اگر ساختارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی اروپا مغلوب جدایی طلبی شوند، ممکن است اتحادیه اروپا پا در راه اتحاد جماهیر شوروی و یوگسلاوی بگذارد و به سطل زباله فدرالیسم های شکست خورده تبدیل شود. اروپا به عنوان یک قاره کماکان باقی خواهد ماند، دولت- کشورهای آن همچنان از میزان متنوعی از رفاه برخوردار خواهند بود، اما کار اروپا به عنوان یک ایده به آخر خواهد رسید.
خبرنامه دانشجویان ایران: جان فیفر مدیر سیاست خارجی در نمای نزدیک در موسسه مطالعات سیاستگذاری، سردبیر «لوبه لوگ» و نویسنده چندین کتاب از جمله کتاب «جنگ صلیبی شماره 2» است. که پیرامون مسائل مختلف و روز سیاست خارجی یادداشت می نویسد.
به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ یادداشت زیر از جان فیفر پیرامون چالش های آتی اتحادیه اروپاست:
اندکی پس از از میان برداشته شدن دیوار برلین در یک ربع قرن پیش، اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید، آمریکا آرامش خود را که با تلاش برای حفظ سیطره جهانی اش به دست آورده بود به هدر داد و اروپا به آرامی مرفه تر و همگراتر شد و نقش بیشتری در امور بین المللی بر عهده گرفت. بین سال های 1989 و 2014 اتحادیه اروپا عملا تعداد اعضایش را دوبرابر کرده و پس از چین و هند، سومین مکان را از نظر تعداد جمعیت از آن خود کرده است. این اتحادیه در حال حاضر بزرگ ترین اقتصاد جهان را شکل می دهد و همچنین در مسیر قرار گرفتن در فهرست قدرت های تجاری جهان پیش می رود. در سال 2012 اتحادیه اروپا برنده جایزه صلح نوبل به خاطر تبدیل کردن اروپا از قاره جنگ به قاره صلح شد.
در رقابت با این ابرقدرت راستین جهان، چین به دلیل داشتن تعداد بسیار زیاد دهقانان محروم در مناطق روستایی اش و داشتن یک بروکراسی فاسد در شهرهایش همچنان امتیاز از دست می دهد، آمریکا به دلیل زیرساخت های فرسوده اش و وجود یک مجموعه نظامی- صنعتی بزرگ، در معرض تهدید ورشکستگی اقتصادی قرار دارد. در این میان اروپا به عنوان تنها ابرقدرت مرفه، همچنان به حرکت خود به سوی صدر ادامه می دهد حتی اگر دارای بازوی نظامی برای ایفای نقش پلیس جهانی نباشد.
با این حال و با در نظر داشتن تمام این موفقیت ها، پروژه اروپا در حال حاضر بر لبه شکست پرسه می زند. در بهترین حال، رشد اقتصادی آن ضعیف است و نابرابری اجتماعی – اقتصادی اش در حال رشد است. کشورهای شرقی و مرکزی اروپا حتی لهستان نسبتا موفق، از پر کردن شکاف درآمدی موجود بین خود با نیمه ثروتمندتر این قاره ناکام مانده اند. کشورهای حاشیه ای بسیار بدهکار نیز در جوش و خروش اند.
از نظر سیاسی احتمال دارد مرکز به قوت خود باقی نماند و شرایط به گونه ای شود که به نظر برسد رشته امور در حال از هم گسیختن است. از چپ، احزابی مثل سیریزا در یونان سیاست های تجویزی ریاضت کشانه اتحادیه اروپا را به چالش کشیده اند. در راست، احزاب بدبین به اتحادیه اروپا در کل این مدل شبه فدرال را هدف قرار می دهند. نژاد پرستی و بیگانه هراسی حتی در مناطق قبلا معتدلی چون اسکاندیناوی در حال گسترش هستند.
با این حال شاید عمده ترین چالش اجتماعی فراروی اروپا در حال حاضر، توجه گسترده به اسلام هراسی باشد.از زمان کشتارهای المپیک مونیخ در سال 1972 تا حملات اخیر به نشریه شارلی ابدو و یک فروشگاه یهودی در پاریس، جنگ های جاری در خاورمیانه از دیرباز الهام بخش نبردهای وکالتی در اروپا بوده است. اما امروز این قاره بین مشتی جنگجو که ادعا می کنند اسلام حقیقی را نمایندگی می کنند و یک لشکر فزاینده که معتقد است اسلام – کلیت اسلام – هیچ جایی در اروپا ندارد، در حال دوپاره شدن بیشتر است.
