به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران» یادداشت از مهدی جمشیدی*///؛ ۱. غلبۀ روایت بر واقعیّت به حدی رسیده که جهان رسانه نیز بهمثابه یک واقعیّت، مغلوب روایت شده است و روایت در روایت، تنیده شده است: کز حکایتها، حکایت گشتهایم. چارهای در میان نیست و فرورفتگی واقعیّت در روایت، همچنان ادامه خواهد یافت و واقعیّت، قفسنشینتر از اکنون خواهد شد. تصاویر و خوانشها، قدرت بلعندگی بینظیر یافتهاند و همۀ مرزها را درنوردیدهاند. دیگر هیچ جایی از تصرّف روایت در امان نیست. این چند سطر، مقدّمهای برای این سخن است که گذشتۀ رسانهای ما نیز دستخوش روایت شده است و از آن، طرح و تصویری ساخته میشود که با واقعیّت، همخوانی ندارد. واقعیّت میگوید که تلویزیون در دهههای گذشته، آنچنان که باید در مسیر هدایت و حقیقت و فضیلت حرکت نکرده و نقصانهای فراوان داشته است، اما روایت میگوید ایدئولوژی، بر ذاتیّات تلویزیون بهمثابه یک رسانۀ نوپدید، غالب گردید و آن را بیاثر و بیمخاطب کرد و بدینسبب، باید از ایدئولوژی فاصله گرفت و سرگرمی و روزمرگی و غفلت و عینیّتهای تودهای را ملاک قرار داد. این روایت، آنچنان رواج یافته که چهبسا حتی ما نیز فریفتۀ آن شده و باور کرده باشیم که گذشته، چنین هندسهای داشته است.
۲. تلویزیون، آنچنان مستقل و یکهتاز نیست، بلکه خواهناخواه، از موقعیّت بیرونی اثر میپذیرد و بیشوکم، خود را با آن همگون میسازد. آنچهکه در تلویزیون میگذرد، منطق متمایز دارد، اما این منطق نمیتواند فضای عمومی را نادیده بگیرد؛ فضایی که در ساختن و برآوردن آن، نقش چندانی نداشته است. ازاینرو، اگر در دهههای گذشته کوشیده شده که از جامعه، ایدئولوژیزدایی شود و هویّت یکپارچۀ انقلابی، بهتدریج و موریانهوار، نادیده گرفته شود، این خط و ربط نهچندان پنهان، خود را در تلویزیون نیز نشان داده است؛ بهطوریکه رفتهرفته، ایدئولوژی انقلابیِ دهۀ شصت در آن، کمرنگ و رقیق شد و سرگرمی و تفنّن و بیهدفی و روزمرگی در آن راه یافت. البته روشن است که این، همۀ واقعیّت نیست و درخششهای انقلابی نیز در میان بوده و هویّت انقلابی دچار زوال نشده، اما مسأله این است که این رگۀ سیاستی، رسمیّت نسبی یافت. این تفکّر، خود را به جامعه ارجاع میدهد و از طریق ادعای تغییر ماهیّت جامعه، مشروعیّت سیاستی کسب میکند. در دهههای گذشته نیز این مسیر پیموده شد، درحالیکه میشد مقاومت کرد و ذائقهها و امیال را سمتوسوی متفاوتی بخشید.
۳. انعکاس ایدئولوژی انقلابی در تلویزیون به این معنی نیست که تکثّر و تنوّع مخاطبان نادیده گرفته شود و یا قالبها و قواعد هنری، کنار نهاده شود، بلکه این واقعیّتها، قابلجمع با یکدیگر هستند و هیچ ضرورتی در میان نیست که فقط، یکی از آنها انتخاب شود. هنر از نقطۀ تلفیق میان این واقعیّتهای بهظاهر متضاد آغاز میشود؛ وگرنه پیچیدن به ابتذال و سطحینگری و عوامزدگی، بیهنری است و نه هنر. مسألۀ امروز، ترکیب میان عناصری است که در دهههای گذشته، متنافی و متعارض قلمداد شدهاند و ازاینرو، هر یک به راهی رفتهاند و مخاطبان خاصی داشتهاند. باید در پی گشودن راهی برای تألیف و ادغام بود و نشان داد که میتوان جذابیّت و حقیقت، و هنر و تفکّر، و عقل و احساس، و سیاست و زندگی، تعهّد و جامعه را در کنار یکدیگر نشانید. انتخاب یکی از این دو طرف، راه به جایی نخواهد برد و نباید برای احیای مخاطبه با جامعه، سازوکارهای گذشته را بازسازی کرد. در گذشته، پارهای تجربههای موفّق نیز در میان بودهاند که میتوان با اخذ و اقتباس آنها، به راههای جدیدی دست یافت و نشان داد که قشریگری و سرگرمیمآبی و فرومایگی، ذاتی رسانه نیست. میتوان و باید در عمق سرگرمی، معرفت و حقیقت و کمال را قرار داد و به بهانۀ سرگرمی، سخن فاخر گفت. این نگاهی است که در آن، سرگرمی اصالت ندارد، اما در عین حال، فراموش نیز نمیشود، بلکه یک ترکیب متفاوت ارائه میگردد که در آن، امور اصیل از امور غیراصیل، تشخیص داده شدهاند و جای مغز و پوسته، عوض نشدهاند.



