به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ بررسی دو جریان درون حوزه، سبقه تاریخی حضور حوزه در عرصه سیاسی، بازسازی و آینده حوزه موضوع یادداشتآیتالله محسن اراکی در ماهنامه عصر اندیشه است که در ذیل خواهید خواند:
حوزه نجف؛ پیشبینی شکست انقلاب
در حوزههای علمیه نجف و قم که دو حوزه سترگ شیعی بودهاند و هستند، همواره دو جریان وجود داشته است. یک جریان درونگرا و قاعدین و گرایش به سکوت و سکون که در واقع واکنش به سه رویداد بزرگ تاریخی است. رویداد نخست «شکست قاجار از روسها»ست که طی آن 17 شهر از شهرهای ایران از کشور جدا شدند. در آن برهه عدهای از علما فتوای جهاد علیه روسها را دادند و وارد میدان شدند، اما به آنان خیانت شد. شیخ انصاری در این زمینه با علما همراهی نکرد و فرمود شاهان قاجار ما را به درون آتش میفرستند، اما به حرف ما گوش نمیدهند و لامحاله شکست خواهند خورد. به دلیل همین مخالفت با جهاد بود که شیخ انصاری با ملا احمد نراقی نیز اختلاف پیدا کرد. شکست فاجعهبار ایران از روسیه سبب گردید که جریان سکوت و سکون در حوزه تقویت شود و حوزه تا حدود زیادی خود را از مسائل سیاسی کنار بکشد.
رویداد دوم «مشروطه» ایران است که در آن بار دیگر حوزه وارد میدان شد. مرحوم آخوند خراسانی و میرزای نائینی از سردمداران اصلی مشروطه بودند، اما این جنبش هم سرانجام به دست نااهلان افتاد. مشروطه را علما به راه انداختند، ولی در پی آن و در دوره رضاخان، مبارزه جدی با اسلام آغاز و همه اقدامات ضد دینی وی، به پای مشروطهخواهان نوشته شد، زیرا اغلب مردم معتقد بودند که قاجار دستکم مبارزه علنی و آشکار با دین نداشت. آخوند خراسانی و میرزای نائینی مراجع آگاه و هوشمندی بودند. مطالب کتاب «تنبیه الامه و تنزیه المله» مرحوم نائینی بهقدری جدید است که گویی امروز نوشته شده و نشاندهنده این نکته است که مرجعیت دقیقاً در متن امور بوده است. به هر روی، این جریان زنده، مبارز و انقلابی در حوزه به سکون گرائید و حتی خود میرزای نائینی هم پس از رسیدن به مرجعیت، سکوت محض اختیار و در مسائل سیاسی عقبنشینی مطلق کرد.
رویداد سوم «نهضت عراق» است که با فتوای میرزای شیرازی کوچک و با همت علما انجام شد و مردم با فتوای ایشان قیام کردند، لکن در پی آزادی عراق، با دسیسههای انگلیس و تحریک عشایر توسط آن کشور، - هر چند عراق را شیعیان آزاد کرده بودند و دیگران نقش چندانی در این امر نداشتند- فرد مورد نظر مراجع که علیالقاعده میبایست یک فرد شیعی باشد، انتخاب نشد. انگلیس میخواست بر عربستان سعودی، اردن و عراق سیطره پیدا کند و فرزندان شریف عبدالله را بر سر کار آورد، عربستان را به آلسعود و اردن را به دست اجداد ملک عبدالله سپرد و ملک فیصل را در عراق به حاکمیت رساند و اینها همه، شیعیان را به طبقه سوم اجتماعی تبدیل کردند. در اثر حاکمیت هاشمیها در عراق وضعیت اقتصادی شیعیان رو به وخامت گذاشت. شیعه هیچ نقشی در سیاست نداشت و کاملاً به حاشیه رانده شد، بهگونهای که حتی حق تاسیس دانشگاه هم نداشت، بنابراین فرزندان خانوادههای شیعه به دانشگاه راه پیدا نمیکردند.
