لاتاری تجربه جسورانه محمدحسین مهدویان در به چالش کشیدن طیفی از روابط اجتماعی و بین نسلی است. برخلاف قرائتهای سطحی که از فیلم میشود، لاتاری صرفا فیلم غیرت نیست و بسیار فراتر از یک مساله شخصی، راوی کنشهای درونی آدمهای جامعه است.
خبرنامه دانشجویان ایران: پریسا ساسانی*// «آخرین روزهای زمستان»، نام نخستین مجموعه تلویزیونی بود که کارگردانی آن به نام محمدحسین مهدویان رقم خورد؛ نامی که در ابتدا به صدها نام نوشته شده در تیتراژ مستندهای تلویزیونی شبیه بود. شاید حتی در یکی دو قسمت اول هم به نظر نمیرسید این نام بتواند در آیندهای نهچندان دور، در سینما حرفی برای گفتن داشته باشد؛ سینمایی که همیشه چشمانتظار روزهایی بهتر است.
محمدحسین مهدویان، برای اولین بار نام شهید حسن باقری را به شکل تصویری در یک مجموعه تلویزیونی نشان داد و بعدها مستندی سینمایی را از دل آن مجموعه بیرون کشید و طیف جدی مخاطبان سینما، مهدویان را به وضوح دیدند. او از همان آغاز نشان داد فیلمسازی باهوش، نکتهبین و راسخ در سینماست؛ به ویژه اینکه میدانست باید از کجا وارد سینما شود و به دلیل همین آگاهی بود که تهیهکننده دست و دلباز در جهت اهداف طرح و بیان تاریخ معاصر با او همراه شد که البته اگر همراهی سیدمحمود رضوی هم نبود، ایده و نوع پرداخت مهدویان به سوژههای تاریخی و اجتماعی مورد نظرش، آنقدر کارساز بود که خواهناخواه برای انجام پروژههای خود تهیهکنندگان بسیاری پیدا میکرد و البته پیدا میکند.
همه این مقدمهچینیها برای آن است که تاکید کنیم سینمای مستند، سینمای ارزشمندی است که میتواند نسل نوین فیلمسازی را تربیت کند و این اتفاق برای مهدویان افتاده است. فیلمسازی که در ادامه فعالیتهایش با ساخت فیلم مستند داستانی «ایستاده در غبار» ثابت کرد از دل سینمای مستند، ممکن است فیلمسازانی چون مهدویان و امثال او متولد شوند.
پس از دیدن فیلم «ایستاده در غبار» با پرترهای زیبا از زندگی شهیداحمد متوسلیان، پایکوبی و خوشامد مخاطبان سینمای ایران از نوع نگاه مهدویان به سینما به اوج رسید. تا جایی که سینماگران هم در کنار مخاطبان و فیلمبینهای حرفهای به وجد آمدند و در شبکههای مجازی نیز موجی از تحسین به راه افتاد. به دنبال همین موج بود که بهروز افخمی سرذوق آمد و پیشنهاد کارگردانی مستند سینمایی «خمسه خمسه» را به محمدحسین مهدویان داد و پیش پای این فیلمساز، در میان راههای تودرتوی سینما، راهی تازه با مسیری روشن گذاشت. اما آنچه مسلم است اینکه مهدویان از سینمای مستند با همه مشخصههای خاص این سینما برخاسته بود و جز نقشه راهی که پیشرو داشت، مسیر دیگری نرفت.
نقطه عطف سینمای مهدویان توجه ویژه او - و البته حمایتش - به تولید آثاری در خصوص بخشی مغفول مانده از تاریخ معاصر است. زبان و بیان مهدویان در حوزه تاریخ، متعلق به نسلی است که درباره تاریخ معاصر کمتر میداند. مهدویان با همه مولفههای سینمایی که میشناسد، این برهه مورد نظر را در معرض دید مخاطب قرار میدهد. از همین رو است که با فیلم «ماجرای نیمروز» و با در نظرگرفتن شیوه سینمایی خود در پرداختن به تاریخ سیاسی معاصر، به هدف زد و برای نسلی حرف زد که یا در آن دوران کودک بودند و یا تازه به دنیا آمده بودند. طبیعی بود که این نسل با دیدن «ماجرای نیمروز»، با دورانی مواجه شود که تاکنون چیز زیادی در موردش ندیده و نشنیده بود و این رویارویی، آنها را به داوری و پرسش وادار کرد.
