با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟
باز یاد رزم و شور پهلوانی میکنی
تا به سبک حیدری تمرین کرّاری کند
با چه شوقی بر لبانت چشم میدوزد، علی!
هم چراغ رفتن و هم نور ایجادش تویی
چیز دیگر بود عباسی که تو گفتی علی!
تیغ را بردار با نام خدا عباس من!
شیرِ من! شمشیر را بالا ببر، چرخی بزن
دست چپ را هم به وزن تیغ خود عادت بده
دستِ چپ، عباس من! یک وقت لازم میشود
کاش میشد چشمهایت را بپوشانی پسر!
سعی کن تا میشود بی خُودِ فولادی نجنگ...
تا لبانت خشک شد عباس، زیباتر شدی...
شهر یثرب سبدی یاسِ معطر دارد
جبرئیل است که تکبیر مکرر دارد
کودکی آمده که هیبت حیدر دارد
ماه مجنون و تو لیلا تر از لیلایی
چون که مدح تو فقط کار برادر باشد
عاشق آن است که آیینه دلبر باشد
یعنی عباس خودش یک تنه حیدر باشد
کربلایی شدن از راه نجف خوب تر است
آمدی نور دل حضرت مولا باشی
میر و سردار و پناه دل آقا باشی
تا که بر تشنه لبان حضرت سقا باشی
از تو آموخته ام غیرت و سربازی را
دشت در دشت چه غوغا شده ماشاالله
جنگ خیبر شده? مولا شده? ماشاالله
بیش از پیش چه زیبا شده ماشاالله
ذکر لاحول ولا قوة الا باالله
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟
که با نوشتن نامت شود معطر دست؟
شکوه نام تو را حور میبرد بر دست
وگرنه بود شما را به آب کوثر دست
به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟
طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست
به روز واقعه بردارد از برادر دست
چنین معاملهای داده است کمتر دست
نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست
اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟
شنیده بود شود بال، روز محشر، دست
و زین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟
فدای همّت مردی که داد آخر دست
جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست...