به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ یادداشت از محسن ریسمانسنج/// دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ «احمد بالدی»، در اعتراض به اجرای دستور تخلیه رستوران خانوادگیشان در پارک زیتون، خود را آتش زد و چند روز بعد بر اثر ۷۰ درصد سوختگی جان باخت.
این خبر، که ابتدا با روایتهای احساسی و نادقیق در شبکههای اجتماعی همراه شد، فوراً به یکی از نمادهای بحران ساختاری خوزستان تبدیل شد.
پیرو این ماجرا رئیس جمهور نماینده ویژه ای جهت بررسی ماجرا اعزام کرد و شهردار اهواز به توصیه برخی مقامات از سمت خود کناره گیری کرد.
امروز این متن خوب رو از سید راشد عدنانی ، دانش آموخته مدیریت و خط مشی گذاری عمومی دیدم... دلسوزانه ، روشنگرانه و حق مدار .
کاش گوش شنوایی باشد و به جای کار سیاسی و اقدامات نمایشی فکری برای اصلاح واقعی بکنیم قبل از اینکه "تراژدی منابع مشترک" اتفاق بیفتد.
ما به احمد یک حقیقت بدهکاریم، نه یک انتقام
همه ما داغداریم. این درد، درد مشترک شهر است و هیچکس نمی تواند مرگ یک جوان را توجیه کند. اما در بحبوحه این اندوه و خشم، ما به عنوان شهروندان اهواز، به مرحوم احمد بالدی یک حقیقت کامل بدهکاریم، نه یک روایت ناقص.
اجازه ندهیم از این ماجرای عمیقا دردناک، قاعده و رویه ای برای باج گیری ساخته شود.
ماجرای احمد، آنطور که در ابتدا شنیدیم، داستان فقر مطلق و لقمه نان نبود. ماجرای احمد، داستان تلخ یک رانت بود که به بدترین شکل ممکن تمام شد.
بیایید کمی از شعارها فاصله بگیریم و فقط واقعیت های مستند این پرونده را کنار هم بگذاریم:
۱. محل کسب خانواده بالدی، یک دکه ساده در حاشیه شهر نبوده بلکه یک کافه رستوران در قلب پارک زیتون کارمندی بوده است، یک محله ی بزرگ مرفه نشین در کلانشهر اهواز.
۲. این مکان، اساسا متعلق به شهرداری بوده که طی قراردادی شبیه به قرارداد ترکمنچای، از تیرماه سال ۱۳۸۴ به مدت ۲۰ سال به پدر خانواده بالدی اجاره داده شده بود، با اجاره بهای ماهانه ۶۵ هزار تومان. تکرار می کنم: ماهی ۶۵ هزار تومان ثمن بخس در یکی از طلایی ترین نقاط شهر.
۳. قرارداد، پس از ۲ دهه، بالاخره در تیرماه ۱۴۰۴ به اتمام رسیده و همان اجاره بهای ناچیز هم طبق گزارش ها، از سال ۱۳۹۷ پرداخت نشده است.
آیا این رقم ناچیز ۶۵ هزار تومان، خودش بزرگترین بی عدالتی و توهین به هزاران جوان بیکار یا کاسب اهوازی نیست که برای یک متر جا، باید اجاره های میلیونی بپردازند؟
۴. شهرداری در این ۴ ماه، سه نقطه جایگزین را برای جا به جایی کافه+ پیشنهاد استخدام یکی از اعضای خانواده در خود شهرداری به پدر خانواده بالدی داده اما همه این پیشنهادات رد شده است. چرا؟ چون هیچ کدام به اندازه آن رانت سودآور نبوده است.
۵. فاجعه آن روز، یک اتفاق ناگهانی نبوده است. از تیرماه، تهدیدهای مستمر پدر خانواده به خودسوزی به عنوان اهرم فشار روی میز بوده و زمینه ی مساعد روحی و روانی را برای سوق دادن احمد به انجام این کار وحشتناک فراهم ساخته است. حتی گزارش شده که منزل شخصی بعضی از مدیران شهرداری، برای ارعاب احتمالا مسلحانه، شناسایی شده بود.
تراژدی واقعی اینجاست. احمد بالدی، قربانی شده است. اما او قربانی مامور شهرداری نبوده، بلکه قربانی سیستمی شده که اجازه داده یک امتیاز غیرمعمول، آنقدر ریشه بدواند که کندن آن به یک فاجعه ختم شود. او قربانی فشاری بوده که از اصرار بر حفظ آن رانت، ناشی شده است.
اگر عدالت این است که شهرداری در برابر تهدید به خودسوزی کوتاه بیاید و این رانت را تمدید کند، پس فردا، هرکس که امتیاز غیرقانونی اش در خطر باشد، می تواند یک گالن بنزین به دست بگیرد و قانون را به گروگان بگیرد.
دوستان گرامی! این دعوا، دعوای قومی و عرب و فارس نیست. این دعوای تمام شهروندانی است که در سکوت، قانون را رعایت می کنند اما می بینند که چگونه عده ای با تهدید، می خواهند بر رانت خود پافشاری کنند.
عزیزان! اجازه ندهیم خون احمد، به ابزاری برای مشروعیت دادن به باج گیری تبدیل شود. ما به احمد بدهکاریم که ریشه های واقعی این فاجعه را بخشکانیم: رانت، و استفاده از جان انسان ها به عنوان اهرم فشار.



