چیزی نمانده تا برسد کاروان شان
از دور ها به چشم می آید نشان شان
از پرده های سر در محمل مشخص است
هرگز نداده است نسیمی تکان شان
عرش خدای عز و جل فرش راه شان
ابری به امر حضرت حق سایه بان شان
تا پای جان مواظبت از عمع می کنند
بسته ست جان عمع شان هم به جان شان
مردی ست بین قافله با قامتی بلند
چون ماه می درخشد در آسمان شان
قامت بلند و موی پریشان و دور او
جمع است جمع عده ی جنگاوران شان
در خیمه کودکان نمی افتد به سادگی
ذکر عمو عمو نفسی از دهان شان
کم کم غروب می رسد از راه و می رسند
گویا گرفته یک نفر از کربلا نشان
مهمان شهر کوفه شدند و دریغ که
آماده کرده تیغ جفا میزبان شان
پیمان طالبی
*******************************
با احتیاط لاله ی ما را پیاده کن
عباس جان، سه ساله ی ما را پیاده کن
با احتیاط بار حرم را زمین گذار
زانو بزن وقار حرم را زمین گذار
با احتیاط تا که نیفتد ستاره ای
می ترسم آنکه گیر کند گوشواره ای
چشم مخدرات به سمت نگاه تو
دوشیزگان محترمه در پناه تو
باحوریان رفته به زیر نقابها
یک لحظه روبرو نشدند آفتابها
این حوریان عزیز خدایند و بس، همین
این دختران کنیز خدایند و بس، همین
این دختر علی ست که بالش شکستنی است
ناموس اعظم است و وقارش شکستنی است
از این به بعد ماهِ حرم آفتاب باش
عباس جان مراقب این با حجاب باش
این دختران من که بیابان ندیده اند
در عمر خویش خار مغیلان ندیده اند
یک لحظه هم ز خیمه ی طفلان جدا نشو
جان رباب از دم گهواره پا نشو
توهستی و اهالی این خیمه راحتند
در زیر سایه ات همه در استراحتند
توهستی و به روز حرم شب نمی رسد
چشم کسی به قامت زینب نمی رسد
یک عده یوسف اند و یک عده مریم اند
احساس می کنم همه دلواپس هم اند
احساس می کنم که جوابم نمی دهند
با آب آب گفتنم آبم نمی دهند
اول مرا به نیزه ای از حال می برند
بعدا کشان کشان لب گودال میبرند
اینجا مکان نیزه به پهلو کشیدن است
از خیمه ها دویدن و گیسو کشیدن است
راضی ام و رضایت یزدانم آرزوست
از سنگها شکستن دندانم آرزوست
من راضیم به پای خدا دست و پا زنم
با صورتم به خاک بیفتم صدا زنم
باید به روی نی سر ِمن نیز رو شود
تا که مقام خواهر من نیز رو شود
جام بلا به دست گرفتیم ما دو تا
این جام را الست گرفتیم ما دو تا
می خواستیم عبد شدن را نشان دهیم
پیغمبر و علی و حسن را نشان دهیم
از آن همه به خواهر من ماتمش رسید
وارد شدن به مجلس نامحرمش رسید
اما روز یازدهم...
با احتیاط لاله ی ما را سوار کن
زینب بیا سه ساله ی ما را سوار کن
با احتیاط خسته شدند این ستاره ها
این گوش پاره ها سر گوشواره ها
دارند می روند از این جا عزیز ها
تا شهر شام مثل غلامان کنیز ها
علی اکبر لطیفیان
***************************
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غم زده در چشمم آشناست
این سرزمین که بوی نی و نیزه می دهد
این سرزمین تشنه که آبستن بلاست
گفتند: عقر بابل و طف ... شاطی الفرات
گفتند: قاضریه و گفتند: نینواست
دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست!
طوفان وزید از وسط دشت ناگهان
افتاد پرده، دید سرش روی نیزه هاست
زخمی تر از مسیح در آن روشنای خون
روی صلیب دید سر از پیکرش جداست
طوفان وزید ... قافله را برد با خودش
شمشیر بود و حنجره و ... دید در مناست
باران تیر بود که می آمد از کمان
بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست
افتاد پرده، دید به تاراج آمدهست
مردی که فکر غارت انگشتر و عباست
برگشت اسب از لب گودال قتلگاه
افتاد پرده، دید که در آسمان عزاست
مریم سقلاطونی
***************************
فغان می زد که یا رب خاک این صحرا نبود ای کاش
و آغوشش به روی کاروان ها وا نبود ای کاش
زمین کربلا برخاست بر پا نیزه ها را دید
و با خود گفت امروزِ مرا فردا نبود ای کاش
یقین تکلیف طفلان، با عطش اینگونه روشن بود
فراتی هست اینجا پیش رو اما نبود ای کاش
سه شعبه تیر را می دید با خود زیر لب می خواند
ربابی هست اینجا که چنان لیلا نبود ای کاش
چه می شد که نبود اصغر در این لشگر، اگر هم بود
سفیدیِ گلویش این قدر زیبا نبود ای کاش
هزاران مرد تیر انداز را می دید و هی می گفت
علمدار حسین این قدر بی پروا نبود ای کاش
نقاب و معجر و خلخال با خود آرزو می کرد
اگر هم بود بعد از ظهر عاشورا نبود ای کاش
مهدی رحیمی
*****************************
کفاف داد اگر عمر من به ماتم تو
دعا بکن که بمیرم به زیر پرچم تو
بهشت را وسط سینه تو می یابد
کسی که در همه عمرش شده ست آدم تو
به سوز دل به دلم چای این حسینیه گفت
که دم به دم نفسش زنده است از دم تو
حدیث چشم ترم در عزات این گونه است
گیاه خشک که وابسته شد به شبنم تو
چه می توان بنویسد بشر به نام تو چون
غدیر رفته به قربان اسم اعظم تو
ربیع الاول و ثانی، رجب و شعبانم
همه فدایی یک روز از محرم تو
چه خوش شبیه پدربذل و بخششی داری
به دست دیگری افتاده است خاتم تو
خوشا اثابت سر بر اصابت محمل
خوشا که سر زند از خواهر مکرم تو
مصیبت همه اولیا یکی است ولی
امان ز ماتم تو، الامان ز ماتم تو
پیمان طالبی
******************************
لبریز آه و ندبه و غم گریه میکنم
دلتنگم و به یاد حرم گریه میکنم
شایستة زیارت شش گوشه نیستم
این روزها به حال خودم گریه میکنم
تا تلّ زینبیّه و گودال قتلگاه
تا خیمه ها قدم به قدم گریه میکنم
با علقمه، به یادت لبت آب میشوم
با روضه های مشک و علم گریه میکنم
حتی اگر که خون بچکد از نگاه من
هر صبح و شام نه، همه دم گریه میکنم
گفتند چشم خواهرت از دست رفته بود
معلوم شد برای تو کم گریه میکنم
یوسف رحیمی