به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ کرمانشاه امروز، همان حال و هوای دوران جنگ را دارد که ما ندیدهایم اما برایمان تعریف کردهاند. اگرچه که نه از کومله خبری بود و نه از عناصر مسعود و مریم رجوی تا برای مردم ایجاد تزاحم کنند اما جایگزینهای جدیدی جای آنها را گرفته بود تا زندگی مردم را سخت کند؛ محرومیت، بیکاری، فقر و تنگدستی و حالا هم که زلزله سختی مضاعفی را بر مردم تحمیل میکند. هرچند که دیگر در کرمانشاه خبری از صیاد شیرازی و محمود کاوه و محسن حاجبابا نیست؛ اما هنوز هستند مردان و زنانی که همچون این عزیزان کنار مردم ایستادهاند تا از سختیها کم کنند؛ جوانان دهه شصتی و دهه هفتادی در کنار فرماندهان قدیمی دوران جنگ.
اپیزود اول؛ حاجسعید قاسمی و بسیجیهای بابل
حاجسعید و یک گروه جهادی بلافاصله بعد از زلزله، در روستای «کوئیک عزیز» مستقر شده بودند. حاجسعید قاسمی شده بود همان جوان پرشور و حرارت دوران دانشگاهش و زمان جنگ! با آستینهای بالازده و مدل خانهسازی خاصی که از دانشگاه در ذهنش بود و حالا داشت در منطقه پیادهسازی میکرد. هر خانه در این روستا، یک ماهه ساخته میشد و همین باعث شده بود تا سرعت ساخت مسکنهای تیم حاجسعید قاسمی در این منطقه به نسبت سایر مناطق بالاتر باشد. یکی از اعضای تیم به شوخی میگفت که این حاجسعید را با خود به تهران ببرید. خیلی از ما کار میکشد؛ صبح صبحانه هم نخوردیم.
راست میگفت؛ این ویژگی بچههای جهادی است که خود را فراموش کرده و اول به فکر مردم هستند، شاید به همین دلیل است که حاجی طبرستانی از بچههای قدیمی جنگ و اهل بابل، چند ماهی میشود به منزل نرفته، کنار مردم ایستاده و برای آنها خانهسازی میکند.
اتوبوسهای قدیمی پارکشده در روستا توجه همهمان را جلب میکند؛ آنها به سفارش حاجسعید قاسمی به روستاها آورده شدهاند و قرار است حکم مغازههایی را داشته باشند که شب عید مردم را خوشحال خواهند کرد. بخش دیگر اتوبوسها، خوابگاه دانشجویان جهادی است که در ایام نوروز به منطقه خواهند آمد تا سرعت ساخت مسکن بالاتر برود.
اپیزود دوم؛ آقامهدی و کودکان روستای انجیرباواره
مقصد بعدی روستای انجیرباواره بود که باید یک ماژیک مشکی نام آن را روی تابلوی ورودی شهر به انجیرهبانآواره تغییر داده بودند؛ گویا اسم محلیاش همین بوده است. ورودمان به روستا همراه شد با استقبال مردمی که انگار خیلی وقت است منتظر هستند تا کسی بیاید و وضعیت روستا را سامان دهد. اگرچه بازی و خنده کودکان روستا، نشان از جاری بودن زندگی داشت اما غم پنهان در پس چهرههای معصومانه آنها، دردی را فریاد میزد که سالها شنیده نشده و از پدرانشان به ارث بردهاند. جوانی را دیدم که با یک عدد پیکور، درحال تخریب بود، تنهای تنها. نامش مهدی بود و بچه مازندران. چهرهاش شبیه همان کسانی بود که به آنها میگویند تندرو و هزار طعنه و کنایه میزنند.
میگفت که بلافاصله بعد از پیادهروی اربعین در این روستا مستقر شده و حالا چهارماهی میشود که به خانهشان نرفته است. نام دو شخص دیگر در این روستا زیاد شنیده میشد؛ خانم فراهانی و همسرش. اما آنها در روستا نبودند. مهدی میگفت که چندین نفر از مشهد اولیهای بالای 40 سال را بردهاند مشهد.
اپیزود سوم؛ حاجیمختاری و مشهدیهای باصفا
کارشان مهم بود. ساخت سرویس بهداشتی برای مردم زلزله زده؛ کاری که به گفته حاضران در جلسه مدیریت بحران استان، تا الان نسبت به آن غفلت شده و در جلسهای که اخیرا تشکیل شده بوده، هیچ مسئولی نداشته است. اما یک نفر خودجوش و جهادی وسط میدان به سهم خودش به دنبال حل این مساله است؛ حاجی مختاری. پیرمردی نورانی بود با یک شال سفیدرنگ بر سرش بدجور به دل مینشست. او و بچههای مشهد هم شبیه گروههای دیگر از اربعین تا الان در منطقه مستقر هستند و روزی 20 سرویس بهداشتی برای مردم درست میکنند. حاجی مختاری اما ناراحت بود. میگفت شهرداری همکاری نمیکند و چالههایی که برای نصب سرویس بهداشتی حفر میشوند، عمق کمی دارند. او از زلزلهای بزرگتر خبر میداد.
معتقد بود که وقتی هوا گرمتر شود و چاههای سرویسهای بهداشتی پر شوند، عفونت و آلودگی هوا کل منطقه را فرا میگیرد و ممکن است آمار مرگومیر بر اثر آلودگیهای عفونی افزایش پیدا کند. از دو نفر از بچه بسیجیهایی که در حال ساخت سرویس بهداشتی بودند، عکس گرفتم. وقتی فهمیدند، ناراحت شدند. انگار تمام اجر کارشان را در گمنامی میدانستند؛ این خصلت بین همه مشترک بود. این چند گروه تنها بخشی از بچهبسیجیهایی بودند که آستین همت بالا زده و مشغول خدمترسانی هستند.
در تمام مسیر به این فکر میکردم که این مردان و زنان بزرگ در گوشهای از کشور چه کارهای بزرگی میکنند؛ اما کسی از آنها خبری ندارد. درست همین الان که ما مشغول خرید شب عیدمان هستیم، حاجیمختاریها، حاجسعیدها، طبرستانیها و آقا مهدیها در گوشهگوشه کرمانشاه و کرمان در حال خدمترسانی هستند، به دور از خانوادههایشان. هیچعکسی از آنها دیده نمیشود؛ نه بلدند با ساختمانهای مسکن مهر، فیلم کوتاه درست کنند و نه با سلفی گرفتن با مردم مصیبت، به فکر شوآف کردن هستند.
به راستی که کرمانشاه هنوز همان کرمانشاه زمان جنگ است. مردمانی صبور که رنجهای بسیاری را تحمل کردهاند و در کنارشان ناجیان گمنامی حضور دارند که چیزی از آنها نمیدانیم؛ درست شبیه شهیدان گمنامی که در بازی دراز و برفراز کوه آرام گرفتهاند؛ در این دنیا که همه چیز مجازیاش خوب است، اینها واقعیواقعی هستند.
* نوشته مصطفی ساجدی