تاریخ انتشار: 07 اردیبهشت 1391 - 18:20:14
کد خبر: 48674

کتابخانه دانشجویان ایران / کتاب نهم

خــــون، عشــــق، شــیلان

خــــون، عشــــق، شــیلان

نمیدانم چقدر گذشته بود که شفیعی با قمقمه های پرآب از راه رسید. از اینکه بعد طی این مسافت طولانی، توانسته بود سالم برگردد، واقعا خوشحال شدیم.قمقمه‌ها را تحویل داد و به شوخی گفت: بفرمایین! میل کنین و کیف کنین و کوفت کنین! به سرعت دور شد تا به بقیه بچه ها آب برساند.

خبرنامه دانشجویان ایران: نمیدانم چقدر گذشته بود که شفیعی با قمقمه های پرآب از راه رسید. از اینکه بعد طی این مسافت طولانی، توانسته بود سالم برگردد، واقعا خوشحال شدیم.قمقمه‌ها را تحویل داد و به شوخی گفت: بفرمایین! میل کنین و کیف کنین و کوفت کنین! به سرعت دور شد تا به بقیه بچه ها آب برساند.

به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران» کتاب شنام، خاطرات و روایت بسیار زیبای کیانوش گلزار راغب از خاطرات زمان جبهه رفتن و اسارت و آزادی از اسارت می‌باشد.

کیانوش گلزار راغب که در شهرستان اسدآباد همدان زندگی می‌کرده است برخلاف مخالفت خانواده اش و برخی افراد دیگر با کمک برادرش به جبهه ها اعزام میشود که در اولین عملیات خودش که در آن برای اولین بار سربازان سپاه اسلام از مرزهای عراق عبور میکنند و بخشی از خاک عراق را به دست میگیرند شرکت میکند و در آن عملیات همراه با از دست دادن چندین نفر از دوستانش خود نیز مجروح شده و همراه بقیه آن قله مورد نظر را که «شنام» نام داشته است به دلیل هجمه سنگین حملات دشمن رها می‌کنند و برمیگردند.

او در خاطره ای از لحظات مقاومتشان برای حفظ قله «شنام» میگوید که: بعداز ظهر شده بود و همه خسته بودیم. سرم را روی شانه‌ی یکی از بسیجیان اصفهانی گذاشته و چرت می‌زدم، او هم سرش را روی سر من گذاشته بود و استراحت می‌کرد. یکباره انگار شیئی یک تنی بر سرم فرو افتاد. گردنم را به درون سینه ام فشار داد و نقش بر زمینم کرد. گرد و خاک و سنگریزه به هوا بلند شد. بر اثر موج انفجار چیزی نمی‌شنیدم، صورتم کاملا خیس شده بود. دستی به صورتم کشیدم. تکه های چربی و خون بر سر و صورتم چسبیده بود. هرچه وارسی کردم، جای خون و تکه های چربی را روی تنم پیدا نکردم. به بسیجی اصفهانی نگاه کردم. سرش شکافته و تا نزدیک شانه اش لغزیده، همان‌طور آویزان مانده بود. فقط توانستم یکباربه آن صحنه نگاه کنم.او به خواب خوش ابدی فرو رفته بود. در شگفت بودم که چگونه موج انفجار سرم را پائین رانده، ترکش را از فاصله یک سانتی متری بالای سرم گذرانده، مسافرش را آرام و بی صدا انتخاب کرده و رفته بود.

همچنین او بعد از دست رفتن قله «شنام» در یادآوری ای از همرزمان خودش میگوید که: حوالی عصر به منطقه حیات رسیدیم. اکثر نیروها در آنجا بع انتظار بازماندگان تجمع کرده بودند. تعدادی از بچه ها را آنجا پیدا کردیم.به یاد بیژن شفیعی که عباس‌وار به همه آب رسانده بود، افتادم. به یاد قرآنی که همیشه زیر کلاه آهنی‌اش می‌گذاشت. یاد کوفت و مرض گفتنش، اخم و لبخندش، لحظات خوش گذشته که دوست داشتم با او شوخی کنم و او پرهیز می‌کرد... لحظه ای که قمقمه آب را به دستم داده بود و من جای تشکر به شوخی، بسته ای سیگار سومر به طرفش دراز کردم و گفتم بفرما، آتیش بزن، غنیمت عراقیه و او با پرخاش گفته بود: خودت بکش، ایشالاه هیچ‌وقت سیر نشی!

