شرم بر ما که امروز دستانی کوچک، بیرمق، سرمازده و لرزان سوی ما گل نرگس میگیرد تا امید بفروشد و ما با کمال بیمهری از یاد بردهایم که خود او از ناامیدترین مردم است اما به اجبار و استیصال با لبخندی تصنعی به ما پناه میآورد. چه سنگدلانه آزرده خاطر میشویم از کودک سیاهچردهای که به ما التماس میکند و حتی لحظهای تامل نمیکنیم بچهای که بچگی نکرده و از روز اول در مصیبت به دنیا آمده است به چون مایی که خوش میآییم و خوش میرویم چه احساس عجیبی دارد.
عجیبتر آنکه مسئولان نهتنها چارهای برای این پدیدهی دردناک نمیکنند بلکه آن را به فراموشی سپردهاند. پرواضح است مسئولی که مسیر منزل خود در نیاوران تهران را تا طبقهی آخر فلان اداره با تشریفات از خطوط ویژه عبور و مرور کند مشخصا درد مردم را درک نخواهد کرد. چنین مسئولی حتی از پشت شیشههای دودی ماشینش برق چشمان این کودکان را هم نخواهد دید چه رسد به اینکه سرمای دستان بیپناه آنان را حس کند مبادا که ترور بیولوژیک شود یا کت و شلوار میلیونیاش خاکی!
ما از خاطر نبردیم مسئولانی که بر قدرت روزافزون سرمایهداری در کشور اصرار داشتند و توانمندان را سرمهی چشم میکردند تا هر روز بر ثروتاندروزیشان افزوده شود بلکه به الگوی توسعهی مطلوب خود یعنی همان مالزی، ترکیه و... برسند. ما هنوز به خاطر داریم گوشهچشم نازک کردنها و اخم در هم فروکشیدنهایی که بر قشر ضعیف جامعه میرفت. روزی مسئولی این مردم را حواله به چرخدندههای توسعه کرد و روزی دیگر مسئولی حواله به جهنم. چه خوش گفت مولایمان علی(ع) که عدالت و دادگری یک چهره دارد اما ستم و ظلم چهرههای متعدد به خود میگیرد.
انقلاب اسلامی ایران فوران آرمانها و آرزوهای مردمی بود که رنجیده از وضعیت اسفناک آن زمان، دست بیپناهشان را به سوی جمعی دیگر دراز کرده بودند تا مسئولیتپذیری و مدیریتشان بر کشور تغییری انقلابی و جهادی ایجاد کند و ما امروز بیش از هر چیز در دههی چهارم انقلابمان به «انقلاب مدیرتی» از رویکرد تا افراد نیاز داریم تا بتوانیم با محوریت «خدمت» بر عهد خود وفا کنیم بلکه شرمندهی این مردم نباشیم.