لذا از جنابعالی انتظار میرود که نسبت به شکلگیری اصولی سامان و سازمان سیاسی اصلاحطلبان [با شرایطی که نامهنگاران توقع دارند] اهتمام ورزید و نیز از سهمخواهی افرادی که محدودیتهای ایجاد شده برای چهرههای مقاوم و شاخص اصلاحطلب را به عاملی برای دوپینگ سیاسی خود بدل کردهاند، جلوگیری فرمایید. بدیهی است اگر نهاد عالی جدید مبتنیبر معیارهای پیشگفته سامان نیابد، تصمیمات و سیاستهای اتخاذ شده از سوی چنین شورایی یا قابل همراهی نخواهد بود یا بهسختی قابلیت دفاع خواهد داشت که طبعا اصلاحات را از اقبال وسیع پیشین محروم خواهد کرد.»
اول: کاریزما و اداره کردن کاریزما
راقم سطور پیشتر در مطلبی با عنوان «اداره کاریزما با نامه سرگشاده» مندرج در روزنامه «فرهیختگان» (24خردادماه سالجاری)، نوشته بود که ادعاهای اصلاحطلبان اعم از دموکراسی، جامعهمدنی و نهادسازی دیگر حتی برای خود آنها اهمیت و رونقی ندارد و در انتخاباتهای اخیر نیز هیچ ظهور و بروزی نداشته است. اصلا «کاریزما» و عملیات مبتنیبر وضع «کاریزماتیک»، نشانه اتخاذ سازونهادی ماقبلمدرن است و سرمایهگذاری بر دوام آن (چه میان بخشی از جامعه و چه میان خود اصلاحطلبان) و رضایت به آن است. به عبارت دیگر اصلاحطلبان از وجود چنین کاریزمایی ذوق میکنند و دیگر سودای مدرن شدن حزب و دسته خود یا جامعه مدرن و مدنی ندارند؛ اما برآنند که باید آن کاریزما را اداره کرد و مشتهیات خود را از او خواست و او را به آن مطالبات، ملزم کرد.
اما کاریزما چطور در موقعیتی قرار میگیرد که دیگران خود را مجاز و متجری به اداره او میپندارند؟ طبیعتا کاریزما در موضع ضعف است که اینطور مورد مطالبه قرار میگیرد.
مضاف بر این، رقابت بر سر اداره کاریزما وقتی شکل میگیرد که تشتت در کار باشد و اصلاحطلبان از اجماع خارج شده باشند و «رهبر اصلاحات»، کارکرد کاریزماتیک خود را میان آنان از دست داده باشد. اما مساله فقط این نیست. خاتمی علاوهبر اینکه در موضع ضعف است و شکست ایده دولت (که ایده خود او هم بوده و هست)، شکست او تلقی میشود؛ در بنبست هم قرار دارد و هیچ راهحلی (اعم از توجیهی ایدئولوژیک یا توصیهای تاکتیکی) در دست او نیست که بتواند از این بنبست بیرونش آورد. ذیلا راههای محتمل برای خاتمی را مروری مختصر خواهیم کرد.
دوم: سه ره بنبست!
الف) نقد صریح دولت و جدا کردن خط و ربط اصلاحطلبان از آن
در این راه، بخش قابلتوجهی از اصلاحطلبان با خاتمی همراه نخواهند شد؛ خصوصا احزابی مثل کارگزاران -چنانکه محمد قوچانی هم در مصاحبه اخیر تصریح کرد- به حمایت از دولت ادامه خواهند داد. گذشته از اینکه عموم در نقد رادیکال، از هر منتقدی جلوترند، بزرگترین چالش این راهحل آن است که نقد رادیکال نسبت به دولت آن هم در لحظات پایانی و پس از محرز شدن شکست ایده برجام و معامله با آمریکا و پس از آن شکست امید به اروپا، از جانب کسانی که از ابتدا تاکنون، حامیان دولت محسوب میشدند، جامعهپذیر و مقبول نخواهد بود. به این ترتیب راه اول، نتیجه محسوس و ملموسی به دنبال نخواهد داشت.
