به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ سیدمیثم میرتاجالدینی/// اولا بگویم که ترس پیامد طبیعی جنگ است. ترس از کشته شدن و از دست دادن عزیزان و از بین رفتن خانه و آوارگی و... همه طبیعی است. به ویژه که صدای وحشتناک بمب و موشک و انفجار هم در سرمان بپیچد.
اما... شاید افرادی بگویند درست است که این ترس طبیعی است ولی من میخواهم افسار طبیعتم را به دست گیرم و به انقیاد ارادهام درآورم. آیا راهی هست؟ تاریخ برای ما قصهای دارد؟
یکی از بزنگاههای مهم تاریخ که مفهوم ترس در آن مصادیق فراوانی یافت، جنگ اُحُد است. لحظهای که خالدبنولید تنگه را دور زد و از پشت بر سپاه اسلام یورش آورد و ناگهان جنگ غالب، مغلوبه شد و شایعهای در میدان پیچید که پیامبر را کشتند و ترس چنان بر رزمندگان چیره گشت که همگی پا به فرار گذاشتند.
اگر این لحظه را یک موقعیت مرزی بدانیم که هر انسانی حقیقت وجودی خودش را عریان عیان میکند، آنگاه به این فکر میافتیم که چه کنیم سر بزنگاه، بر ترسهای خود غلبه کنیم؟
در گیرودار فرار تمامی اصحاب ریز و درشت پیامبر، گویا فقط چهار نفر ماندند و استقامت کردند. سهلبنحنیف یکی از آنهاست و وقتی از او پرسیدند چه شد تو نترسیدی و فرار نکردی، پاسخی داد که به کار امروز ما میآید.
سهل گفته بود: من هم ترسیدم. تنها چیزی که ما را بر ترسمان مسلط کرد، دیدن شجاعت علی بود وقتی غیورانه و بیواهمه شمشیر میزد و از جان پیامبر دفاع میکرد. گویی نگاه به دلاوری او در میدان، قلب ما را از شجاعت اشراب میکرد و دل را استوار میساخت.
برگردیم به سوال اول؛ ترسیدهاید ولی از این ترس بیزارید؟ بیایید به فرمول سهلبنحنیف عمل کنیم. نگاهمان را به علی بیاندازیم که در میدان سفت و سخت ایستاده و شجاعانه میرزمد. تأکید میکنم، علیهای زمانه را دریابیم. به آنها چشم بدوزیم.
البته درعین حال باید از دو گروه چشم برداریم:
۱- واقعبینهایی که نسبت به حقیقت غیبی عالم کورند. تمثیل این جماعت در اُحُد عبداللهبنابی است. او براساس واقعیت میدان به راهحلی قائل بود که چون از سوی سایر مسلمانان پذیرفته نشد، میدان را ترک کرد به بهانه اینکه سرنوشت این جنگ شکست حتمی است. او انسانی واقعبین بود اما حقیقت غیبی عالم را نمیدید که در آن خداوند وعده داده اگر بااراده استقامت کنید، نصرت الهی شامل حال شما میشود چنانچه در بدر چنین شد. اکنون این جماعت با تحلیلهایی که البته ریشه در واقعیت نبرد دارد، بیاعتنا به حقیقت غیبی عالم طوری سخن میگویند که دلها سست و ارادهها ضعیف شده و ترس غلبه میکند. از این افراد باید چشم برداشت.
۲- ترسوهایی که صدها سوراخ موش تدارک دیدهاند و در این سوراخها صد مَن خوراک و ارزاق ذخیره کرده و مرعوب امکانات و سازوبرگ دشمنند و مدام آیه یأس میخوانند. تماشای فرار و ترس این جماعت هم، قلبها را میلرزاند. تمثیل آن هم صحابهای هستند که در روز اُحُد چنان گریختند که تا فرسنگها حتی جرأت رو برگرداندن و به پشت سر نگاه کردن را هم نداشتند.



