به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ یادداشت از صابر گلعنبری*/// یازدهمین اجلاس سران «کشورهای اسلامی در حال توسعه» معروف به «دی ۸» فردا در قاهره برگزار میشود. این مجموعه با شمول ایران، ترکیه، اندونزی، مصر، پاکستان، مالزی، نیجریه و بنگلادش شامل مهمترین کشورهای اسلامی به استثنای عربستان است.
بیست و هفت سال قبل مجموعه اقتصادی دی ۸ با ابتکار نجمالدیناربکان نخستوزیر اسلامگرای ترکیه تشکیل شد. «اسلامیت» انگیزه تشکیل این گروه بود و اربکان امید داشت که چنین پیوندی محملی برای ایجاد یک بلوک اسلامی قوی در جهان شود.
از این روز نیز اهداف کلانی در همان نشست نخست در سال 1997 تعریف شد، مانند «صلح به جای درگیری»، «گفتگو به جای تقابل»، و«همکاری به جای استثمار» و...
اما بعد از نزدیک به سه دهه نه تنها هیچ کدام از اهداف پیشگفته ترجمانی نیافته، بلکه اکثرا هم عکس آنها اتفاق افتاده است. مثلا، رقابت بعضا تنشآلود میان ایران و ترکیه (دو عضو مهم این مجموعه) جز همکاریهای موردی و جزئی به خاطر جبر همسایگی هیچ وقت به «همکاری راهبردی» ارتقا نیافته و در بحران سوریه به عنوان مهمترین پرونده چالشی این چند دهه میان دو کشور نتوانستند با همکاری آن را حل و فصل کنند.
مصر و ایران نیز (دو عضو این مجموعه) بعد از چهار دهه هنوز روابط دیپلماتیک رسمی ندارند و گروه دی ۸ هم در این سه دهه نتوانست این روابط را احیا کند.
در کنار آن هم مناسبات اقتصادی کشورهای عضو دی ۸ نیز اگر پیشرفتی داشته، موردی و مولود روابط دو جانبه بوده است نه در چارچوب این گروه.
این واقعیت نشانگر این است که «هویت اسلامی مشترک» هر چند به لحاظ نظری میتواند پیشرانی برای همگرایی باشد، اما تجربه عملی دی ۸ و سازمان همکاری اسلامی نشان میدهد که «اسلامیت» آن عاملیت نهادی و هدایتگر برای پیریزی همکاری بنیادین میان دول اسلامی را نداشته و ندارد و «جنبه تشریفاتی» داشته و به تبع آن هم نشستهای اسلامی از یک «دورهمی» فراتر نرفته است.
این ناکامی محصول عوامل متعددی است: نخست این که «اسلامیت» نه یک مولفه بلکه صرفا مفهوم و عنوانی کلی است که در تعریف آن هم اتفاق نظری میان قدرتهای بزرگ اسلامی وجود ندارد و آنچه بیشتر در جهتدهی به روابط فیمابین اثرگذار بوده، دریافتهای پارادوکسیکال از این مفهوم و دستهبندیهای برآمده از آن چون «اسلام وهابی»، «اسلام صفوی» و «اسلام عثمانی» (عثمانیگری) و غیره بوده است.
اما عامل دوم این که تنظیمگر عمده روابط بین الملل و به ویژه میان دول عربی و اسلامی در جریان جنگ سرد غالبا مناسبات قدرت میان قدرتهای بزرگ بوده و در دوره پساجنگ سرد نیز نظم تکقطبی آمریکا به شکلی مستقیم و غیرمستقیم جهتدهنده این روابط بوده است. از این منظر هم امروز همپیمانی غالب بازیگران اسلامی با آمریکا نقش پررنگی در روابط خارجی آنها دارد. با این حال، فضایی هم که برای عاملیت مستقل خود این کشورها وجود دارد، به دلیل رقابتها و تنشهای دیرینه و تعارض منافع غالبا در جهت معکوس «همگرایی اسلامی» عمل کرده است.
عامل سوم هم این که در دنیای مدرن روابط بینالملل عاملیت مولفههای هویتی (چه قومیتی و چه دینی) در شکلدهی به این روابط تا حد زیادی کاهش یافته است؛ البته در این میان مولفههای قومی هنوز پررنگتر از دیگر مولفهها هستند.
امروز منظومه «منافع» در ابعاد مختلف امنیتی، سیاسی و اقتصادی آن، نقش عاملیت اصلی را در تنظیم روابط دارد. البته منافع اقتصادی صدرنشین است و بدون وجود چنین منافعی، کشورها فاقد زبان مشترک مدرن برای خلق ارتباط عمیق خواهند بود و همین مولفه هم خود بسترساز منافع کلان ژئوپلیتیکی است و نه بر عکس مانند گذشته. در واقع ظهور بازیگران چون قطر و امارات معطوف به نقش کلیدی این مولفه آنهاست.
اما همین عامل نیز در حقیقت در امتداد عامل دوم و هژمونی اقتصادی و امنیتی آمریکا قرار دارد. نقش این هژمونی آنجا نمایان میشود که وقتی بازیگری «عصیانگر» مانند ایران خارج از این منظومه بینالمللی بازی میکند، این نظم با فشارهای سیاسی و تحریمی آن را پس میزند و حتی اگر هم برخی کشورها بخواهند، اما اجازه همکاری نمیدهد.
در این زمینه مثلا کشوری اسلامی مثل آذربایجان همکاری با اسرائیل را بیشتر از روابط با ایران واجد منافع میداند.
در چنین منظومهای «اسلامیت جمهوری اسلامی» فاقد عاملیتِ لازم برای توسعه روابط -چه با این کشورها و چه بین اسلامی- میشود؛ اما «اسلامیت ترکی» و «اسلامیت عربستانی» در امتداد مولفههای پیشگفته به عنوان بازیگرانی «غیرعصیانگر» درنظم بینالملل قابلیت عاملیت مستقل آنها را افزایش میدهد؛ گرچه همین اسلامیت نیز اگر خارج ازهمان نظم بازی کند در انزوا قرار میگیرد.
کما این که «اسلامیت» در ابربحران غزه در سایه سه مولفه یادشده جهتدهنده روابط و منافع دول اسلامی عملا فاقد هرگونه کارکردی برای حل آن بود.
*کارشناس روابط بینالملل