خبرنامه دانشجویان ایران: اشاره/ جریانات دانشجویی یکی از مهمترین بخش های تاثیرگذار در فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هر دانشگاه و جامعه ای می تواند باشد، جریاناتی که بر پایه مجموعهای مشترک از اعتقادات و دغدغه ها شکل میگیرد که باعث ایجاد هویت جمعی میشود. جنبش دانشجویی در ایران نیز دارای فرازو و فرود های «سرنوشت ساز» بوده است، به طوری که در طول نزدیک به یک قرن اخیر پای این جریانات در بزنگاه های تاریخی نمایان و آشکار است. همین مسئله باعث شده در طول تشکیل جنبش دانشجویی در ایران دولتمردان و جریانات سیاسی با چشم طعمه به انها بنگرند و سعی در انحراف مرام نامه اصلی این جنبش داشته باشند. این مسائل از یک سوء و وارونه سازی و جعل تاریخ جنبش دانشجویی مسلمان از سویی، از اقداماتی است که طی چندسال اخیر از سوی برخی از جریانات در حال شکل گیری است؛ به همین بهانه «خبرنامه دانشجویان ایران» طی پرونده ای نگاهی دقیق و مستند به تاریخچه جنبش دانشجویی در ایران خواهد داشت. این پرونده از کتاب "موج سوم" علی خضریان استخراج شده است.
بیشتر بخوانید |
بخش اول: موج اول جنبش دانشجویی مسلمان |
بخش دوم: دانشگاه کودتا کُش! |
بخش سوم
اولیای دانشکده، مستخدمان و چند نفری از دانشکده پزشکی میخواستند مجروحان را به پزشکی برده معالجه کنند، ولی سربازان با تهدید به مرگ مانع این کار شدند. بدن مجروحان در حدود دو ساعت در وسط دانشگاه افتاده و خون جاری بود تا بالاخره دو دانشجوی دانشکده فنی به نام های «مهدی شریعت رضوی»، «مصطفی بزرگ نیا» جان سپردند. و تعداد زیادی از دانشجویان زخمی شدند. اما دراین میان «احمد قندچی»، در سرسرای دانشکده فنی و در وضعیتی به خون آغشته شده به روی زمین افتاده بود.
بعد از پایان درگیرىها احمد هنوز زنده بود؛ او را به یکی از بیمارستانهای نظامی تهران منتقل کردند. در حالی که در درگیرىها لوله شوفاژ در مقابل احمد ترکیده و آب جوش تمام سر و صورت او را به شدت مجروح کرده بود، با این حال مسئولان بیمارستان از مداوا و حتی تزریق خون به او اِبا کردند و 24 ساعت بعد او مظلومانه شهید شد.
مظلومیت قندچی به حدی بود که حتی بعد از شهادتش، به خانوادهاش گفتند که احمد را با دو شهید دیگر در امام زاده عبدالله دفن کرده اند. در حالیکه جسد وی را جدای از دو شهید دیگر در مسگر آباد مدفون کرده بودند. برادر شهید قندچی در این خصوص گفت: "بعد از این که فهمیدیم احمد را در مسگر آباد دفن کردهاند با خانواده شریعت رضوی و بزرگ نیا به مسگر آباد رفتیم و قبر شهید را نبش کرده و او را مخفیانه به امام زاده عبدالله بردیم و در آنجا درکنار دوستانش به خاک سپردیم... احمد یک مذهبی بود".
خبر واقعه 16 آذر به سرعت در تمام تهران پخش شد. در روز 17 آذر تمام دانشگاه های تهران و اغلب شهرستانها در اعتصاب کامل به سر بردند؛ حتی بسیاری از دبیرستانها هم با تعطیل کردن مدرسه خود هم دوش دانشگاهیان در تظاهرات علیه فجایع 16آذر و سفر نیکسون به تهران شرکت کردند.
