به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»، هر ساله و به مناسبت کودتای 28 مرداد 1332 حجم انبوهی از آثار مکتوب و غیرمکتوب در تحلیل چرایی وقوع و نتایج این حادثه تولید میشود. این تولیدات در کنار تولیدات سالهای گذشته کارکردی دوگانه دارد؛ از سویی شاهد غنیتر شدن حجمی از منابع در این زمینه هستیم اما در دیگرسو برجستگی نگاه به داخل میتواند ما را به ورطه تحلیل غلط بکشاند.
در بسیاری از این آثار شاهد برجستگی بیش از حد نقش نیروهای داخلی هستیم و عملا نقش استعمار و سازمانهای وابسته را فراموش میکنیم. به همین دلیل است که با گذشت بیش از 6دهه از این واقعه مهم، هنوز برخی جریانات و افراد، کنش و واکنش نیروهای داخلی را عامل اصلی کودتا میدانند و از نقش آمریکا، انگلستان و سازمانهای وابسته غافل هستند. این غفلت اما در درازمدت منجر شده است تا ضمن تطهیر چهره استعمار علیالخصوص آمریکا در فجایع بعد از کودتا، عبرت تاریخی از کودتا گرفته نشود و کماکان آمریکا و غرب به عنوان منجی ملت ایران معرفی شود.
برای واکاوی نقش استعمار در کودتای 28مرداد 1332 پای صحبتهای قاسم تبریزی نشستیم. او به بسیاری از شبهات در خصوص رابطه مصدق و آیتالله کاشانی و اتفاقات آن دوره پاسخ میگوید.
قاسم تبریزی، پژوهشگر تاریخ معاصر و از محققین کتابخانه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی است که مدتها بر روی نقش استعمار در تاریخ سیاسی معاصر کشورمان فعالیت کرده است. این نویسنده تاریخی، مجموعه مقالات و گفتگوهای متنوعی دارد که برای دانشجویان و محققان جوان مفید فایده است.
******************
برای اولین سؤال بفرمایید که اساساً نگاه آمریکا به نهضت ملی شدن نفت ایران چه بود؟ مسئلهای که وجود دارد این است که ما میبینیم در دورهای که مصدق بر سر کار بود دولت ابتدا دموکرات و سپس به دولت جمهوریخواه تبدیل میشود؛ آیا همان نگاه سنتی انگلیس به ایران و نهضت ملی شدن صنعت نفت را داشت یا اینکه در دورهها تغییراتی شکل گرفت که منجر به حضور آمریکا در کودتا شد؟
ورود آمریکا به ایران در زمان محمدشاه است. به بهانه حمایت از مسیحیان در سلماس 2 نفر گروه تبشیری میفرستد. همیشه گروههای تبشیری به تعبیر ما پیشقراولان استعمار بودند، آنان نیامده بودند که ما را مسیحی کنند، نیامده بودند برای دفاع از مسیحیت در ایران یا در جهان اسلام کار کنند بلکه عواملی بودند برای شناخت مملکت، شناخت قوت و ضعف و راههای سلطهگری و مسیحیت هم یک روزنه بود.
از زمان ورود تا سال 1292 با تأسیس مدرسه، کلیسا و بیمارستان سعی بر ورود به قدرت کردند اما روسیه تزاری و انگلستان اجازه ورود را به آمریکا نمیدادند. در بعضی موارد انگلیسیها حتی از میسیونرهای مذهبی آمریکا حمایت نیز میکردند. در زمان ناصرالدینشاه اولین سفارت آمریکا تأسیس میشود. بنجامین بهعنوان سفیر وارد ایران میشود و مقداری تشکیلات را وسیع میکنند. در آمریکا این بحث مطرح بود که به چه دلیل وارد ایران شویم؟
بنجامین در خاطرات خود به این موضوع اشاره میکند که ما در ایران برای حضور در آینده زمینه میسازیم. سیاست آمریکا این بود که وقتی روسیه و انگلستان اجازه ورود به قدرت نمیدادند در حاشیه، کار خود را انجام دهند کما اینکه فرانسه نیز چنین بود. با شروع جنگ جهانی اول، روسیه تزاری حذف شد و اتحاد جماهیر شوروی مشغول مشکلات داخلی بود، انگلستان یکهتاز میدان شد و باز هم به آمریکا اجازه ورود نمیداد. حتی در قرارداد 1919 آمریکا قصد داشت کارشکنی کند ولی انگلیسیها اجازه نمیدادند. تا سال 1320، آمریکاییها در شناسایی ایران خیلی کار میکنند. مراکز ایرانشناسی، اسلامشناسی و نشریه ایرانشناسی دارند.
کتابخانه تخصصی درباره ایران تشکیل میدهند که ما آمار و گزارش مفصلی در این خصوص داریم. ایرانشناس تربیت کردند و مدرسه کالج آمریکاییها فعالیت میکرد. در سال 1317 که مدارس، ملی میشود تبدیل به مدرسه البرز میشود ولی موارد درسی، همان مطالب آمریکاییها بود. به جنگ جهانی دوم که میرسیم، آمریکا دیگر حضور در ایران را جدی میگیرد؛ چون اروپا مشغول جنگ است. انگلستان حملات شدید آلمان را تحمل میکند. اتحاد جماهیر شوروی هم در جنگ قرار دارد. آمریکا از آن سرِ دنیا قدرتمند و توانمند است که هیچگونه ضربهای نخورده و تازهنفس است. ایران را نیز به دلیل صد و اندی سال که در آن کار کرده، میشناسد و اولین گروه مستشاری خود را وارد ارتش میکند. اولین مستشاران آمریکایی در سال 1321 وارد ارتش شدند.
