از پنجشنبه های دل من عبور کن
یک روز جمعه چشم مرا غرق نور کن
چشمان خیس و غم زده ام را مرور کن
ما را در این دقایق آخر صبور کن
با یازده ستاره تو درما ظهور کن
سنگ سیاه سینه ما را بلور کن
عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن
غم هم نشسته بود لب جاده فنا
و می طنید یکسره دور و بر بلا
عیسا مرض بود و به ذکر هوالشفا
آن سوخلیل بود و دو چشم پر از دعا
گشتند کو به کو همه جا را جدا جدا
یا نه ! نگاه لطف تو افتاد ابتدا
این سو نگاه سبز و سرور آور شما
و خوانده ایم نام تو را " سُـرّ مَـن رای "
مائیم و یک نگاه تو آقای سامرا
عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن
آری هوای شهر فقط بوی سیب داشت
شبها که در ترنم سجاده می نشست
شبهای عرش حال و هوایی عجیب داشت
هرگاه با دعای فرج اوج می گرفت
زیر لبش ترنم ام یجیب داشت
درد آمد و دوا شد و با یک اشاره گفت:
هر گوشه از کلام لبش یک طبیب داشت
آنقدر کشته شد دل و آنقدر زنده شد
با تیغ ابرویی که فراز و نشیب داشت
عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن
هر آیه جا که آیه ای است ضمیر کمش تویی
آدم طمع به کسب مقام شما نمود
در صورتیکه آب و گل گندمش تویی
شهر مدینه شاد تر از این نمی شود
چونکه به لطف حق حسن دومش تویی
فهمیدم از ترنم سرداب سامرا
هر جا که جمکران شده شهر قمش تویی
خورشید مردمی زمین ؛ آسمانترین
ای خوش بحال هرکه تب مردمش تویی
عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن