به طوری که اگر قرار باشد از فردا از مجموعه دانشوران علوم انسانی ایران در دانشگاه و بیرون دانشگاه خواسته شود که فارغ از طرح نظر و دیدگاه مجموعهای از متفکران کلاسیک و مدرن و پست مدرن غرب درباره مسائل و موضوعات رشتههای علمی که در آنها فعالید، به طرح نظر و دیدگاه و پیش بردن نظر خود یا غیرغربیها بپردازید، فکر نمیکنم حرف مشتپرکنی سرجمع وجود داشته باشد و به نظر بسیاری از کلاسها و درس درسها و گرایشها و رشتهها و دانشکدهها و دانشگاهها باید تعطیل شود.
بنابراین علیرغم مخالفت با زبان بداخلاقانه سروش، کم و بیش با نوشته سروش به داوری در جمعبندی ضعفهای مفرط تفکر در علوم انسانی ایران موافقم با این شرط که خود سروش نیز از این قاعده مستثناء نیست و اگر در علوم انسانی ایران، او و امثال او سری در سرها درآوردهاند، کمتر به بضاعت علمی فوقالعاده آنها برمیگردد که اگر چنین بود در این سالهای طولانی دستکم به اندازه یک متفکر متوسط در سطح علوم انسانی دنیا یا لاقل در همین حوزه مورد ادعای خود یعنی فلسفه علم، موضوعیت داشتند.
در واقع موضوعیت چهرههایی مثل سروش در علوم انسانی ایران، به دلیل ضعفهای مفرط و بنیادی شاغلان و عاملان علوم انسانی در ایران است. اگر دست تقدیر، سروش را به جای انگلستان، به فرانسه یا به آلمان فرستاده بود، احتمالا سروش به جای پوپر و اشتغال به فلسفه تحلیلی، از فوکو و دلوز و دریدا و سارتر و مرلوپونتی و هایدگر و گادامر و هابرماس و...، در ایران نمایندگی میکرد و روی اینها قسم حضرت عباس میخورد و اگر احتمالا داوری به جای او در لندن رحل اقامت افکنده بود و در کلاسهای تاریخ علم و فلسفه علمِ مدرسان فلسفه تحلیلی حاضر بود، او نیز به جای هایدگریسم، از وجهه نظر پوپر و امثال او به عالم و آدم نظر میکرد و البته باز ما دعوای پوپر - هایدگر داشتیم اما جای مخالف و موافقانشان عوض میشد. القصه! به قول معروف امثال سروش در حکم پهلوانپنبههایی هستند که در نبود پهلوانهای واقعی در میدان فکر و اندیشه ایران، گردوخاک به پا کردهاند.
* دکتری چامعه شناسی سیاسی