ب) نقد دولت پس از تفکیک روحانی از آن
درصورت اتخاذ این روش، هم دوستی دولت از کف خواهد رفت؛ هم همراهی ناراضیان، بهدست نخواهد آمد. دولت چندان طالب نقد نیست بهعلاوه دکان دونبش را هر آدم عادی هم تشخیص میدهد. عموم ناراضیان از وضع موجود نیز اقبالی به این نحو سیاستورزی نخواهند داشت. بهعلاوه اصلاحطلبانی که خواهان شرکت در انتخابات آتی و نگران انتخابات آتی هستند، از اینکه در مورد وضع موجود مورد مطالبه قرار گیرند، خائفند. به این ترتیب حجیت کاریزما میان احزاب اصلاحطلب، شأنش در نسبت با دولت و نیز جایگاه عمومیاش میان ناراضیان از وضع موجود، متزلزل خواهد شد.
ج) تایید دولت بدون نقد آشکار
محمد قوچانی در مصاحبه با «تسنیم» و در پاسخ به این نکته که «در انتخاباتها هم معمولا مردم به نقد وضعیت موجود رأی میدهند» گفته است: «اگر قرار باشد که هر انسان و جریانی تنها قدرتش را از «نه» بگیرد، هیچچیزی ساخته نمیشود؛ این نه اخلاقی است و نه عقلانی. اگر ما فکر کنیم که دولتی را بر سر کار آوردیم و در دوره بعد اگر بخواهیم رأی بیاوریم، باید از این دولت عبور کنیم؛ این هم عدم صداقت و هم عدم عقلانیت است.»
قوچانی اگر از هگل نشنیده باشد که هیچ سلبی بدون ایجاب نیست، حتما میداند که هر سلب و نفیای، مبنایی دارد و مثلا اگر کسی از تورم و وضع اقتصادی انتقاد میکند، تورمی پایینتر و سیاستهای توزیع مواهب را اثبات میکند.
اگر بپذیریم که درنظر ناراضیان از وضع موجود، تایید دولت با تایید وضع موجود گره خورده است (فرض پرسش مصاحبهکننده از قوچانی)؛ نفی وضع موجود، در انتخابات آتی کلیدی خواهد بود. نتیجه اینکه راه تایید دولت نیز نه اصلاحطلبان مشتاق انتخابات را راضی و ساکت خواهد کرد و نه ناراضیان از وضع موجود را.
د) خروج از حاکمیت چطور؟
آیا اصلاحطلبان بههمراه کاریزمای خود میتوانند پس از مشارکت تام و تمام با دولت، برای بیرون رفتن از بنبست، خروج از حاکمیت را در پیش گیرند؟ از نامه صد فعال اصلاحطلب خطاب به خاتمی چنین برمیآمد که این افراد نیز خواهان حضور در سازونهاد درون نظامند و گرچه سوابقی دارند که امکان حضور مستقیمشان در قدرت را منتفی کرده است، اما اگر در سازوکار شورایی بالادستی قرار گیرند، میتوانند بر یقهسفیدها مسلط شوند: «اگر در سالهای اخیر به دلایل قابلفهم، قرار بر بهرهگیری از چهرههای به اصطلاح سفید اصلاحطلب در لیستها و مناصب و مدیریتهای کلانی بود که در دسترس اصلاحطلبان قرار میگرفت؛ تسری این دیدگاه از «حوزه کارپردازی دولتی» به حوزه «کنشگری و سیاستورزی اصلاحطلبانه»، جایی که دیگر سدهای حراست و شورای نگهبان وجود ندارند، هر اصلاحطلب دلسوز و متعهد به آرمانهای این جریان را نسبت به آینده مایوس میکند. از سوی دیگر به صراحت تاکید میکنیم که هیچ چهره شاخص ملی ۴۰ یا ۵۰ سالهای سراغ نداریم که بتوان فرد او را بر جماعتی ترجیح داد و اصولا درمورد مصداقیابی شخصیتهای حقیقی متصف به صفت چهره ملی باید کاملا با تفسیر مضیق عمل کرد.» گذشته از نظر این فعالان اصلاحطلب که ناظر به بازگشت به درون سیستم، بعد از 88 است، خروج از حاکمیت هم (حتی از جانب اصلاحطلبان رادیکال) دیگر جامعهپذیر نخواهد بود خصوصا پس از آنکه در حمایتی اجماعی و حداکثری، دولت مطبوع جناح اصلاحات بر سر کار آمد و مدتی مدید نیز مورد حمایت قرار گرفت و راهحلش «تنها راهحل» معرفی شد.