یکی از نکات جالب دوستان و شهیدانی که کیانوش رو همراهی میکردند سن بسیار پایین آنها بوده که در این روایت از کتاب مشخص است: بعدالظهر همان روز شعبانی بچه ها را جمع کرد و چون تعدادی از آنها را نمی‌شناخت، شروع به آمارگیری کرد و اسامی را در برگه ای نوشت. ابتدا اسامی شهدا را ثبت کرد و سپس مجروحان و بعد سایرین را. جدولی که تهیه شد از این قرار بود:

1-محمدهمایی، 18 ساله، سوم دبیرستان، بسیجی، شهید
2-محمد ورمزیار، 16 ساله، دوم دبیرستان، بسیجی، شهید
3-محمد فروتن، 17 ساله، دوم دبیرستان، بسیجی، شهید
4-خسرو آزرمی، 16 ساله، دوم دبیرستان، بسیجی، شهید
5-بیژن شفیعی، 18 ساله، سوم دبیرستان، بسیجی، شهید
6-بیژن محمودی، 21 ساله، معلم، بسیجی، مجروح
......
27-کیانوش گلزار راغب، 16 ساله، اول دبیرستان، بسیجی، مجروح

کیانوش گلزار راغب بعد از مجروح شدن به پشت جبهه ها میگردد و همراه برادرش که خود از اعضای اصلی سپاه اسدآباد بوده است به سمت بیمارستان شهری دیگر میرفته اند که در راه توسط نیروهای «کومله» اسیر میشوند و به پایگاه های آنها برده میشوند. او در روایتی از نحوه اسیر شدنشان میگوید که: یک کیلومتری از جاده دور شدیم که دستور توقف صادر شد. از ابتدای صف شروع به بازرسی کردند. تمام مدارک شناسایی همراه گروگان ها را لای دستمالی ریختند و آن را گره زدند. وقتی کارت عضویت سپاه داداش نباتم را از جیبش بیرون کشیدند، هلهله شادی سر دادند و فریاد پاسدار، پاسدارشان به هوا بلند شد. از جیب حسن مراد هم کارت عضویت بسیج را بیرون آوردند و شادمان شدند. ولی از جیب و ساک من، جز چند قطعه عکس که با بچه ها در دریاچه مریوان گرفته بودیم و یک حلقه فیلم ظاهر نشده، مدرک دیگری پیدا نکردند.

همچینین در مورد تبلیغات منفی ای که این گروه در مورد نظام جمهوری اسلامی انجام میداده است میگوید که: شب، به روستای بزرگی رسیدیم. ما را مسجد روستا بردند. مردم روستا در اطراف مسجد تجمع کردند. آنها وقتی دیدند می‌خواهیم نماز بخوانیم، با تعجب به هم می‌گفتند: کومله می‌گه اینا جنایتکارن، پس چرا نماز می‌خونن؟

او همچنین در مورد وضعیت دوران اسارتشان اشارات زیادی میکند که در بخشی از کتاب آمده است که: شرایط بد بود و اوضاع روز به روز بدتر می‌شد. کمبود جا و نبود تغذیه مناسب، نبود امکان استحمام و بوی تعفن و تجمع کثافت، انگار به حشرات موذی و کک‌ها و شپش‌ها فراخوان عمومی داده بود! سورچرانی آنها از اندام نحیف ما پایانی نداشت. نگرانی از شیوع تیفوس به جان همه افتاده بود. در این بین کلاس‌های اجباری آموزش ایدئولوژیک هم قوز بالا قوز بود. اسرا موظف بودند مصیبت طرح مباحث «اگزیستانسیالیسم» و اصول «دیالکتیک» و سرقت فلسفه «هگل» و رواج آن توسط «مارکس» و اجرای کاک «لنین» و کشتار و تسویه حساب رفیق «لنین» و کشتار و تسویه حساب رفیق «استالین» را مشق کنند و به لقب هایی چون اخلاف میمون «داروین» و انسان نئاندرتال مفتخر شوند. شنیدن این مباحث از زبان کسی که خودش هم به درستی از چند و چون قضایا خبر نداشت آن هم با لهجه کردی مصیبت بود مخصوصا وقتی شنونده، من لک و «قدرت» لره و «قاسم» ترکه و «جاسم» بلوچ بودیم!