برای کم رنگ کردن واقعه 16آذر، جنایتکاران شروع به سفسطه کردند. در مقابل خبرنگاران وابسته به رژیم گفتند که: "دانشجویان برای گرفتن تفنگ سربازان حمله کردند و سربازان نیز اجباراً تیرهایی به هوا شلیک نمودند و تصادفاً سه نفر کشته شد." در همان روزها یکی از مطبوعات نوشت: "اگر تیرها هوایی شلیک شده، پس دانشجویان پر درآورده و خود را به گلوله زدند!"
رژیم برای اینکه واقعه 16آذر زودتر از یادها برود از برپایی مراسم یادبود شهدا جلوگیری کرد. غلامرضا شریعت رضوی، برادر شهید شریعت رضوی در این باره می گوید: "(مهدی) از دوره دبیرستان در هر حال، یک عصبانیت و عصیان و طغیان نسبت به دولت حاکم، نسبت به اختلاف طبقاتی، نسبت به توده های محروم و فقیری داشت... همیشه معترض بود به این وضع ... همه را تشویق می کرد که باید قیام کرد... این فلسفه ایشان مُبین این آیه قرآن است که «اِنَ الله لا یُغَیِروا ما بِقَومٍ حَتی یُغَیِروا ما بِانْفُسِهِم» و معتقد بود اگر مردم بجنبند، اگر ما نترسیم پیروز می شویم... با وجود اینکه ما خانواده متوسطی بودیم معتقد بود که باید با مردم زندگی کرد. باید دردهایشان را شناخت. باید مشکلاتشان را دید،... مرتب ساعت های آزادش را با مردم فقیر سر می برد، درست عکس اینکه هنوز هم روشنفکران ما و حتی دست اندرکاران کشور آن طور که باید فقر را نمی شناسند... شهادت این 3 نفر در انقلاب بزرگی که ما امروز داشته ایم، مقدمه ای بود بر اینکه مردم بیدار باشند.... به خصوص دانشجویان خارج از کشور، روز 16آذر را به عنوان روز قیام دانشجویی علیه حکومت فاسد پهلوی می شناختند... بعد از شهادت این سه تن به ما اجازه برگزار کردن شب سوم در خانه هایمان را هم ندادند؛ ولی در مراسم چهلم به خاطر پافشاری زیادی که کردیم فقط 300 کارت که مهر حکومت نظامی روی آن خورده بود به من دادند. هر کس میخواست به طرف امام زاده عبدالله برود کارتش را کنترل مى کردند".
«فضل الله بزرگ نیا» برادر شهید مصطفی بزرگ نیا- که در آن زمان و همچنین در چندین سال بعد رئیس شهربانی بود- نیز مى گوید: "وی علاقه زیادی به مستضعفان و محرومان جنوب شهر داشت. شب های جمعه مواد غذایی می خرید و به جنوب شهرمی رفت. از نظر روحیه خیلی با شهامت بود جمله معروف وی همین بود که می گفت: مرگ افتخار آمیز را از زندگی ننگین بهتر می دانم." در مبارزه علیه نظام(شاهنشاهی) بی نهایت محکم بود. بارها بهش می گفتیم اگر تو را بکشند فقط می نویسند درود به روان شهید. می گفت: "برای من شهادت ارجحیت دارد به اینکه در بستر بیماری بمیرم. تا موقعی که زنده ام علیه شاه مبارزه خواهم کرد."....چند دفعه در حین تظاهرات به وسیله کلانتری دستگیر شد که با دادن تعهد آزادش کردیم... از طریق علم، شاه به پدرم تسلیت گفت و پیغام داد 200 هزار تومان خون بهاء بدهند که جواب رد دادیم؛ بعد مى خواستیم مجلس ختم و شب هفت بگیریم، مخالفت کردند".
درست روز بعد از واقعه 16 آذر، نیکسون به ایران آمد و در همان دانشگاه، در همان دانشگاهی که هنوز به خون دانشجویان بی گناه رنگین بود دکترای افتخاری حقوق دریافت کرد.