اتحادیه اروپای متفرق سال 2015 همان اروپایی نیست که فرانسیس فوکویاما در سال 1989 و زمانی که نظریه معروف پایان تاریخ خود و نیز پیروزی نهایی دمکراسی و بروکراسی لیبرال را در مقر اتحادیه اروپا یعنی بروکسل که اکنون بر امور این قاره نظارت دارد، پیش بینی می کرد، تصور می کرد. و نه اروپایی که مارگارت تاچر نخست وزیر انگلیس در دهه 1980 و زمانی که از پیروزی جهانی تینا (مخفف «هیچ بدیلی وجود ندارد») و لیبرالیسم بازار به سبک خودش سخن می گفت، تصورش را می کرد. به جای آن اروپای امروز هرچه می گذرد بیشتر به دوره بین این دو جهان شبیه می شود، یعنی زمان که سیاستمداران راست و چپ افراطی بحث های عمومی را قطبی می کردند، اقتصادها وارد سقوط مالی می شدند، یهودی ستیزی از دل فاضلاب بیرون می آمد و ابرهای توفانزا در افق گرد می آمدند.
شاید وقوع یک جنگ دیگر در سطح کل این قاره غیرمحتمل باشد، اما اروپا پتانسیل فروپاشی رژیم اتحادیه اش را دارد، که همان پایان منطقه اروپا ونقش برآب شدن همگرایی منطقه ای باشد. شبحی از ناکامی ترسناک احتمالی اروپا را می توان دراتفاقاتی که در مرزهای شرقی این قاره رخ داده شاهد بود. در این مناطق ساختارهای فدرال که مردمان از نظر فرهنگی متنوع را در یکدیگر ادغام می کرد، در طول ربع قرن گذشته سابقه ناخوشایندی داشته است. به هر حال اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991 متلاشی شد؛ چکسلواکی در سال 1993 تجزیه شد و یوگسلاوی کمی بعدتر در همان دهه 1990 در پی یک رشته جنگ های خونین از هم پاشید.
اگر ساختارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی اروپا مغلوب جدایی طلبی شوند، ممکن است اتحادیه اروپا پا در راه اتحاد جماهیر شوروی و یوگسلاوی بگذارد و به سطل زباله فدرالیسم های شکست خورده تبدیل شود. اروپا به عنوان یک قاره کماکان باقی خواهد ماند، دولت- کشورهای آن همچنان از میزان متنوعی از رفاه برخوردار خواهند بود، اما کار اروپا به عنوان یک ایده به آخر خواهد رسید. بدتر از آن اینکه اگر در انتها اتحادیه اروپا شکست را از دل پیروزی اش در جنگ سرد بپذیرد، هیچ کس را جز خودش نباید مقصر بداند.
جنگ سرد دوران بدیل ها بود. ایالات متحده نسخه سرمایه داری افسارگسیخته خود را پیشنهاد می کرد در حالی که اتحاد جماهیر شوروی برنامه ریزی متمرکز خود را تبلیغ می کرد. در میانه این دو اروپا در قالب بازار اجتماعی، چهارچوبی بینابین را پیشنهاد کرد. یعنی سرمایه داری با طعم برنامه ریزی و نگرانی عمیق نسبت به رفاه کلیه اعضای اجتماع.
همکاری و نه رقابت مظهر بدیل اروپایی بود. آمریکایی ها سرمایه داری مرزی سگ سگ را می خوردِ خود را داشتند. اروپایی ها به جای آن بر همکاری بیشتر بین کار و مدیریت تاکید می کردند و جامعه اروپا (سلف اتحادیه اروپا) تلاش زیادی برای گرد هم آوردن اعضای جدیدش در سطح اقتصادی و سیاسی کشورهای محوری خود کرد. سپس در مقطعی در دهه 1980 زمانی که اتحاد جماهیر شوروی به کلی تلاش هایش برای اعمال نفوذ در سطح جهان را متوقف کرد تینا از راه رسید.
