به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، در اظهارات اخیر خود درباره ایران، به نکتهای اشاره کرد که معمولاً رهبران سیاسی این کشور از بیان صریح آن خودداری میکنند. او اعتراف کرد که آمریکا در مذاکرات بهدنبال همان نتایجی است که در یک جنگ نظامی بهدنبال آن است. این سخن، اگرچه از زبان ترامپ بیان شد، اما حقیقتی است که در سیاست خارجی واشنگتن همواره جریان داشته و فقط به دوران ریاستجمهوری او محدود نمیشود. این رویکرد، که بر مبنای بهرهگیری از دیپلماسی بهعنوان یک سلاح فشار و نه یک ابزار تفاهم بنا شده، بهطور مداوم در روابط خارجی آمریکا مشاهده شده است.
در هفتههای اخیر، ترامپ در مصاحبه با شبکه فاکس بیزنس و همچنین در یک کنفرانس خبری، تلاش کرد جنگ روانی خود علیه ایران را تشدید کند. او مدعی شد که پیامی برای رهبر معظم انقلاب ارسال کرده و ایران را در برابر دو گزینه قرار داده است: «مذاکره یا پذیرش تبعات سخت امتناع از آن». این راهبرد که در سیاست خارجی آمریکا بارها مشاهده شده، در واقع یک دوگانهسازی ساختگی است که هدفی جز اعمال فشار و القای اضطراب در افکار عمومی ندارد. هدف اصلی چنین رویکردی، بهوجود آوردن این تصور در میان مردم و سیاستمداران کشور هدف است که ادامه مقاومت، منجر به فروپاشی اقتصادی و حتی جنگ خواهد شد و تنها راه جلوگیری از آن، مذاکره است.
اما نکته کلیدی در اظهارات اخیر ترامپ، نه در تهدیدهای او، بلکه در افشای ذهنیت واقعی سیاستمداران آمریکایی نهفته است. او صراحتاً گفت که آمریکا در مذاکرات همان چیزهایی را میخواهد که در جنگ بهدنبال آن است. این اعتراف نشان میدهد که دیپلماسی برای آمریکا، یک روش جایگزین برای سلطهجویی است، نه ابزاری برای رسیدن به تفاهم و حلوفصل اختلافات.
نگاه بدبینانه آمریکا به مذاکره؛ دیپلماسی یا ابزار فشار؟
در علوم سیاسی، مذاکرات معمولاً به دو نوع تقسیم میشوند: مذاکرات مبتنی بر حسننیت و مذاکرات بداندیشانه (Bad Faith Negotiations). اوله هالستی، استاد علوم سیاسی، این مفهوم را برای تحلیل مذاکراتی معرفی کرده که در آن، یک طرف (یا هر دو طرف) تنها وانمود میکنند که قصد رسیدن به توافق را دارند، در حالی که در عمل، نیتهای پنهان و اهدافی فراتر از چارچوب مذاکره را دنبال میکنند.
آمریکا در تعاملات خود با کشورهای ناهمسو، بارها از مدل مذاکرات بداندیشانه استفاده کرده است. واشنگتن دیپلماسی را نه بهعنوان راهی برای حل مشکلات، بلکه بهعنوان ابزاری برای اعمال فشار و تسلیمسازی طرف مقابل به کار میگیرد. به همین دلیل، مذاکره با آمریکا بهندرت به یک توافق پایدار و منصفانه منجر شده است. بهویژه در مواردی که طرف مذاکرهکننده، کشوری مستقل و مقاوم در برابر سیاستهای آمریکا باشد.
نمونه بارز مذاکرات بداندیشانه: تجربه برجام و نگاه واشنگتن به ایران
یکی از مهمترین نمونههای این سیاست، توافق هستهای برجام است. ترامپ و بسیاری از سیاستمداران جمهوریخواه آمریکا، از جمله جان بولتون و مایک پمپئو، همواره معتقد بودند که برجام یک توافق ناقص است، زیرا ایران را در تمامی زمینههای موردنظر آمریکا محدود نمیکند. از نگاه آنها، توافقی که در آن برنامه موشکی ایران، نفوذ منطقهای، و حتی ساختار حکومتی جمهوری اسلامی ایران مورد مذاکره و کنترل قرار نگرفته باشد، بیفایده است.