به این ترتیب شیعه در عراق کاملاً منکوب و سرکوب شد و عشایری که با فتوای مرجعیت، عراق را آزاد کرده بودند، از کرده خویش پشیمان شدند. حوزه نجف مجدداً در معرض نقد شدید قرار گرفت و وضعیت عراق شبیه دوره رضاشاه شد که عدهای آن را بدتر از دوره قاجار توصیف میکردند. این سه حادثه بزرگ در تاریخ مرجعیت شیعه و حوزه، بهتدریج جریان طرفدار عدم دخالت حوزه در سیاست را تقویت کرد. علت هم این بود که به گفته مبارزان، همواره این شیعیان بودند که هزینه میپرداختند، ولی در دستچین نتایج، نقشی نداشتند، بلکه بر عکس هم نتیجه میگرفتند.
یکی از قضایای تاریخی که تا کنون جایی نقل نشده و بنده شخصاً در جریان آن هستم، بهخوبی این نکته را نشان میدهد که این رویدادها چگونه عمیقاً بر نگرش علما و مراجع نجف تاثیر گذاشتند. مرحوم پدرم وصی و مورد اعتماد امام و از سوی دیگر بسیار مورد اعتماد مرحوم آیتالله خوئی بودند. در اوج انقلاب اسلامی، هنگامی که فرح به نجف و به دیدار آقای خوئی رفت، بنده از ایران نامه بسیار مفصلی که شاید حدود 10 صفحه میشد، خطاب به آیتالله خوئی نوشتم و آن را برای مرحوم پدرم فرستادم و از ایشان خواستم اگر صلاح دانستند نامه را خدمت آقای خوئی بدهند و پاسخش را بگیرند. مدتی گذشت و از پاسخ خبری نشد. به پدرم تلفن زدم و پاسخ ایشان را خواستم. پدر فرمودند من مطالب بسیار دقیقتر و مهمتری از آنچه که شما نوشتی، خدمت آقای خوئی عرض کردهام. سازمان مجاهدین خلق کتابهای خود را خدمت آقای خوئی داده و ایشان درباره این سازمان تحقیقات مفصلی کرده و به این نتیجه رسیدهاند که این سازمان تشکیلات منسجم و گستردهای در دانشگاهها، ارتش و نهادهای دیگر دارد و بیم آن میرود که اینبار هم مرجعیت شیعه قدم به میدان بگذارد و پیروزی به دست بیاید، اما سرانجام به دلیل نداشتن تشکیلات، همان اتفاقی بیفتد که در رویدادهای تاریخی پیشین افتاد و سازمان مجاهدین، زمام امور را در دست بگیرد که در این صورت نه از تشیع اثری باقی خواهد ماند، نه از اسلام و قطعاً حکومت شاه در این زمینه بهتر از آنهاست. آقای خوئی عمیقاً بر این باور بودند که با سقوط شاه، آمریکا و انگلیس، آیتالله خمینی را خواهند کشت و ایران را به دست سازمان مجاهدین خواهند داد.
بنده آقای خوئی را مرجعی متدین و پایبند به موازین میشناختم و هنوز هم بر همین باورم، اما این تحلیل که با توجه به شرایط آن دوران، دور از واقعیت هم به نظر نمیرسد. فقط کسانی میتوانستند به تحلیل ایشان پاسخ درست و روشنی بدهند که امام را از نزدیک میشناختند و مطمئن بودند که چنین نخواهد شد. این برداشت با یک شناخت کلی از امام حاصل نمیشد و از این منظر، امام از آخوند خراسانی، ملا احمد نراقی، میرزا محمدتقی شیرازی، شیخ انصاری و... قویتر به نظر نمیرسیدند. مرحوم پدر فرمودند آقای خوئی عمیقاً به این مساله معتقد است و شما هر قدر هم استدلال کنید، ایشان به وقایع تاریخی قبلی استناد میکند و میگوید مجاهدین یک سازمان متشکل هستند و کادرهای تربیت شده دارند -کما اینکه دیدیم که داشتند- و بنابراین قدرت را در دست میگیرند، در حالیکه صدها بار از شاه بدترند و رژیم شاه برای اسلام و دین بهتر است. آقای خوئی نه تنها به حرکت امام اعتقادی نداشتند، بلکه بر عکس، به دلایل فوق معتقد بودند باید کاری کرد که رژیم شاه بر سر کار باقی بماند.