در این زمان مارگارت تاچر نخست وزیر انگلیس و رونالد ریگان رئیس جمهور آمریکا یکی از اصول کارزارهای انتخاباتی شان را کوچک کردن دولت قرار دادند که بعد تر به جهانی سازی معروف شد – از میان برداشتن موانع تجاری و گشودن راه فرصت ها برای بخش مالی – و این وضع کم کم در همه جا احساس شد. تاچر این جهان جدید نو را با واژه اختصاری تینا خلاصه کرد: یعنی روی زمین دیگر هیچ بدیلی برای دمکراسی بازار جهانی شده وجود ندارد.
در آن زمان یعنی در دوران پس از جنگ سرد تعجبی نداشت که همگرایی اروپا جای خود را به تمرکز آن بر برداشتن موانع موجود بر سر راه جریان سرمایه بدهد. در نتیجه بسط اروپا دیگر با یک ضمانت تلویحی برابری تدریجی همراه نشد. معاملاتی که ایرلند (1973) و پرتغال (1986) در زمینه الحاق دریافت کردند بر خلاف طرح مارشال پس از جنگ جهانی دوم هم اکنون مصنوعات عصری دیگر بودند. تعداد زیاد اعضای جدید بالقوه ای که بر در اروپا می کوبیدند مانعی را بر سر راه صندوق های اروپا قرار داد، به خصوص که عملکرد اقتصادی کشورهایی مثل رومانی و بلغارستان بسیار پایین تر از میانگین عملکرد اروپا قرار داشت. اما حتی اگر اتحادیه اروپا از کمک های مالی سرریز شد، این موضوع می توانست اهمیتی نداشته باشد، چرا که روح «نئولیبرال» سرمایه داری جدید اکنون به مقر آن در بروکسل با نظم نوینش، یعنی کاستن از دولت، برداشتن مهار از بازار، جان بخشیده بود.
اما با اتفاقاتی که بعدا رخ داد، اصل اساسی اتحاد اروپا وارونه شد. به جای آنکه شرق و مرکز اروپا بقیه اتحادیه اروپا را دنبال کنند، جیب های «غرب» به دنبال «شرق» شروع کرد به خالی شدن. مثلا سرانه درآمد خالص ملی در یونان زمانی که از نظر قدرت خرید اندازه گیری می شد، از اسلونی و حتی اسلواکی که کشورهای کمونیستی سابق بودند، پایین تر آمد. اروپاییان کم کم متوجه شدند که مارگارت تاچر اشتباه می کرده و بدیل هایی برای لیبرالیسم - که بدنام ترین نمونه این لیبرالیسم جدید مجارستان است - و همگرایی اروپا وجود دارد.
اسلام هراسی که در پی قتل های پاریس رو به گسترش گذاشته است، شرایط بهتری را برای به حرکت درآوردن احزاب دست راستی اروپایی برای غالب کردن گفتمان خود فراهم می آورد. احساساتی که در حال حاضر– در راه پیمایی ها، رسانه ها و در اعمال مجرمانه گاه و بی گاه – علیه اسلام نشان داده می شود، یادآور گذشته اروپاست، یعنی زمانی که زائران مسیحی راهی چند جنگ صلیبی با قدرت های مسلمان شدند یا زمانی که دولت – کشورهای اولیه علیه امپراتوری عثمانی بسیج شدند و یا زمانی که اتحاد اروپا نه بر اساس منافع اقتصادی یا توافقی سیاسی، بلکه به عنوان واکنشی «تمدنی» در برابر کفار شکل گرفت.
البته اروپای امروز مکانی بسیار چند فرهنگی تر است و یکپارچگی منطقه ای آن به «اتحاد در عین تنوع» بستگی دارد که شعار اتحادیه اروپاست. در نتیجه اوج گیری احساسات ضد اسلامی ماهیت فراگیر پروژه اروپایی را به چالش می گیرد. اگر اتحادیه اروپا نتواند خود را با اسلام سازگار کند، توازن پیچیده بین کلیه گروه های نژادی، مذهبی و فرهنگی مختلف آن زیر سئوال خواهد رفت.
یکپارچگی اروپا همچنان پروژه ای چند حزبی برای احزابی است که در میانه طیف سیاسی قرار دارند، اما در حال حاضر تندروهای اروپایی در حال جمع آوری آرا با شعارهای ضد فدرالیستی خود هستند. هر چند که آنها همینطور که به قدرت نزدیک تر می شوند، تمایل دارند شعارهای آخرالزمانی تر خود درباره «بروکسل خودکامه» را متعادل کنند، اما احتمال دارد که آنها در موزائیک متنوع اروپایی به قدرتی بی رقیب نیز تبدیل شوند.
