعیِ غربی و بیعملی نهادهای فرهنگی، همهوهمه، هویّت را بر باد دادهاند. نه معاون پرورشی دارند و نه کمترین خبری از کار فرهنگی است و نه معلمان در جهت تربیت تلاشی میکنند و ... . به معنی واقعی کلمه، مدرسه رهاست.
[پنجم]. حجتالاسلام خسروپناه، دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی، چندیست که به منتقدان کارنامۀ شورا میتازد و آنها را بیاطلاع و غیرمیدانی و بیادب میخواند و به دفاع از شورا میپردازد. دیگران را نمیدانم اما من از زندگی روزمرّۀ فرهنگی نوشتم، از عینیّتهای محسوس، از واقعیّتهای کنونی، از زیر پوست جامعه، از ذهنیّتهای فرسودهشده، از لیبرالیسم فرهنگی، از اغتشاش معنایی و زوال هویّت، از سرمایهسالاری در نظام آموزشی، از خاموشی و انحطاط شورای عالی انقلاب فرهنگی، از دوگانگی فرساینده در درون نظام، از منافقان انقلاب و ... . من از آن انقلابیهایی نیستم که فرزندانم را از جامعۀ واقعی جدا کنم و به درون گلخانههای شبهمذهبی که مدرسه نام گرفتهاند ببرم. همین که انقلابیها، فرزندانشان را از مدرسههای دولتی جدا کردهاند، به معنی شکست نظام در انقلاب فرهنگی نیست؟! مگر بنا نبود توحید در ساخت اجتماعی و زندگی روزمره، مستقر شود و جامعه، به بستری برای کمالات معنوی و ایمانی تبدیل گردد؟! آنقدر از واقعیّتهای جامعه احساس خطر کردهاند که برای خود، کلونیهای آموزشی ساختهاند و فقرا و طبقۀ متوسط را در مدارس دولتی رها کردهاند. این وضع، نه عدالت است و نه اخلاق. و من در شورای عالی انقلاب فرهنگی، یک مرد نمیشناسم که این میکند و آرمانها، در دهۀ شصت جا ماندهاند. دردهای عمیق و مزمن را فریاد بزند و یقه چاک بدهد و از کارگزاران فرهنگیِ بیکفایت و ضعیفالنفس، پاسخ و عمل بطلبد. همه با هم تعارف دارند. سیاست، حقیقت را بلعیده و قدرتطلبی، خدایی
خلأ نیروی سوم در سیاست ایران و جولان رادیکالیسم
نیروهای تاثیرگذار حاکمیت سیاسی ایران که عموما قدرت تاثیر گذاری در سطح خط و مشی گذاری را دارند و اضلاع قدرت تحت تسلط آن ها هستند در مهم ترین ایام یکصد سال اخیر ایران، در تسلط گروهی از #تندروهای دو طرف طیف هستند.
تندروی اصولگرا جمهوری اسلامی را محکوم به ترسو بودن، محافظه کاری و #باخت_در_منطقه می کند و تندروی اصلاح طلب، #کلیت انقلاب اسلامی را شکست خورده، بازنده و ناتوان می بیند، درمجموع هر دو طیف خواسته یا ناخواسته دو لبه قیچی فشار به #کلان_استراتژی_نظام در عرصه های مختلف بالاخص عرصه های حاکمیت داخلی، امنیت منطقه ای و مقبولیت اجتماعی هستند.
جریان تندرو اصولگرا از آتش بس حزبالله، شهادت سیدحسن نصرالله و حتی حمله تروریست ها به حلب برای انقلاب اسلامی #فاکتور_باخت صادر می کند و تندروی اصلاح طلب به طریقی دیگر و ابزاری دیگر ...
درحالیکه رسانه های هر کدام هنوز در درگیری قدرت و منصب های داخلی له له می زنند و سازمان ها و ارگان ها را مانند #گاوصندوق_های_ثروت_آفرین می بینند و ارگان و ارکان اساسی کشور بین هر دو تقسیم شده و فرمان به دست آن هاست اما هر کدام در بزنگاهی و در موضوعی سعی دارد #طلبکار باشد، که البته طلب همه از نظام است نه از خود یا دیگری !
امروز جنگ بر سر کلان ترین مسئله حاکمیتی ما یعنی ایران است، #جنگ_موجودیتی که آرام آرام به سمت مرزهای ما می آید، در این جنگ، دوگانه قدرت طلب داخلی نقش #کاتالیزور تخریب #وحدت_ملی را بعهده دارد و انسجام ایرانیان را به ورطه سقوط می کشاند.
خلأ نیروی سوم عقلانی، کلان نگر و متعهد نگرانی جدی سیاست ایران است، کسانی که بخاطر منافع گروهی، منافع ملی را نفروشند، کسانی که مانند #ظریف برای در قدرت ماندن به #البرادعی التماس نکنند، کسانی که مانند تندروهای اصولگرا برای سبقت در حزباللهی گری افراطی رهبری جامعه را متهم به محافظه کاری و ترس در جنگ منطقه ای نکنند. متأسفانه هیچ امیدی به سربرآوردن نیروی سوم در کشور نیست، اصحاب قدرت و ثروت چنان در همه جا حضور دارند و چنان چمبره زده اند که درنهایت نیروهای جدید برای نفوذ به سیاست باید دست به دامان همان #پدرخوانده_ها، گردن کلفت ها و صاحبان بنگاه های اقتصادی شوند.
کور سوی امیدی که #عدالتخواهان در دهه اخیر ایجاد کردند نیز با ضعف شبکه، عدم مدیریت واحد، ضعف مبانی نظری و خودسری و مصداقی گری در کنش ها در نطفه خفه شد و جریان پدرخوانده نیز با دست گذاشتن بر همین ضعف ها آن ها را تندرو، ضدمصلحت و هوچی گر معرفی کرد و درنهایت آن ها خود به خود حذف شدند، هر چند با آن فرمان همان بهتر که حذف می شدند.
از طرفی جریان سوم یا نیروی سوم هرگز نمی تواند با معامله اصولگرا و اصلاح طلب تحت عناوینی مانند #وفاق_ملی شکل بگیرید که در واقع خشت اول این نیرو کج است و نامقبول،وحدت وفاقیون صرفاً بر سر تقسیم #مناصب در حد دو سال است و از سال سوم جنگ و دعوای آن ها را همه خواهند شنید زیرا که مبنای این وفاق نه مبانی اندیشه ای و نه استراتژی کلان مملکت بلکه #رفاقت_تاکتیکی نواصولگرایی و اصلاح طلبی معتدل است و این رفاقت در همه تعارض منافع ها قابلیت شکنندگی دارد و نافرجام است.
امروز که تروریست های تکفیری، سگ های پادوی صهیونیستی در جمهوری آذربایجان، گروهک های تجزیه طلب، تروریست دولتی رژیم صهیونسیتی، کفتارهای منفعت طلب همسایه (ترکیه و سعودی و ..) همه چشم به شکست #موجودیت_ایران (نه فقط انقلاب اسلامی) دارند، فقدان نیروی عقلانی، کلان نگر، معتدل و متعهد خاک چندهزارساله ما را تهدید جدی می کند.
آدم های کوچک و مغزهای زنگ زده بخش بخش ایران بزرگ را مدیریت می کنند و نه تنها انسجامی در اجتماع ایجاد نمی کنند که آن ها را به مسائل سطحی گمراه می کنند، کاش دیر نفهمیم که مسئله امروز، موجودیت ایران است و آتش لبنان، غزه، سوریه، یمن و ... به هدف و انگیزه #ایران روشن است.