پرسه زدن آنها در شهر پس از آزاد شدن از زندان زمان زیادی از فیلم را به خود اختصاص میدهد. تلاشهای آنها برای کسب درآمد بینتیجه میماند و بعد به خلافکاری روی میآورند. موقعیتهایی که پتانسیل خنداندن بالایی دارند اما یکی پس از دیگری به هدر میروند. از ایفای نقش سیاهی لشکر تا نیروی ویژه شدن آنها صرفا تغییر فضاهاست که بدون هیچ خلاقیتی طی میشوند. سه خلافکار که اهل هرکاری هستند غیر از نامردی. از راه خلاف پول در می آورند و رابین هود بازی هم چاشنی کارشان است.
بنابراین باید گفت سعید سهیلی در همان کمدیهای بفروش هم به تکرار افتاده و هنوز نتوانسته از گشت ارشاد یک عبور کند. نشانه آن هم نمایش دو قسمت از فیلم قبلی در نسخه جدید است. شوخی معروف پرچم دشمن شورت ماست که طبعا تکرار چندبارهش دیگر تازگی مرتبه اول را ندارد و نمیخنداند و آن سخنرانی در پارک جمشیدیه. اکثر شوخیها هم به غیر از چند تکهپرانی به روز شدهی سیاسی مثل شخصیت ب.ز و اختلاس و دزدی میلیاردی و آب دریاچه ارومیه عینا همان شوخیهای قبلی است.
این یک شکست واقعی برای فیلمنامهنویس است که تنها عنصر پیش برنده ماجراهای فیلمش قدرت ذهنی غیرمنطقی یکی از شخصیتها برای فهمیدن اتفاقات گذشته و تا حدی هم آینده است که در اثر ضربه به سر او به وجود آمده! ایدهای سردستیتر از سریالهای تلویزیون. به این ترتیب پایان داستان در انتقام از آقازاده مفسد بزرگ هم که میتوانست نقطه اوج باشد به سادهترین شکل ممکن طی میشود.
هرچند چنین فیلمهایی با این ساختار میتواند در میان خیل آثار کند، افسرده و بیرمق سینما فضا را تغییر دهد و وجود آنها لازم است. اما واقعا زیر لب ادا کردن فحشهای خانوادگی خ دار دیگر برای خنداندن مخاطب بیش از حد دستمالی شده و کهنه است. کاش یک طنزپرداز واقعی در کنار سهیلی برای نوشتن فیلمنامه قرار می گرفت تا جلوی این حجم لودگی را بگیرد و شاهد یک فیلم قوام یافتهتر بودیم.