به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ چند روز پیش همین جا «مرشد و مارگریتا» را معرفی کردیم که یک رمان روسی و خواندنی است. حالا بر حسب وظیفه هم که شده باید یک رمان درجه یک ایرانی معرفی کنیم و چه چیزی بهتر از «سووشون»!
رضا امیرخانی جایی گفته بود که: "با خواندن «سووشون» با چیزی بهنام رمان ایرانی آشنا شدم." در نقطه مقابل امیرخانی، هوشنگ گلشیری قرار میگیرد که او هم معتقد است «سووشون» معیار رمان در زبان فارسی است. حتی تحلیلی وجود دارد که این کتاب با حسهایی مانند ظلمستیزی و مبارزهجویی که به طرزی هنرمندانه در مخاطب خود بهوجود میآورد در وقوع انقلاب اسلامی تاثیر داشته است.
«سووشون» عاشقانهای هست دربارهی یوسف و زری. اما فقط عاشقانه نمیماند و بستر این عشق شهر شیراز است در پایان جنگ جهانی دوم و سالهای اشغال وطن از سوی انگلیسیها. «سووشون» پر از نماد و تمثیل است بی آنکه مخاطب متوجه تند و تیز بودن این رمزیات شود. از شخصیتهای خان کاکا (نمایندهی تازه به دوران رسیده) و آقای فتوحی (معلم مارکسیست) بگیر تا ملک سهراب و یوسف که مانند سیاوش غریبانه خونش را میریزند.
مرحوم سیمین دانشور (نویسنده کتاب) روی این داستانش حساسیت خاصی داشت و عموما به کسی اجازهی اقتباس از آن برای ساخت یک اثر سینمایی را نمیداد. دانشور، این بانوی بزرگ ادبیات ما با «سووشون» جایگاهی دست نیافتنی در تاریخ داستان ایرانی پیدا کرد. جایگاهی که همسرش جلال آل احمد هم با آثاری مانند «مدیر مدرسه»، «سنگی بر گوری» و «زن زیادی» در میان نویسندگان مرد دارد.
حالا بماند که از نظر بعضی در «سووشون» زری خود سیمین است و جلال هم مانند یوسف مرگی ناگهانی داشت.
از زبان کتاب:
صبح زود چهارشنبه یوسف از ده برگشت. کی راه افتاده بود که صبح به آن زودی رسیده بود؟ وقتی در میزد حتی به خیال زری نمیرسید که شوهرش باشد. کارت عبور شب را همین آخریها، پس از دوندگی زیاد گرفتهبود و چه زود از آن استفاده کردهبود. زری تازه پشهبند را بالا زدهبود که بیرون بیاید. به پیشواز شوهرش رفت که یکتا پیراهن از مادیان پوشیدهبود. اما تنها نبود. مرد دیگری با چشمهای بسته روی اسب قزل نشسته بود. چشمهایش را مالید و به مرد نگاه کرد. مرد کت یوسف را روی بدن لختش پوشیدهبود. انگار مرد مرده بود، چرا که روی اسب با طناب بسته بودندش. غلام و یوسف کمک کردند و طناب را باز کردند و مرد را آهسته زمین گذاشتند.a