عصر مبارزه: تفاوت امام با الدعوه
در جبهه مقابل، گرایش دیگری با علم به تمام این مسائل، تواناییهای حوزه را باور داشت و معتقد بود باید تجربههای گذشته را با دقت مطالعه و بررسی، نقاط قوت آنها را تقویت و نقاط ضعفشان را برطرف کرد، بنابراین در مجموعه آقای صدر در نجف و حتی پیش از آن، این نظریه مطرح شد که حوزه تشیع نیازمند یک سازمان و تشکیلات سیاسی است، زیرا مرجعیت بدون تشکیلات منسجم، قادر به ایفای نقش سیاسی خود نیست. پایهریزی «حزبالدعوه» توسط مرحوم آقای صدر و سید مهدی حکیم، با پشتیبانی مرحوم آقای حکیم بزرگ و مرجعیت مبتنی بر همین باور بود. پیشروان جریان معتقد به مبارزه، مرحوم کاشفالغطاء، مرحوم جزایری، آقای مظفر و بعدها هم آقای صدر، علامه عسگری، آقای حکیم و... بودند. این جریان بسیار هم قدرتمند بود و بهشدت کار کرد.
امام برخلاف «حزبالدعوه» به تشکیلات و سازمان سیاسی معتقد نبودند، بلکه میفرمودند اگر بتوان مردم را بر اساس اعتماد به روحانیت - و نه بر اساس یک ارتباط تشکیلاتی- بسیج کرد، موفقیت حتمی است، بنابراین ابتدا باید در درون حوزه یک تشکیلات منسجم و همفکر را برای حضوری جدی در میان مردم تربیت کرد تا بتواند نقش اجتماعی خود را بهدرستی ایفا، اعتماد مردم را جلب و آنان را مدیریت کرد و به صحنه آورد. روحانیت با پشتوانه این قدرت، هم میتواند انقلاب کند و هم کشور را اداره نماید. بنابراین امام به سازمان غیررسمی روحانیت و رابطه اعتقادی مردم با آنان اعتقاد داشتند و نه به یک سازمان تعریف شده رسمی.
بنده بر اساس تجربههایی که در امر مبارزه در عراق و ایران داشتهام، متوجه تفاوتی در نوع مبارزه در این دو کشور شدهام. در عراق به ما میگفتند اگر دستگیر شدید، ولو شده با اعترافات دروغین، خود را از زندان آزاد کنید. در ایران بر عکس به ما میگفتند اگر دستگیر شدید به هیچ وجه زبان باز نکنید و هر کسی هم که زبان باز میکرد، کاملاً از جمع انقلابیون طرد میشد. همین شیوهها نشان میدهد که مبارزان در عراق در برابر رژیم صدام، منفعل بودند، امری که متاسفانه در سیاست فعلی کشور ما هم مشاهده میشود. ما این شیوه را بارها آزموده و نتایج آن را هم دیدهایم. آنچه که در ایران آموزش داده میشد، برگرفته از آموزههای امام و مبتنی بر روح ایستادگی و مقاومت بود. آنچه که دشمن را به زانو در میآورد، مقاومت و ایستادگی ماست. دشمن باید از ستبری ما بترسد. جریان متمایل به ایستادگی و مبارزه بهتدریج در زمان آیتالله بروجردی در حوزه قم شکل گرفت و حضرت امام توانستند این جریان فعال را مدیریت کنند و بپرورانند. یکی از دقیقترین رفتارهای سیاسی امام این بود که تا رحلت آیتالله بروجردی هیچ حرکت سیاسی علنی و آشکاری نکردند، بلکه شاگردانی را پرورش دادند که بعدها کادرهای اصلی مبارزه را تشکیل دادند.