سوم: چرا بنبست؟
برجام که ایده اصلی دولت برای به سامان رساندن اوضاع بود، پس از فراز و فرودهایی با شکست مواجه شده است. روحانی آزمایش را نهتنها برای دولت، بلکه آزمایش همه ملت میداند. دشواری شرایط حتی برای رئیس دولت هم انکار کردنی نیست. اما نه این ایده و شخص روحانی، تجربهناشده نبودند. خصوصا خاتمی بهخوبی بهیاد داشت که روحانی در دولت او، چنین آزمونی را از سر گذرانده بود. ایده دولت تدبیر و امید هم از ابتدا در تبلیغات انتخاباتی اعلام شده بود و با این حال خاتمی و اصلاحطلبان به دنبال آن حرکت کردند و بر سر آن به اجماع رسیدند. نتیجهبخش نبودن این ایده البته بر کسانی که با سیاست جدید آشنایی نسبتا عمیقتری دارند، پوشیده نبود. راقم سطور پیشتر در مقالاتی نشان داده بود که ایده «بستن با کدخدا» در عالم جدید و با سیاست جدید سازگار نیست و «باده با محتسب شهر خوردن» است که «بخورد باده و سنگیات به جام اندازد». پس اولا این ایده و شخص روحانی (و نیز خود خاتمی)، آزموده و تجربهشده بودند. ثانیا نتیجهبخش نبودن ایده، حتی اگر به تجربه شخص آقایان خاتمی و روحانی نیز رجوع میشد، از ابتدا آشکار بود. ثالثا این ایده از پیش از انتخابات اعلام شد و امری نبود که پس از اجماع بر کاندیدا یا رایآوردن، مشخص شود. پس چطور شد که دولت، خاتمی و بهدنبال او اصلاحطلبان، این راه بیبرگشت و بیفرجام را انتخاب کردند؟ آیا طلب منافع شخصی و گروهی سبب این خطا شد؟ نگارنده بر آن است که حتی در زمین منافع و با نگاه منفعتطلبانه هم هیچ بازیگر عاقل سیاسی نیست که حضور بلندمدت و طبعا منافع بلندمدت خود در میدان سیاست را بهپای منافع کوتاهمدت ذبح کند. جدای از این خوب است که فارغ از پاسخهای دمدستی و مناسب برای منکوب کردن این و آن به بررسی مساله بپردازیم. یعنی باز باید پرسید چه شد که اینطور راهها بر روندگان اصلاحطلب منسد و بسته شد؟
زعم نگارنده این است که این اهالی سیاست، اولا چندان نظر علمی و عمیق به سیاست جدید ندارند و ثانیا مواجههای رمانتیک با سیاست دارند. اینان تنها وانمود نمیکنند که در سیاست جدید، سادهانگار و خیالپردازند بلکه واقعا چنینهستند وگرنه هیچ نابینا در عرصه سیاست با خودش چنین نمیکند و تیشه به ریشه خود نمیزند. این مواجهه میان خیالپردازی و واقعیت هم از ابتدای انقلاب در جریان بود و حزب جمهوری که خود را در سیاست رئالیست میدانست، به خیال و آرزوی محال نهضت آزادی در مواجهه با ابرقدرتها، نام ایدئالیسم داده بود. بههرحال ایدئالیسم یا رمانتیسیسم سیاسی، این برخورد با سیاست جدید و نهایتا انسداد در عمل، نمیتواند ناشی از نظری دقیق، علمی و عمیق باشد. البته از یاد نباید برد که «رقیب معهود» اصلاحطلبان، دمی مسیحایی و عصای موسایی دارد و با اعجازی میتواند دوباره این حجیت ازدسترفته اصلاحطلبان را در کمتر از یک شب به آنان بازگرداند؛ چنانکه پیشتر نیز چنین کرده است.