به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ حمیدرضا فرخینژاد/// «از هرکس در هر نقطه از جهان بپرسید که دوست دارد در کجا زندگی کند از برلین گرفته تا توکیو همگی میل دارند به آمریکا بیایند. از آنها بپرسید میخواهند به کدام کشور نگاه کنند تا رهبری جهان را ببینند آمریکا را انتخاب خواهند کرد. من به استثناییگرایی آمریکایی با هر سلولی از وجودم اعتقاد دارم. اما آنچه آمریکاییها را استثنایی میکند نه نژاد و قومیت که وفاداری پایدار به ایدههایی است که که در اسناد تاسیس آمریکا بیان شده است. همیشه معتقد بودهام که سرزمین آمریکا موهبتی الهی بود، محصور در میان اقیانوسها و برای آن مردانی که خداوند به آنها لطف داشت و شجاعت کافی برای ترک همه چیز داشتند، کنار گذاشته شده بود. ما باید دوباره آمریکا را به عنوان مکانی نورانی و شفابخش در جهانی که گاهی از آزادی میترسد، تایید کنیم. ما در یک نقطه عطف تصمیمگیرانه قرار داریم و من امروز اینجا ایستادهام تا برای آیندهای بایستم که بهترین ایدههای دموکراسی را در بر میگیرد و آمریکا قصد دارد تا با قدرت و هدفمندی تمام، جهان را به سوی آینده رهبری کند.»
در ابتدا اینطور به نظر میآید که شخصی مبتنی بر واقعیت، حقیقتی را برای ما نمایان کرده است. ناخودآگاه ما نیز به این سخنان مهر تایید میزند. چرا که در فضای مجازی و حقیقی، بارها با این روایت مواجه شدهایم که آمریکا یگانه منجی بشریت است و بسان نوح کشتیبان، جهان را به سرمنزل مقصود میرساند و هر کس به آن پشت کند، در طوفان حوادث هلاک میشود. اما واقعیت چیز دیگریست. متن بالا را «اوباما، ریگان و بایدن» سه رئیس جمهور سابق آمریکا با گرایشهای سیاسی متفاوت و در سه دوره زمانی مختلف نوشتهاند. دونفر از آنها دموکرات و دیگری جمهوریخواه است. اما در این زمینه چنان اشتراکی با هم دارند که میتوان تمام سخنانشان را یک جا جمع کرد و نسخه واحدشان را به همگان نشان داد.
بین روایت تا واقعیت و بین واقعیت تا حقیقت فاصله بسیار است، یک تحلیل تاریخی جامع نیاز است تا بدانیم حقیقت کدام است. حقیقت تاریخ خون احمد قندچی، مهدی شریعت رضوی و مصطفی بزرگنیا بود که جلوی پای نیکسون، در دانشگاه تهران به زمین ریخته شد. حقیقت تاریخ کودتای آمریکا در 28 مرداد1332 بود که دولتی دموکراتیک را سرنگون و دیکتاتوری دستنشانده را جایگزین آن کرد. حقیقت تاریخ آنست که آمریکا در جنگ دوازده روزه، به خاک وطن من تجاوز کرد و کشورم را بمباران کرد. گاهی ما حقیقت را فدای روایتها میکنیم و چنان دچار روایتزدگی میشویم که واقعیتها را فراموش میکنیم و یا آنها را در پس جملات معنادار توجیه میکنیم. باید واقعیتها را آن طور که هست ببینیم و بشناسیم و در شناخت وقایع دچار سیاستزدگی و ایدوئولوژیزدگی نشویم.