اما این رویکرد تنها محدود به ترامپ و جمهوریخواهان نبود. باراک اوباما و تیم مذاکرهکننده او نیز، اگرچه با ادبیاتی متفاوت صحبت میکردند، اما در عمل با این دیدگاه که توافق باید منجر به تغییرات بنیادین در ساختار سیاسی ایران شود، همسو بودند. مقامات دولت اوباما بارها اعلام کردند که برجام گامی در جهت تغییر تدریجی رفتار ایران است. بهعبارت دیگر، آنها بر این باور بودند که این توافق، در بلندمدت باعث ایجاد شکافهای داخلی و تضعیف نظام سیاسی ایران خواهد شد.
این موضوع را میتوان در اظهارات وندی شرمن، مذاکرهکننده ارشد دولت اوباما، مشاهده کرد که گفته بود: «برجام تنها یک توافق هستهای نیست، بلکه راهی برای ایجاد تغییرات درونساختاری در ایران است.» همچنین، مقامات مختلف آمریکایی در طول سالهای اجرای برجام، بارها تأکید کرده بودند که این توافق مرحله اول از فرآیندی است که باید در نهایت به مذاکره درباره مسائل موشکی، منطقهای، و حقوق بشر منجر شود.
به بیان دیگر، برجام از نگاه واشنگتن، صرفاً یک «نقطه شروع» برای مذاکرات گستردهتر بود، نه یک توافق نهایی و متعادل. همین نگاه بود که باعث شد آمریکا، حتی در دوران دولت دموکرات بایدن، از بازگشت به توافق اولیه خودداری کند و شروطی فراتر از برجام را مطرح کند.
تاریخچه رفتار آمریکا در مذاکرات؛ از کره شمالی تا لیبی
الگوی رفتاری آمریکا در مذاکرات، تنها به ایران محدود نمیشود. نمونههای تاریخی متعددی وجود دارد که نشان میدهد آمریکا از مذاکرات برای تضعیف و نهایتاً تغییر رژیمهای ناهمسو استفاده کرده است.
یکی از نمونههای بارز، توافق هستهای ۱۹۹۴ میان آمریکا و کره شمالی بود. این توافق که در دوران ریاستجمهوری بیل کلینتون امضا شد، قرار بود بحران هستهای کره شمالی را حل کند. اما در سال ۲۰۰۳، دولت جمهوریخواه جورج بوش بهصورت یکجانبه از آن خارج شد. بعدها روزنامه نیویورکتایمز فاش کرد که هدف پنهان آمریکا از این توافق، فروپاشی نظام سیاسی پیونگیانگ بود. آمریکا به کره شمالی وعده داده بود که راکتورهای آب سبک برای این کشور خواهد ساخت، اما پس از مدتی، به این نتیجه رسید که توافق مذکور منجر به سقوط حکومت کره شمالی نشده و بههمین دلیل، تعهدات خود را کنار گذاشت.
رفتار مشابهی را میتوان در مورد معمر قذافی، رهبر لیبی نیز مشاهده کرد. آمریکا پس از سالها فشار، قذافی را متقاعد کرد که برنامه هستهای خود را کنار بگذارد. اما تنها چند سال بعد، واشنگتن با حمایت از نیروهای معارض لیبی، نقش مستقیم در سقوط حکومت او ایفا کرد.
آیا مذاکره با آمریکا میتواند به یک توافق پایدار منجر شود؟
اظهارات اخیر ترامپ، بار دیگر نشان داد که سیاست مذاکراتی آمریکا، چه در دولتهای جمهوریخواه و چه در دولتهای دموکرات، همواره بر مبنای تحمیل اراده واشنگتن بر طرف مقابل است. مذاکره از نگاه سیاستمداران آمریکایی، نه راهی برای تفاهم و حل اختلافات، بلکه ابزاری برای تکمیل فشار و تغییر رفتار طرف مقابل است.
در چنین شرایطی، هرگونه مذاکرهای با آمریکا، باید با درک کامل از ماهیت واقعی دیپلماسی این کشور انجام شود. این سؤال همواره باید مطرح باشد: آیا آمریکا بهدنبال توافقی عادلانه و قابل اجراست، یا آنکه در پوشش مذاکره، اهدافی فراتر از موضوع مورد مذاکره را دنبال میکند؟
سوابق تاریخی آمریکا نشان داده که این کشور، همواره در نقش یک مذاکرهکننده بداندیش ظاهر شده است. تسلیم شدن طرف مقابل، هدف اصلی ایالات متحده در هر مذاکرهای است. تا زمانی که این رویکرد تغییر نکند، مذاکره با آمریکا نهتنها سودی ندارد، بلکه میتواند خسارات جبرانناپذیری بهدنبال داشته باشد.
گزارش از امیر صفره