1- با نگاهی به رویه آموزش کارآفرینی در دانشگاههای ایران مشاهده خواهیم کرد که گویا قرار است این دانشجویان پس از فراغت از تحصیل، کسبوکار و ایده مورد نظر خود را در کشورهای غربی یا آمریکا بنا کنند، چراکه اکثر اساتید و کتب تألیفشده در زمینه کارآفرینی، شرایط و بسترهای نوآوری و خلاقیت در این کشورها را برای دانشجو مجسم میکند و هرگز مؤلفههای آن با شرایط «سیاسی»، «فرهنگی»، «اجتماعی» و... ایران منطبق نیست. این در حالی است که حتی اگر دولتمردان در این زمینه هم بخواهند گوش به فرمان غرب باشند، به زعم اکثر دانشمندان غربی علوم مدیریت هیچوقت نمیتوان یک تئوری مطرحشده در علم مدیریت را در همه کشورها استفاده کرد، چرا که با توجه به شرایط آن کشور باید جرح و تعدیلاتی در آن صورت گیرد تا قابلاستفاده شود. اکثر اساتید کارآفرینی به ارائه تئوریها بسنده کرده و هرگز آن را با شرایط ایران انطباق نمیدهند و این امر موجب میشود تا دانشجو انگیزهای برای پیادهسازی آن تئوری در کشور نداشته باشد، زیرا با شرایط کشور خود به لحاظ آکادمیک آشنا نیست. البته نمیتوان منکر این مساله شد که برای رسیدن به پیشرفت و توسعه باید از تجربیات و تئوریهای موفق جهانی استفاده کنیم، زیرا تا حدودی مسیر توسعه را هموارتر میکند اما اینکه فقط به آنها بپردازیم و از واقعیات و شرایط توسعه کارآفرینی در داخل کشور غفلت کنیم امری غیرقابلقبول است.
2- مساله دیگری که مانع ایجاد توسعه کارآفرینی در جامعه ایران شده است مساله شکاف و فاصله زیاد علم و عمل کارآفرینی است که البته این مشکل در اکثر رشتههای مربوط به علوم انسانی مشاهده میشود و منحصر به کارآفرینی نیست. در واقع بین آنچه در چارتهای درسی آمده است و در قالب تئوری در دانشگاهها تدریس میشود و آنچه در چارچوب بازار و عمل رخ میدهد شکاف عمیقی وجود دارد. شاید اینکه اکثر کارآفرینان ایرانی (فارغ از اینکه ایدهشان شکستخورده باشد یا موفق باشد) تحصیلات دانشگاهی ندارند یا حداقل تحصیلات آنها مرتبط با علم کارآفرینی نیست مهر تاییدی بر این موضوع باشد که آموزشهای کارآفرینی نتوانستهاند کارآیی لازم را داشته باشند و افراد اغلب از طریقی غیر از تحصیل در رشته کارآفرینی به مقصود خود رسیدهاند. بنابراین گذشته از اینکه تئوریهای کارآفرینی در نظام آموزشی ما بومی و منطبق بر نیازهای داخلی نیست، علاوه بر آن این تئوریها مبتنی بر واقعیت نیستند و این مورد باعث میشود در عین ناباوری حتی فارغالتحصیلان کارآفرینی که روزی به امید اینکه میتوانند با اجرای ایده خود باری را از دوش جامعه بردارند هم به سمت استخدام و اشتغال در ادارات دولتی رهنمون شوند.
3- تجربه بارها ثابت کرده است در اموری که دولت صفر تا صد کاری را بر عهده داشته معمولا با شکست مواجه میشود. کارآفرینی هم از این امر مستثنا نیست و اگر دولت بخواهد در تمام زمینههای مربوط به آن دخالت کند، هرچند این مداخله مثبت و از سر دلسوزی باشد، در نهایت منجر به شکست خواهد شد. به نظر میآید دولت باید فقط نقش سیاستگذاری را اجرا و تلاش کند در گلوگاههای کارآفرینی، با سیاستگذاری صحیح و بجا موانع توسعه کارآفرینی را به حداقل رسانده و به تسهیل اجرای ایدههای کارآفرینان بپردازد. شاید آن دیالوگ معروف خالهقزی که «شما جیب ما را نزن، یارانه پیشکشت» بتواند مجسمکننده خواسته اکثر کارآفرینان از دولت باشد. درواقع آنها دستکم انتظار دارند دولت در روند کار آنها مانع ایجاد نکند تا آنها بتوانند کسبوکار خود را ایجاد کنند.
4- با تمام تفاسیری که از موانع توسعه کارآفرینی عنوان شد اما نمیتوان از نقش دانشجو در این فرآیند غفلت کرد. درواقع نقش اصلی در فرآیند توسعه کارآفرینی متعلق به دانشجو و سایر افرادی است که مترصد ایجاد کسبوکار و پیادهسازی ایده هستند و تمام مناقشات و جدلها فقط به خاطر او است. فردی که قرار است به امر کارآفرینی بپردازد نیک با مفهوم «مرکز کنترل درونی و بیرونی» آشناست و هرگز عدم توفیق خود را به مسائل بیرونی گره نمیزند و در تمام مسائل و شکستها ابتدا خود را ملامت میکند و از مرکز کنترل درونی برخوردار است. کارآفرین واقعی تمام مشکلات مذکور را بهانهای بیش نمیداند و سعی میکند مسیر خود را با مسیر اشتباه دیگران جدا کند هرچند که در این راه از هیچ حمایتی از سوی دولت، دانشگاه و حتی اساتید خود بهرهمند نباشد.
در نهایت میتوان گفت با توجه به مشکلاتی که پیش روی توسعه کارآفرینی و آموزش آن در ایران وجود دارد نمیتوان مقصر این مساله و مشکل را صرفاً دولت و یا نظام آموزشی یا سایر عوامل دانست بلکه باید این فرآیند را سیستماتیک بررسی و نقش هرکدام از اجزا را به درستی تعیین و متناسب آن معیارهایی برای تشخیص و کنترل کجرویهای آنها مشخص کرد. قطعاً همان قدری که دولت باید در خطمشیگذاریها و سیاستگذاریهای خود دقت داشته باشد، به همان قدر اساتید باید کتب تالیفی و خواستههای خود از دانشجو را بر شرایط و نیازهای داخلی منطبق کنند تا اثربخشی آموزشهای کارآفرینی به حد نهایی خود برسد. از طرفی همانطور که اشاره شد دانشجو و کارآفرین در این فرآیند نقش محوری دارند و هرچقدر هم که سیاستهای دولت متناسب باشد و هرچقدر که اساتید بتوانند یک مدل بومی از کارآفرینی را در دانشگاهها ارائه دهند ولی اگر دانشجو تمایل و انگیزه فعالیت علمی را نداشته باشد، تمام این امور عبث خواهد بود.
* دانشجوی کارشناسی ارشد رشته کارآفرینی دانشگاه تهران