صبح ورود نیکسون یکی از روزنامه ها در سر مقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشاده ای به نیکسون نوشت. در این نامه سرگشاده ابتدا به سنت قدیم ما ایرانى ها اشاره شده بود که هرگاه دوستی از سفر مىآید یا کسی از زیارت باز می گردد و یا شخصیتی بزرگ وارد مىشود ما ایرانیان به فراخور حال در قدم او گاوی و گوسفندی قربانی مى کنیم؛ آنگاه خطاب به نیکسون گفته شده بود که "آقای نیکسون! وجود شما آنقدر گرامی و عزیز بود که در قدوم شما سه نفر از بهترین جوانان این کشور یعنی دانشجویان دانشگاه را قربانی کردند."
«مصطفی چمران» از دانشجویان مسلمان مبارز دانشکده فنی در رابطه با حادثه 16آذر می گوید: "وقایع آن روز چنان در نظرم مجسم است که گویی همه را به چشم می بینم، صدای رگبار مسلسل در گوشم طنین می اندازد، سکوت موحش بعد از رگبار، بدنم را می لرزاند، آه بلند و ناله جانگداز مجروحین را در میان این سکوت دردناک می شنوم. دانشکده فنی خون آلود را در آن روز و روزهای بعد به رأی العین می بینم.."
مسئله ای که 16 آذرماه را نسبت به بسیاری از رخدادها متمایز کرده، این است که جریان دانشجویی مسلمان بر خلاف بسیاری از سیاسیون و روشنفکران چپ و راست که یا خود در شکل گیری کودتا دخالت داشتند و یا با دولت کودتا کنار آمده بودند، برای مقابله با استبداد و استکبار وارد میدان شد تا آنجا که خونش، سنگ فرش های دانشگاه تهران را رنگین نمود.
دکتر علی شریعتی سال ها پس از این حادثه به خوبی مسئولیت شناسی و آرمان گرایی متبلور در شانزدهم آذر را به تصویر می کشد و به تفاوت تفکر مسئولیت شناسانه جریان دانشجویان مسلمان با جریاناتی که در پی گذران زندگی روزمره خود غرق شده، می پردازد. "اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش میزدم، همانجایی که بیست و دو سال پیش، «آذر»مان، درآتش بیداد سوخت، او را در پیش پای «نیکسون» قربانی کردند! این سه یار دبستانی که هنوز مدرسه را ترک نگفته اند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته اند، نخواستند- همچون دیگران- کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال، چندین دوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر که را می آید، بیاموزند، هرکه را میرود، سفارش کنند. آنها هرگز نمی روند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید» ند. این «سه قطره خون» که بر چهره ی دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. کاشکی می توانستم این سه آذر اهورائی را با تن خاکستر شده ام بپوشانم، تا در این سموم که می وزد، نفسرند! اما نه، باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم".
البته برخی حرکت های اعتراضی همچون برپایی تظاهرات به هنگام عقد کنسرسیوم در اردیبهشت 33 و شرکت فعال دانشجویان در میتینگ دی ماه 39 در جلالیه، تظاهرات گسترده در مخالفت با انتخابات دوره بیستم شورا در بهمن ماه 39، آتش زدن اتومبیل دکتر اقبال رئیس وقت دانشگاه تهران و تظاهرات بر ضد ورود ملکه الیزابت به تهران در اسفندماه همان سال، باعث گردید تا دهه 30 تحت تأثیر ابتدای این دهه روندی ناآرام و مبارزاتی را در دانشگاه های کشور به نمایش گذارد.2 اما به جرأت می توان 16آذر سال 32 را خودجوش ترین اقدام جنبش دانشجویی مسلمان علیه نظام شاهنشاهی و نماد استکبار ستیزی این جریان دانست.
شاخص ترین چهره های جریان دانشجویی در این سال ها حسن حبیبی، عباس شیبانی(ملقب به همیشه دانشجو)، عباس نراقی، ابوالحسن بنی صدر، مصطفی چمران و محمد علی رجایی بودند.
ادامه دارد...