خبرنامه دانشجویان ایران: ابوراجح گفت: "دخترم ریحانه یک سال پیش خوابی دید. در خواب دید که من شفا یافتم و جوانی کنار من بوده که من او را شوهر آینده اش معرفی کردم و گفته ام که تا یک سال دیگر شریک زندگی هم خواهید بود."
به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»، کتاب "نیمه شبی در حله" نوشته مظفر سالاری، در قالب داستانی روان و جذاب، به مقطعی تاریخی اشاره می کند که شیعیان در شهر حله با مشکلات فراوانی روبرو هستند. سالاری در این کتاب به داستان جوانی به نام هاشم اشاره دارد که در کودکی پدر خود را از دست می دهد و در این بین مادرش او را تنها گذاشته و روانه کوفه می شود و با مردی دیگر ازدواج می کند و هاشم در کارگاه پدربزرگ خود ابونعیم به زرگری مشغول است.
جوان داستان ما عاشق دختر ابوراجح یعنی ریحانه می شود که ریحانه مانند پدرش شیعه است ولی هاشم پیرو اهل سنت می باشد. ابوراجح صاحب حمامی در شهر حله است و از این راه روزی خانواده اش را درمی آورد. داستان عاشقی از زمانی آغاز می شود که هاشم به سفارش پدربزرگش کارگاه را رها کرده و در مغازه کنار پدربزرگش مشغول کار می شود. روزی ریحانه به همراه مادرش وارد مغازه می شوند و تقاضای گوشواره ای می کنند که اینجاست هاشم وارد فصل تازه ای از زندگی اش می شود.
زیبایی کتاب "نیمه شبی در حله" در این است که در آن برای رسیدن به یک فرد مانند ریحانه چند نفر در حال رقابت هستند. از هاشم که فردی سنی است بگیرید تا مسرور کارگر ابوراجح که در حمام مشغول کار است و برای رسیدن به ریحانه کار جاسوسی دستگاه حکومت را می کند تا بتواند علاوه بر رسیدن به دختر ابوراجح، حمام وی را نیز به نفع خود مصادره کند.
در طرف دیگر این داستان جذاب، قنواء دختر حاکم به همراه مادر و ندیمه ها روزی وارد مغازه هاشم شده و به بهانه تعمیر کردن زیور آلات بانوان حکومت، از هاشم می خواهند هر روز برای ساعاتی در قصر حاکم کار تعمیر را بر عهده گیرد. ابتدا هاشم نمی پذیرد ولی این اصرار پدر بزرگ او ابونعیم است که هاشم را وادار می کند این موضوع را قبول کند.
هاشم وارد دستگاه حکومت شده و قنواء که دختری زیرک و کمی حیله گر است با ترفند های مختلفی با کمک خدمتکارش امینه سعی می کند نظر هاشم را به خود جلب کند. هاشم به این موضوع واقف است و خواننده در ادامه داستان علت اینکه چرا قنواء به چنین کارهایی دست می زند را متوجه خواهد شد.
وزیر حاکم پسری دارد به نامه رشید و برای اینکه جای پای خود را در حکومت تثبیت کند پسر را مجبور می کند با قنواء دختر حاکم ازدواج کند در حالی که پسر هیچ علاقه ای به وی ندارد. علت وادار کردن هاشم برای رفت و آمد در قصر توسط قنواء هم همین است که قنواء به وزیر و پسرش و همچنین پدر خود که حاکم حله است بفهماند که هیچ علاقه ای به رشید ندارد.
یک روز ابوراجح پدر ریحانه از هاشم می خواهد که بخاطر رفت و آمدی که او در قصر دارد از دو نفر به نامهای صفوان و پسر او حماد خبر بیاورد که آیا آنها زنده اند یا نه. هاشم همیشه دنبال موقعیتی بوده تا در نظر پدر زن آینده اش خودی نشان دهد و هنگامی که این تقاضا را می شنود به سرعت دست به کار می شود. در یکی از روزهایی که همراه قنواء بوده از وی تقاضا می کند که جاهای مختلف قصر را به او نشان دهد. قنواء می پذیرد ولی هاشم از او می خواهد از زندان قصر شروع کنند. وقتی هاشم به همراه قنواء وارد زندان می شود و آن دو نفر را می بیند، مهر حماد به دل قنواء می افتد و دستور می دهد که هر دو را از سیاهچال خارج کرده و آنها را در جای بهتری نگه داری کنند.
