مثلا در ایران امکان وقوع کودتای آمریکایی مثل ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ نیست. کودتایی که به گفته دستاندرکاران آن از ارزانترین کودتاها برای آمریکا بود و از یک میلیون دلاری که برای آن پیشبینی شده بود فقط ۷۰هزار دلار هزینه شد که آن هم به اراذل و اوباشی مثل شعبان بیمخ و ایادی شهر نو پرداخت شده بود. همچنین کودتایی مثل کودتای پینوشه(۲) در شیلی یا اقداماتی مثل حمله به خلیج خوکها(۳) در کوبا یا جنگ ویتنام و کره، دیگر با شرایط قبل امکانپذیر نیست.
همچنین سلطه اسرائیل بر فلسطین و برتری نظامی آن به مراتب نسبت به دهههای قبل، از وجوه مختلف تضعیف شده است. البته مسلم، این تحولات به منزله کاهش مشکلات ممالک انقلابی و محور مقاومت نیست و استکبار جهانی برای حفظ قدرت خود روشهای جدیدی را همچون ترویج افکار سلفی و افراطی تعقیب میکند [چنانکه تاکنون و با سیاستهایی چنین،] بسیاری از نقاط منطقه را ویران کرده و به خاک و خون کشیده است. اما خود این اقدامات نشاندهنده آن است که قدرتهای استکباری و در رأس همه آنها امپریالیسم آمریکا امکانات سابق خود را برای حضور پرهزینه در نقاط بحرانی از دست دادهاند و حتیالمقدور با ترویج گروههای افراطی و ایجاد تفرقه در هر منطقه سعی دارند مطامع خود را تعقیب کنند. حتی با استقرار دولتهای تندرویی چون جمهوریخواهان و [ریاستجمهوری] ترامپ نیز گرچه ظاهرا مشکلات ما و مجامع انقلابی افزایش پیدا میکند، اما خشونت یا دیوانگی تصنعی، نخواهد توانست مشکلات استعمارگروی در زمانه ما را کاهش دهد و سلطه مستکبران را مجددا احیا کند.
همه آنچه گفته شد به معنای آن نیست که مشکلات مقابله با سیاستهای استکباری کاهش یافته است، اما صورت این مقابله به اقتضای زمانه متفاوت شده است. در عین حال مساله این نیست که اقدامات و تدابیر مدیریتی در داخل بینقص است یا همه مشکلات ناشی از اقدامات دشمنان است، بلکه مطلب آن است در مواجهه با مشکلات داخلی و خارجی، [باید که] وجه جهانگیر و کلی آن مدنظر باشد و هر تمهیدی برای مقابله با مشکلات، نمیتواند بینسبت با زمان و مسائل آخرالزمانی عالم کنونی باشد. در مطالب بعدی تفاوت مواجهه با مشکلات با عنایت به «صورت جهانی هر مشکل» و «وجه کلی» آن، [و نیز سیاستهایی ملازم] با غفلت از آن وجوه کلی، با تفصیلی بیشتر، بحث خواهد شد.
پینوشتها:
۱- در استعمار کلاسیک، کشور استعمارگر، دولتی نظامی در دل کشوری تشکیل داده و امر استعمار (تاراج ذخایر و منابع کشور مورد استعمار) را مستقیما به پیش میبرد؛ چنانکه انگلستان از حدود ۱۸۰۰ تا ۱۹۲۸ با هند کرد. با پیدایی جنبشهای استقلالطلبانه، امکان پیگیری استعمار کهن یا کلاسیک با مشکلاتی جدی مواجه و عملا منتفی شد؛ اما «سیاستهای استعماری» و «استعمارگری» پایان نیافت و ظاهری جدید به خود گرفت. در استعمار جدید، حکومتی ظاهرا بومی بر کشوری ظاهرا مستقل حکومت میکرد که البته دستنشانده و عامل دول استعمارگر بود. با پایان جنگ سرد و نظام دوقطبی سیاسی، سلطه صورتی جدید یافت و از طریق دیکته دستورالعملهای مدرنیزاسیون توأم با غلبه رسانهای، فیالجمله صورت پیچیده و ذووجوهی از استعمار پیدا شد که دیگر بهصرف نهضتهای ضداستعماری استقلالطلبانه یا انقلابهایی برای کنار زدن پادشاهیهای دستنشانده، قابل درمان و تدارک نیست و آگاهی و خودآگاهی اساسی و اصیل، چه فردی و چه جمعی میطلبد.
۲- کودتای ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ شیلی که طی آن، سالوادور آلنده بهعنوان اولین رئیسجمهور مارکسیست (که به صورت دموکراتیک به قدرت رسیده بود) همراه هزاران نفر دیگر، توسط ارتش و با معاضدت سازمان سیا، کشته شدند و آگوستو پینوشه، فرمانده ارتش و عامل اجرای کودتا، قدرت را در دست گرفت و خود را رئیسجمهور خواند.
۳- عملیات نظامی ناموفقی در ۱۹۶۱ بود که توسط آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا برای ساقط کردن فیدل کاسترو در کوبا طراحی شده بود.
* پژوهشگر تاریخ و فلسفه