نگاه به سیر تحول جهان ما را به این نکته می رساند که تحول اداره جوامع و ملت ها از پادشاهی به دموکراسی محقق گردیده است؛ بطوریکه فوکویاما لیبرال دموکراسی غرب را آخرین و بهترین مرحله از تاریخ می داند که بهتر از آن وجود نداشته و ندارد.
رسیدن به ایده لیبرال دموکراسی برای غرب آسان نبود، چراکه ریشه عمیق با اندیشمندان و زمامداران خود داشت بطوریکه از همان اوایل تاریخ فلسفه توسط ارسطو و افلاطون تا قرون وسطی توسط ماکیاولی و مونتسکیو نهادینه شده بود.
در پی گسترش لیبرال دموکراسی و بسط آن توسط اندیشمندان غرب این گفتمان در سراسر جهان سیطره انداخت تا جایی که امروزه عمده کشور ها دارای سیستم دموکراسی و نماد پیشرفت و توسعه محسوب می شود.
اگر حکومت دموکراسی را مردمی صرف بدانیم (که حقیقتا در اختیار زر و زور است) حکومت جمهوری اسلامی 2 بخش دارد که جمهوری آن مردمی صرف و اسلامی، برگرفته از دین اسلام و فقه اسلامی است(که نداشتن مورد همین عامل شکست بسیاری از جنبش های اسلامی از جمله مصر گردید).
حال تقابل لیبرال دموکراسی غرب و جمهوری اسلامی به کجا رسیده است؟ برای نمونه از فرانسه شروع می کنیم که مهد دموکراسی و انقلاب آن آغازگر حکومت های دموکراسی در جهان گردید: در انتخابات سال های 2012، 2007 و 2002 حضور مردم فرانسه به ترتیب 28.29درصد، 31.21 درصد و21.40 درصد بود. این در حالیست که جمهوری اسلامی سابقه مشارکت مردم در انتخابات حتی به زیر 50 درصد نرسیده است؛ این همان تقابل جمهوری اسلامی و همان شکست لیبرال دموکراسی لااقل در تقابل با جمهوری اسلامی است؛ همان چیزی است که چهار دهه جهان غرب را به چالش طلبیده و هر اقدامی برای جلوگیری از نشر آن در جهان صورت گرفته است.
مدل و گفتمان جمهوری اسلامی امروزه درواقع نقطه تقابل شرق و غربی است که در داشتن لیبرال دموکراسی پس از اضمحلال نظام کمونیستی و فاشیستی به اشتراک رسیده اند.
انتخابات تمام شد و جدا از برنده آن ( که البته در روند انقلاب اهمیت دارد) به الگو شدن جمهوری اسلامی در منطقه و جهان در کنار زیر سوال بردن مدل لیبرال دموکراسی غرب انجامید.