در این بین وزیر از تقاضایی که ابوراجح از هاشم کرده و هم چنین دستوری که قنواء برای خارج کرده آن دو نفر داده توسط مسرور آگاه می شود و این موضوع را به اطلاع حاکم می رساند. حاکم دستور اعدام ابوراجح را صادر می کند و شبانه او را دستگیر می کنند و تحت بدترین شکنجه اش قرار می دهند. اینجاست که هاشم باید کاری کند تا بتواند نظر ریحانه را به خود جلب کند اما دائما افکاری می خواهند وی را از انتخاب ریحانه منصرف کنند. او با خود اینگونه می اندیشد که چون حماد جوانی شیعی است می تواند با ریحانه ازدواج کند و یا چون مسرور از کودکی در کنار ابوراجح در حمام کار کرده به این خانواده نزدیک تر است و می تواند داماد ابوراجح شود.
هاشم دست به کار شده و به همراه قنواء و رشید به نزد حاکم می روند تا بتوانند با آشکار کردن دست وزیر و همچنین مسرور، حکم اعدام ابوراجح را باطل کنند. حاکم ابتدا نمی پذیرد ولی با اصرار زیاد و دلایل متقنی که هر کدام می آورند دستور آزادی ابوراجح را صادر می کند. ابوراجح آزاد می شود ولی چون به شدت شکنجه شده دیگر کسی به زنده ماندنش امیدی ندارد. هاشم بر سر بالین ابوراجح می نشیند و یادش می آید که چند وقت پیش، ابوراجح برای او از امام زمانی صحبت کرده که فردی به نام اسماعیل هرقلی را شفا داده است. هاشم با اینکه هنوز سنی است از ابوراجح می خواهد از امام زمانش که بارها از او برایش سخن گفته کمک بخواهد. بعد از لحظاتی ابوراجح شفا می گیرد و این سبب می شود که در آن نیمه شب، هم هاشم شیعه شود و هم پدربزرگش ابونعیم.
گفتنی است ریحانه یک سال پیش این واقعه را در خواب دیده است. خواب دیده بود که پدرش شفا گرفته و در کنار او جوانی بوده که پدرش وی را شوهر آینده ریحانه معرفی کرده است. اکنون یک سال از آن خواب گذشته و وقتی ریحانه می بیند پدر شفا گرفته نتیجه می گیرد که آن خواب رویای صادقه بوده و آن جوان همسر آینده اش است. اما تا آن زمان نامی از آن جوان نبرده بود آن هم به دو دلیل: اول اینکه اگر می گفت آن جوان هاشم است می گفتند نباید به خوابت اهمیت بدهی چون او شیعه نیست. دوم اینکه خجالت می کشیده نام جوانی که شوهر آینده اش بوده بر زبان بیاورد.
موضوع شفا یافتن ابوراجح در حله می پیچد و حاکم وی را به نزد خود می خواند و از آن طرف ابوراجح از حاکم تقاضا می کند که شیعیانی که در زندان هستند را آزاد کند. حماد و صفوان به همراه دیگر شیعیان آزاد می شوند و در این زمان است که هاشم متوجه می شود حماد هم به قنواء علاقه مند است و رشید امینه خدمتکار قنواء را دوست دارد.
کتاب "نیمه شبی درحله" نوشته مظفر سالاری افزون بر برخورداری از آنچه یک داستان را خواندنی و ماندگار میسازد، راهی نو در پرداختن به موضوعات تاریخی ـ اجتماعی و دینی را میگشاید و ماجرای شگفت «اسماعیل هرقلی»، تشرف او به محضر حضرت مهدی(عج) و شفا یافتنش را بازگو میکند.
نویسنده کتاب معتقد است: در این کتاب به مقوله عشق، رابطه دختر و پسر به صورت جذاب پرداخته شده، ولی هیچگاه از آن به ابتذال در داستان نام برده نشده است که حتی آیتالله سبحانی با مطالعه این کتاب تنها پیشنهادی در خصوص نام این کتاب مطرح کرده بودند.
کتاب "نیمه شب دحله" به چاپ پنجم رسیده و به عنوان رمان برگزیده ششمین دوره کتاب سال ولایت و نامزد کتاب سال جمهوری اسلامی در سال 84 به قلم حجت الاسلام مظفر سالاری با قیمت 2900 تومان منتشر و توزیع شده است.