او همچنین برای اثبات دروغ بودن حرف هایی که «کومله» برای اثبات خودشان میگویند به روایتی از هم کلام شدن با یک افسر تازه زندانی شده از خود «کومله» اشاره می‌کند و میگوید: یک بار از او پرسیدم: کاک بختیار! مگه شما حق و حقوقی برای زنا قائل نیستین که راحت میتونین اونا رو طلاق بدین؟ گفت: وقتی من به زن بگم طلاقت رو انداختم، دیگه کارش تمومه، باید از خونه‌ی من بره بیرون. – پس اون قانون برابری زن و مرد که کومله ازش دم میزنه چی؟ غش‌غش خندید و گفت: بابا این حرفا همش چرته. باید زرنگ باشی و از اوضاع به هم ریخته، خوب استفاده کنی.

در این بین داستان فقط به روایت او از اوضاع اسارتش ختم نمی‌شود بلکه وارد شدن دختری به نام «شیلان» که از اعضای کومله بوده است روند زندگی او را تغییر میدهد و همین دختر است که روند آزادی او را هموار میکند و بعد خود نیز بعد از آزادی کیانوش از دست کومله فرار میکند که بعد از آن فرار نیز اتفاقاتی برای او شیلان می‌افتد که روایت بسیار زیبایی را ایجاد می کند.

کتاب شنام خاطرات کیانوش گلزار راغب در 270 صفحه توسط انتشارات سوره مهر به قیمت 4500 تومان تقدیم به عاشقان فرهنگ ایثار و شهادت شده است.
نظرات
حداکثر تعداد کاراکتر نظر 200 ميياشد
نظراتی که حاوی توهین یا افترا به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران باشد و یا با قوانین جمهوری اسلامی ایران و آموزه‌های دینی مغایرت داشته باشد منتشر نخواهد شد - لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید
تورهای مسافرتی آفری
تجاوزات دشمن صهیونیستی به جنوب لبنان مقاومت را نمی‌ترساند/ دوران دفاع مقدس بزرگ‌ترین پشتوانه جبهه مقاومت در مصاف با دشمنان است
همچنان دفاع مقدس
غرب از رقابت در حوزه انرژی می‌ترسد
سرهنگ رحیمی فرمانده انتظامی لاهیجان شد
اعلام ترکیب تیم ملی فوتسال ایران مقابل مراکش
واکنش رسمی وزارت امور خارجه به ادعای تهدید مقامات سابق آمریکا توسط ایران
آخرین خبر از ناپدید شدن دختر وزنه‌بردار ایران در اسپانیا
طرح «من شهردارم» به مدارس می‌رود
دستگیری عاملان قتل یک زن در شب عروسی
رسانه‌ صهیونیستی: حزب‌الله «تله مرگ» برای اسرائیل آماده کرده است
اجرای موفق مانورهای مداری ماهواره چمران ۱
فوری| جواد نکونام استعفا داد
گوگل و مایکروسافت به جان هم افتادند
محسن رضایی: اسرائیل اصلا جرات حمله به ایران را ندارد
اعلام شماره حساب‌های هلال‌احمر برای کمک به غزه، لبنان و یمن
روابط ایران با بانک سرمایه‌گذاری زیر ساخت آسیا تقویت می‌شود
قرارداد ۸۰ میلیاردی مجیدی
صرف سالانه ۱۵ میلیارد دلار واردات محصولات کشاورزی
۳۴۰ نظامی اوکراینی دیگر در یک روز کشته شدند
ساخت۳ بزرگراه در انتهای یادگار، بروجردی و شوشتری
تخفیف در برج میلاد در هفته گردشگری
نظرسنجی
بنظر شما باتوجه به حوادث اخیر فلسطین چقدر احتمال فروپاشی رژیم صهیونیستی وجود دارد؟




مشاهده نتایج
go to top