اما داستان «ماجرای نیمروز» به همین پاسخها ختم نشد؛ چراکه پای نسل دیگری از پرسشگران به میان آمد که متعلق به نسلهای پیش از روایت قصه بودند و برداشتهای خود از فیلم را همراه و همخوان با بازخوانی مهدویان از آن روزها نمیدانستند. بنابراین طبیعی بود که مهدویان با چالش جدی و پرسشهای بسیاری مواجه شود و مورد خطاب نیز قرار گیرد. گرچه ممکن است هرگونه نزدیک شدن به رویدادهای تاریخی معاصر، موافقان و مخالفان خود را داشته باشد، اما طرح موضوع و بازتاب این فیلم در جامعه، اتفاقی بود که مهدویان به خوبی از عهدهاش برآمده است.
اما مسلم است که چهره مستقل مهدویان بیش از هر رنگ دیگر در آثارش نمود پیدا کرده و حداقل تکلیف برای خودش روشن است و میداند با چه انگیزهای سراغ تاریخ معاصر رفته است.
«لاتاری» اما داستان دیگری دارد و بر اساس گفتهها و شنیدهها، مخاطب این فیلم، با اثری اجتماعی در بستر تاریخ معاصر مواجه است؛ فیلمی که رنگمایههای اجتماعی آن بیش از واگویههای تاریخیاش است.
به هر روی محمدحسین مهدویان سینما را نه با چراغ قوه و فانوس، بلکه با چهلچراغی بزرگ با اندوختههای خود از سینمای مستند و با چاشنی درایت آغاز کرده و ادامه داده است. در واقع مهدویان «لاتاری» فیلمسازی خود را در ماراتن سینمای مستند بهدست آورده است. بیشک این فیلم مانند دو فیلم گذشته مهدویان مایه فخر و مباهات سی و ششمین جشنواره ملی فیلم فجر خواهد بود.
لاتاری تجربه جسورانه محمدحسین مهدویان در به چالش کشیدن طیفی از روابط اجتماعی و بین نسلی است. برخلاف قرائتهای سطحی که از فیلم میشود، لاتاری صرفا فیلم غیرت نیست و بسیار فراتر از یک مساله شخصی، راوی کنشهای درونی آدمهای جامعه است؛ آدمهایی که هرکدام حداقل یک آرزو و هدفی دارند که در کوتاهمدت امیدوارند به آن برسند یا بهشدت درگیر روزمرگی هستند؛ دختر و پسری که عاشق هم هستند، پدر دختر، پدر پسر و حتی نیروی اطلاعاتی و قاضی و... . همه اینها جز آقا موسی که نمیدانید چه هدفی دارد؟ دنبال چیست؟ از زندگی چه میخواهد و چرا یک چیزهایی برایش مهم است و چیزهای دیگر نه.
او اما نقش اول است؛ اتفاقا نقش اولی که قهرمان قصه است. در یک روند تدریجی او را در موقعیتی مییابید که قرار است نقش قهرمانانهاش را ایفا کند.
فیلم، فیلم آقاموسی است. همه پیامهای فیلم در رفتار آقاموسی نهفته است. چون خودش را مسئول میداند. «لاتاری» بیشتر از اینکه فیلم غیرت باشد، فیلم مسئولیت است. آقاموسی با بازی کمنظیر هادی حجازیفر خود را مسئول همه چیز میداند؛ از تبلیغات بیخود روی در و دیوار تا عملکرد مسئولان، تا شکاف نسلی که بین او و بچههای تیمش به وجود آمده، تا مساله ازدواج بچه همسایه، تا... و تا مساله «ناموس». پای ناموس که به میان میآید او باز خود را مسئول میبیند. وقتی به گمانش دستگاههای مسئول مصلحتمدار میشوند او مسئولیتمدار میشود. به تنهایی و شبیه همه خاطرات و نوستالژیهای ما از قهرمانهای سینما، به تنهایی یک شهر را به هم میریزد و هیچکس حریفش نمیشود.
فیلم به دلایل متعدد فیلم خوبی است؛ بازیها همه خوبند. هادی حجازیفر، ساعد سهیلی، جواد عزتی که حضور کوتاه و بینظیری دارد و حمید فرخ نژاد. لاتاری فیلم امروز است با چالشها و پیامهایی برای امروز و قهرمانی که امروز به آن احتیاج داریم.
* فارغ التحصیل مقطع کارشناسی سینما