برای چندین دهه، یکپارچگی اروپا، چرخه مزیت باری را به وجود آورده است. رفاه، به وجود آورنده حمایت سیاسی از همگرایی بیشتر است که این نیز به نوبه خود باعث رشد اقتصاد اروپا می شود. این فرمولی موفقیت آور در جهانی رقابتی بود. اما در حالی که مدل اروپایی با ریاضت و نه رفاه همراه شده، این چرخه مزیت بار به چرخه ای شوم تبدیل شده است. یک چالش در یکی از کشورهای منطقه اروپا، یک لغو قانون در مرزهای باز کشوری دیگر و تصویب قانون مجازات مرگ در کشور سوم، روندی است که می تواند خود را تقویت کند و اتحادیه اروپا را به سوی یک مارپیچ مرگ روانه کند، حتی اگر در ابتدا هیچ یک از کشورهای عضو قدمی سرنوشت ساز در جهت خارج شدن از اتحادیه برندارند.
در اروپای شرقی و مرکزی کسانی که به اتحادیه اروپا اعتماد ندارند، شکایت می کنند که بروکسل دقیقا همان نقش مسکو را در عصر پسا شوروی بر عهده گرفته است. آنها اصرار دارند که بروکسل معیارهایی را برای سیاستگذاری های اقتصادی وضع می کند که کشورهای عضو آن به بهای به خطر افتادن خودشان آنها را نادیده می گیرند در حالی که اعضای منطقه اروپا خود را دارای قدرت کمتر در ارتباط با امور مالی خود می بینند. حتی اگر فرمان های صادره از سوی بروکسل از نظر اقتصادی حساس تلقی شوند و واجد اندکی مشروعیت دمکراتیک باشد، باز هم از نظر تندروها نشانگر از دست رفتن حق حاکمیت اعضاست.
به این طریق همان انزجارهایی که فدراسیون های روسیه و یوگسلاوی را طعمه خود کردند، شروع به فرسودن حمایت های مردمی از اتحادیه اروپایی کرده اند. با وجود بازگشت بحران پسا یورو، گذشته از لهستان و آلمان که احساسات گرایی همچنان در آنها قوی است، احساسات نسبت به اتحادیه اروپا در بقیه نقاط این قاره در بهترین حالت خود قرار ندارد. محبوبیت این اتحادیه هم اکنون در بسیاری از کشورهای عضو حدود 50 درصد و در کشورهایی چون ایتالیا و یونان پایین تر از این است.
بی شک اتحادیه اروپا یکی از دستاورهای قابل توجه دولت سازی مدرن است. این اتحادیه، قاره ای را که به نظر می رسید برای آن طراحی شده که طعمه «نفرت های نیاکانی» باشد به هماهنگ ترین منطقه روی زمین تبدیل کرد. اما همانطور که درباره کشورهای پس از فروپاشی شوروی، یوگسلاوی و چکسلاواکی مشاهده کردیم، ثابت شد که در نبود یک تهدید خارجی قدرتمند نظیر آنچه که در دوران جنگ سرد وجود داشت، پروژه فدرال پیچیده اتحادیه اروپا شکننده است. یک شوک اقتصادی یا چالش سیاسی هماهنگ شده دیگر می تواند اتحادیه اروپا را به لبه فروپاشی براند.
اتحاد در عین تنوع ممکن است مفهومی اغواکننده به نظر آید، اما اتحادیه اروپا بیشتر از شعارهای زیبا و نیات نیک به این نیاز دارد که استحکام پیوند بین اعضایش را تقویت کند. اگر این اتحادیه نسخه مطلوب تری برای مقابله با نابرابری های اقتصادی، افراط گرایی سیاسی و نابردباری اجتماعی اش ننویسد، مخالفان آن خیلی زود قدرت کافی را برای فشار دادن دکمه بازگشت به نقطه صفر همگرایی اروپا به دست خواهند آورد. این فروپاشی حتمی رژیم اتحادیه ای نه تنها برای اروپا بلکه برای تمامی کسانی که به غلبه بر رقابت های خطرناک گذشته و فراهم آوردن سرپناهی برای گریز از کشمکش های مرگبار حال امید بسته اند، یک تراژدی غمبار خواهد بود.
منبع:
http://www.huffingtonpost.com/john-feffer/the-collapse-of-europe_b_6556112.html