به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ محمد هاشم پوریزدان پرست درباره کلاسهایی که در دوره گروگانگیری و تسخیر سفارت در داخل لانه جاسوسی تشکیل می شود، اینطور تعریف می کند:
به علّت این که آنچا بچّهها حق خروج از لانه را نداشتند، فرصت خوبی پیدا شده بود، برای برگزاری کلاسهای آموزشی.
آقای « محمّد موسوی خوئینیها» استاد اصلی و مداوم بود که معمولاً هر روز بین دو نماز صحبت میکردند و به مناسبتهای مختلف نیز سخن میگفتند و در ماه رمضان هم تفسیر قرآن داشتند.
آقای «محی الدّین حائری شیرازی » که بعداً امام جمعة شیراز شد، نیز بودند که البتة فقط در ماه رمضان یک کلاس عمومی تفسیر قرآن داشتند و تفسیر سورة آل عمران، میگفتند و گاه گاهی جلساتی تقریباً خصوصی و با تعدادی اندک از دانشجویان نیز داشتند. متن یادداشتهایم ازسخنان ایشان در تفسیر سوره آلعمران را هنوز در اختیار دارم.
معصومه نور محمدی یکی از پاک ترین و تأثیرگذارترین روابط، را روابطی می داند که بچهها با آقای حائری داشتند:
ایشان کلاسهای اخلاق را برای بچهها گذاشتند و واقعاً هم خودشان مجسمه اخلاق اسلامی بودند. من خیلی استفاده کردم و یادم هست که ایشان شبها بلند میشدند حالا یا برای خواندن نماز یا به هر دلیلی میآمدند بیرون و یک خسته نباشید به بچههایی که پاس میدادند می گفتند. این برای ما خیلی ارزشمند و شیرین بود که ایشان را میبینیم.
محمد هاشم پوریزدان پرست ادامه می دهد:
آقای «حسین شریعتمداری» مدیر مسئول کنونی کیهان، که مدّتی تفسیر دعای « ابوحمزه ثمالی» داشتند و تعدادی نه چندان زیاد از دانشجویان در آن شرکت میکردند.
یادم هست جلسهای برگزار شد. درباره ماهیّت امپریالیسم که، استاد را هم نمی شناختم، شرکت کنندگان در کلاس هم زیاد نبودند. شاید پانزده بیست نفری بودند. من یک جلسه بیشتر نرفتم. دلیلش هم آن بود که به نظرم بحثهایش بسیار روشنفکری میآمد و من هم در آن مقطع از بحثهای روشنفکری شدیداً متنفّر شده بودم. بعداً فهمیدم به فردی که ظاهراً تدریس میکرد و با دانشجویان هم تفاوت سنی زیادی نداشت، « سعید حجاریان» میگویند که البتّه جزء دانشجویان خط امام نبود و فقط برای تدریس به آنجا آمده بود.
«شیخ علی تهرانی» بود که آن موقع ماهیّتش رو نشده بود. در کلاسهای او من احساس بی فایدگی میکردم. فکر میکردم که من سطح علمیام پائین است و مشکل از من است. امّا کم کم متوجّه شدم مطالب اصلاً انسجام ندارد. یک بار ایشان گفت من چند روزی نیستم و میخواهم به مشهد بروم. رفت و بعد از دو هفته برگشت. متأسّفانه در این سفر منافقین که از مدّتی قبل اطراف او را گرفته بودند، کار خودشان را کردند و توانستند او را که شدیداً مخالف آقای خامنهای بود و به ایشان که برادر همسرشان بود و به تازگی با وجود سن کم از جانب امام به امامت جمعة تهران برگزیده شده بود نیز شدیداً حسادت میکرد، بر علیه سه بزرگواری که تمام دشمنان انقلاب آنان را میکوبیدند، یعنی آقایان بهشتی و خامنهای و هاشمی، تحریک نمایند.
یک روز در محوطة داخلی سفارت، مقابل درب جنوبی (خیابان طالقانی) ایستاده بودم، دیدم در باز شد و شیخ علی تهرانی به داخل آمد. از همان لحظه ورود به هر کسی که میرسید کاغذی (که اطّلاعیّه بود) میداد. من تعجّب کردم. «شیخ علی تهرانی» خودش دارد اطّلاعیه پخش میکند!؟ خلاصه به من که رسید، گفت: «رسوایشان کردم!». گفتم چه کسانی را رسوا کردید؟! گفت: « همین سه مفسدین بهشتی، خامنهای، هاشمی»
یک نامه نوشته بود و کلّی اهانت کرده بود به شهید آیت الله دکتر بهشتی و آیتالله خامنهای و آقای هاشمی. شاید من در عمرم چند ساعت به شهید بهشتی شک کردم که مبادا آن گونه که دیگران میگویند، باشد و من تا حالا در مورد ایشان اشتباه کردهام. که این هم به خاطر همین اعلامیّه بود. چون شیخ علی هم قبلاً شاگرد امام بود و هنوز ماهیّتش معلوم نشده بود و مخالفت او با شهید بهشتی با مخالفت گروههای ضد انقلاب فرق میکرد.
الحمدالله عصر همان روز امام سخنرانی کردند و یک کنایهای هم به « شیخ علی تهرانی» زدند و گفتند:«عیب از خودتان است». هنوز از این چند ساعت که در مورد آن شهید بزرگوار شک کردم، ناراحت هستم.
علاوه بر آن افراد دیگری نیز دائماً دعوت میشدند و در پشتبام اتاق نگهبانی درب ورودی، برای مردم و دانشجویان سخنرانی میکردند. مرحوم فخرالدّین حجازی، بارها و بارها به مناسبتهای مختلف دعوت شدند و آمدند و با آن قدرت اعجازانگیزی که در سخنرانیهای انقلابی داشتند، در آنجا سخنرانی کردند. آقای پرورش بارها برای برپایی دعای کمیل در شبهای جمعه دعوت شدند و دعای کمیل را با حضور دهها هزار نفر از مردم بر پا کردند. آقای خامنه ای هم دعوت شدند و در پشت بام اتاق نگهبانی برای مردم سخنرانی کردند. آقای رجایی هم یکبار آمدند. آنجا شده بود یک کلاس بزرگ برای ملّت ایران و شاید بشود گفت برای مردم مستضعف جهان.