با تقید امام به تقویت مرجعیت و با پیوستن علما و افاضل حوزه به حلقه مبارزاتی ایشان، بهتدریج این گرایش در حوزه تقویت و گرایش منفعل، هم در عراق و هم در قم منزوی شد، اما در عراق با شهادت مرحوم آقای صدر و در پی ایشان شهادت بسیاری از علمای طراز اول حوزه نجف، این گرایش بیش از پیش به انزوا گرایید و تاثیرگذاری خود را از دست داد، اما در حوزه قم، امام به جریان مبارزه اقتدار بخشیدند و بزرگانی چون مرحوم آقای مشکینی، مرحوم آقای فاضل لنکرانی، آیتالله منتظری و... جزو ارکان حوزه شدند.
علل رکود حوزه انقلابی
پس از انقلاب، سه عامل، جریان پاسخگویی حوزه به نیازهای نظام را کُند کرد. عامل اول پیوستن نیروهای زبده و توانمند حوزه به بخش مدیریتی نظام در جهت پاسخگویی به نیازهای انقلاب بود، در حالیکه در ابتدا بنا نبود روحانیت وارد امور اجرایی شود و خود حضرت امام هم به قم رفتند. اگر جریان دولت موقت و نهضت آزادی پیش نمیآمد، شاید امام در قم میماندند، اما در عمل ثابت شد تا روحانیت در صحنه نباشد، نمیتوان انقلاب را حفظ و مدیریت کرد و احتمال دارد انقلاب دچار سرنوشت سه جریان تاریخی قبلی شود که اگر چنین میشد، ما حداقل یک قرن دیگر عقب میافتادیم. به هر حال 90 درصد از نیروهای کارآمد حوزه به عرصه اجرا آمدند، در حالیکه اگر در حوزه میماندند، امروز پاسخگوی سوالات و مشکلات متعدد و جدید بودند.
عامل دوم ترور بود که بسیاری از نیروهای طراز اول انقلاب را از ما گرفت. حوزه برای کسب اقتدار نیازمند محورهای فکری قدرتمندی چون مرحوم مطهری است که به این سادگیها پدید نمیآیند. چندین دهه باید بگذرد تا امثال آقای مطهری، آقای بهشتی و... تربیت شوند و به منصه ظهور برسند. بخش عظیمی از نیروهای مولد فکر حوزه با ترور و عدهای هم در جبههها به شهادت رسیدند.
عامل سوم نیروهای باقیمانده مولد حوزه بودند که درگیر دفاع از مبانی انقلاب شدند. پس از پیروزی انقلاب، در جریان تدوین قانون اساسی، مجلس شورای اسلامی و بهخصوص بعد از جنگ، انقلاب اسلامی گرفتار یک هجمه فرهنگی جدی شد که اساس و بنیان آنرا نشانه رفته بود. متولیان این جریان شبهات متعددی را در سطح جامعه مطرح میکردند. برای نمونه در انتخابات سال 1376 و پس از انقضای دوره دولت آقای هاشمی و بر سر کار آمدن دولتی که در سایه دولت قبلی رشد کرده بود، اگر موضعگیریهای امثال آقای مصباح و تیم ایشان نبود، چه کسی پاسخگوی نیازهای نظام بود؟ در دوره آقای احمدینژاد بهرغم آنکه به موضعگیریها و رفتارهای وی نقدهای فراوانی داریم، واقعیت این است که به فرمایش مقام معظم رهبری، گفتمان انقلاب احیا شد. از این دوره است که پاسخگویی حوزه به نیازهای نظام شروع میشود. با یک بررسی اجمالی در مییابیم که در این دوره، حوزه در زمینه فقه نظام اقتصادی، فقه نظام سیاسی، فقه فرهنگ، فقه رسانه و... فوقالعاده فعال بود و چون تا حدودی فراغت پیدا کرد، توانست به این مسائل بپردازد. یکی از مسائل ما در گذشته، آگاهی و آگاهیبخشی بود. جبهه اسلام ناب همواره به این دلیل صدمه خورده که جبهه دشمن قادر به تاثیرگذاری در آرای عمومی بوده است. این مشکل از زمان حضرت علی و نبرد با معاویه قابل ردیابی است. ناآگاهی، معضل اصلی جبهه امام حسن بود، زیرا دشمن به وسیله تطمیع و فریبکاری، مردم را جذب میکرد، اما در جبهه امام تنها از وسیله آگاهیسازی استفاده میشد که آن هم گستردگی لازم را نداشت. یکی از امتیازات عصر جدید وجود رسانههای همگانی قابل دسترسی برای همه است. درست است که دشمن هم از همین ابزار استفاده میکند، لکن ما از منطق برخورداریم و هر جا در این رسانهها حضور پیدا کردهایم، برد با ما بوده است.