کودتای 28 مرداد 1332، اولین دخالت آمریکا در امور ایران نبود، آخرین آن هم نیست. آمریکا سالهاست کشورها را استثمار میکند و منافع ملی آن ها را از بین میبرد. سوال اینجاست چطور میشود کشوری که خود مدعی لیبرال دموکراسی است، 53 دموکراسی در دنیا را از بین ببرد؟
در سال 1954 میلادی، در کشور گواتمالا، دولت منتخب ژاکوبو آربنز که قصد انجام اصلاحات ارضی را داشت، توسط یک کودتای آمریکایی سرنگون شد و حکومتی نظامی جایگزین آن شد. در سال 1961 میلادی، پاتریس لوموبا نخست وزیر منتخب کنگو، با توطئه سازمانهای اطلاعاتی آمریکا ترور شد و حکومتی دیکتاتوری جایگزین آن شد. در سال 1963 در ویتنام جنوبی، دولت نگو دین دیم، که خود دیکتاتوری بود که توسط آمریکا روی کار آمده بود، پس از پشت کردن به منافع آمریکا توسط سی آی ای، سرنگون شد. در سال 1964 میلادی در برزیل، دولت منتخب ژائو گولارت در یک کودتای نظامی با حمایت آمریکا سرنگون شد و یک دیکتاتوری نظامی برای بیش از دو دهه بر این کشور حکومت کرد. در سال 1965 میلادی در اندونزی، با حمایت سیاسی و اطلاعاتی آمریکا، یک کودتای نظامی به رهبری سوهارتو انجام شد که منجر به سرنگونی رئیس جمهور وقت و بروز قتل عام فجیع در اندونزی شد. در سال 1973 میلادی، سالوادور آلنده، رئیس جمهور منتخب توسط سی آی ای، با یک کودتا از بین رفت و یک دیکتاتوری نظامی خونین جایگزین آن شد. در سال 1976 میلادی با حمایت غیرمستقیم آمریکا، در آرژانتین کودتای نظامی رخ داد و این کشور دچار یک جنگ داخلی عظیم شد. اینها تنها نمونههایی از دخالت آمریکا در امور دیگر کشورها بوده است.
گرچه کنش آمریکا در برابر همه این کشورها یکسان بود اما تقابل با این سلطهگریها یکسان نبود. کودتای آمریکایی 28 مرداد 1332 در ایران، بلافاصله واکنش دانشجویان ایرانی را به همراه داشت و در 16 آذر همان سال، زمینهساز جنبشی ضد آمریکایی و ضد استکباری شد که تا به امروز نیز ادامه داشته است. اگر بخواهیم دقیقتر مسئله را واکاوی کنیم شاید نیاز باشد علاوه بر تاریخ سیاسی، تاریخ مفاهیم را هم بررسی کنیم و کمی عمیقتر به مسئله توجه کنیم. آمریکاستیزی و استکبارستیزی خود دو مفهوم جداگانهاند که در شرایط تاریخی و اجتماعی مختلف، معنایی متفاوت به خود میگیرند. باید دانست که دانشجویان آن زمان با کدام آمریکا مقابله کردند و دانشجویان امروز در مقابل کدام آمریکا ایستادهاند. مسلما آمریکای امروز، برای منافع ملی ایران، خطرناک تر از آمریکای دیروز است. آمریکای امروز با مذاکره آغاز میکند و با بمباران تمام میکند. آمریکای امروز از صلح میگوید و نابود میکند. آمریکای امروز از آزادی میگوید و سلب آزادی میکند. همانگونه که در جنگ دوازده روزه چنین کرد. م باید آمریکای امروز را بشناسیم تا بتوانیم با آن مقابله کنیم. روز دانشجو با شعار نه به آمریکا و نه به امپریالیسم پیوند خورده است و این نگاه با هربار تجاوز آمریکا نقش پررنگتری پیدا کرده است. مسلما تا زمانی که آمریکا به دنبال تشدید تحریمها، نادیده گرفتن حق هستهای، بمباران ایران و ناامن کردن منطقه باشد دانشجویان محکمتر از گذشته در مقابل این زیادهخواهی خواهند ایستاد. بمباران ایران در جنگ دوازده روزه، بیش از آنکه تاسیسات هستهای ایران را نابود کند، سلطه آمریکا بر اذهان ملت ایران را از بین برد. صدای بمباران آمریکا، دانشجویان بسیاری را بیدار کرد که تا قبل از آن تحت تاثیر کلان روایتها و رسانهها، او را به عنوان منجی بشریت باور کرده بودند. جنگ دوازده روزه نشان داد که آمریکای امروز، دشمنی وحشی تر از دیروز است که امنیت ایران را فدای منافع کشورش میکند و در این راه از هر ابزاری استفاده میکند. آمریکای امروز را نه با مذاکره و نه با موازنه، که با مقابله باید مهار کرد.