در انتظار نسل طلایی روحانیت
اکنون در حوزه ارتشی از نیروهای جوان حوزوی، آگاه به زمان و با انگیزه دینی سالم پدید آمده است که با بهرهمندی از رهنمودهای مقام معظم رهبری و آگاهیبخشیهای ایشان که فوقالعاده اثرگذارند، بهتدریج زمام امور را در دست خواهد گرفت. در دوران حاضر هیچ عاملی اثرگذارتر از خطدهیها، اشارات و روشنگریهای مقام معظم رهبری برای نشان دادن راه، بهویژه به نسل جوان وجود ندارد. من این حرف را از روی عاطفه و احساسات نمیزنم، بلکه بهعنوان یک شاهد عینی و با تحلیل دقیق از وضعیت موجود سخن میگویم. خوشبختانه نسل جوان حوزه کاملاً متوجه هشدارها، اشارات و روشنگریهای رهبری میباشد و این بسیار بشارتدهنده است.
آینده حوزه بسیار روشن و همراه با تولید علمی عمیق متناسب با شرایط جدید جامعه و دنیاست، منتها چون اینها نسل دهه اخیر هستند، هنوز بروز و ظهور اجتماعی چندانی پیدا نکردهاند. اینها نسل دهه سوم هستند و ده سال دیگر مشخص خواهد شد که چقدر استخواندار، قدرتمند و قادر به نظریهپردازی هستند. این نسل است که میتواند در میدان اندیشه و تفکر و عمل، آوردههای نابی را عرضه کند. ما به این نسل امید بسیار داریم. نسل قبلی حوزه ماموریت دفاع از انقلاب و پایهگذاری ارکان آن را به عهده داشت که انصافاً کار بسیار عظیمی بود و فوقالعاده هم موفق عمل کرد. ما هنوز هم به این نسل نیازمندیم. نقطه قوتی که نسل نو را در مسیر صحیح نگه میدارد، معنویت نسل پیشین است. ما به تقوا، پاکی، زهد و اخلاص نیاز داریم و منبع تغذیه زهد و بار معنوی حوزه، نسل قدیم آن است. در حوزه نسل گستردهای هست که چندان سر و صدایی ندارد و پنهان است، اما در حجرهها و مدرسهها حضور دارد. اینها انسانهای قوی و اندیشمندی هستند که به تربیت نسل جدید حوزه مشغولند و اگر نباشند، انقطاع فرهنگی به وجود میآید و نیل به اهداف انقلاب اسلامی ممکن نیست. اینها فکر، روح، اخلاص، زهد و از دنیاگریزی امام را به نسل جدید تزریق میکنند و برای همین ما به آنان نیاز مبرم داریم.
عاملی که میتواند نسل جدید را حفظ کند، تنها بار علمی و هوشیاری او نیست -هر چند لازم است - اما این نسل به معنویت هم نیاز دارد. نسل جدید باید دنیاگریز و زاهد بار بیاید و از عارفان مبارزهجوی مورد نظر حضرت امام برخوردار باشد. این مایه اصلی کار است. اگر عرفان، خداشناسی و خداپرستی حقیقی در دل حوزویان نوخاسته ما پدید نیاید، هیچ امتیاز دیگری سودبخش نخواهد بود. تنها این ویژگی است که مایههای علمی آنان را به ثمر میرساند و هوشیاری آنان را بر مدار اهداف انقلاب به کار میگیرد.