چهار دسته افراد به استقبال آمریکاییها میروند. یک عده همان جریانات روشنفکری هستند که تحلیل میکنند ما برای اینکه بتوانیم با کمونیسم بینالمللی و انگلستان مبارزه کنیم، باید یک قدرت سوم به میدان بیاوریم. قدرتی که ماهیت استعماری نداشته باشد. این تفکر اولین بار در ایران در سال 1322 شکل گرفت. اینها را میتوان جزء افراد حداقل سادهاندیش حساب کرد. یکسری تربیتشدههای مدرسه آمریکایی مثل اللهیار صالح (مترجم سفیر آمریکا در ایران در دوره جنگ جهانی اول) و برادرش جهانشاه صالح وابسته به باشگاههای امریکایی و برادر دیگرش علی پاشا، کارمند سفارت بودند. عدهای نیز فارغالتحصیلهای این نهاد چه در تهران و چه در تبریز بودند که مدافع این تفکر هستند.
بهتدریج رفتوآمدهای آمریکا در ایران گسترش یافت. در قضیه فرقه دموکرات آذربایجان و حزب دموکرات کردستان با شوروی قدری درگیر میشوند.
بعد اصل 4 ترومن را فعال میکنند. این اصل، 2 بخش دارد یک بخش، مبارزه با کمونیسم و بخش دیگر بررسی اوضاع کشاورزی و دامداری در ایران است که نیروهایی به اطراف و شهرستانها و روستاها میفرستند که بعدها زمینهساز انقلاب سفید میشود. در این مرحله، نیروهایی را جذب میکنند و نیروهای خود را گسترش میدهند. همزمان با گسترش فرهنگ آمریکایی در مطبوعات و احزاب و رجال سیاسی، انجمن ایران و آمریکا فعال میشود و از جهات مختلف فعالیتهای خود را گسترش میدهند و جو جامعه را در اختیار میگیرند.
نکته جالبی که وجود دارد اداره اطلاعات سفارت آمریکا مرتب هفتهنامه چاپ میکرد و تنها کشوری که بهصورت رایگان و در حجم بالا دریافت میکرد، فقط ایران بود.
نهضت ملی شدن نفت که آغاز میشود، آمریکا ابتدا رقیب انگلستان است و خوشحال از اینکه دست انگلیس کوتاه شود. انگلستان یک مقدار در گذشته صدمه خورده و رقابتهایی بین جریان انگلیسی و آمریکایی پیش آمد.
ولی آمریکاییها در حقیقت از اصل مسئله تا اسفند 1329 انگلستان را رقیب میدانند.
زمانی که نهضت به پیروزی میرسد و نفت ملی میشود، اتحاد انگلستان و آمریکا از 29 اسفند 1329 آغاز میشود. چون نهضت پیروز شده و مردم بر منافع خود مسلط میشوند اگرچه جریان ملیگرای ما آمریکا را استعمارگر نمیدانست و نمیداند و حتی نوعی گرایش نیز به آن داشته و دارد. بعضی گرایشها تشکیلاتی بود و بعضی دیگر تفکر آمریکایی بود. اختلاف با انگلستان که شدید شد آمریکا در اینجا نقش حَکَم را بازی میکند اما با دفاع از انگلستان. از سال 1330 وقتی گزارشها و اخبار را نگاه میکنید، عمدتاً دفاع از منافع انگلیس است. رئیسجمهور آمریکا تغییر میکند اما هر دو همان سیاست را دارند. سفیر تغییر میکند باز هم همان سیاست را دارند.
سفیر آمریکا در ایران پیام رئیسجمهور ترومن را در مورد نفت به دولت ایران تسلیم کرد؛ متأسفانه برخی از این گزارشها فقط خبر است و متن آن پیام را ما نمیدانیم چیست. باید امیدوار باشیم که اسناد نخستوزیری که در حال حاضر زیر نظر رئیسجمهور است منتشر شود چون قاعدتاً اصل اسناد باید آنجا محفوظ مانده باشد. سفیر آمریکا ضمن ملاقات با دکتر مصدق از اینکه اشتباهاً پیام رئیسجمهور آمریکا به نخستوزیر انگلستان را به نخستوزیر ایران تسلیم کرده، پوزش خواسته و پیام اصلی را به نخستوزیر ایران تسلیم کرد. به دلیل اینکه از محتوای آن اطلاع نداریم، نمیتوانیم قضاوت کنیم. اینکه پیام رئیسجمهور آمریکا به نخستوزیر انگلستان آیا واقعاً اشتباه شده یا خواسته چیزی را برساند، نمیدانیم!
چون در این خصوص خود مصدق نیز سکوت کرده مگر اینکه سند دیده شود. ولی اشتباه به این بزرگی جای تأمل دارد! نمیدانم تا چه حد میتواند قابلقبول باشد. سفیر آمریکا در تهران با شاه دیدار و درباره حل مسالمتآمیز نفت با وی گفتوگو کرد. سفیر آمریکا چه ربطی به مسئله نفت دارد؟ اصلاً چه ربطی داشته که ما آمریکا را وسط بیاوریم؟
اما آمریکا فعال شده و ابتکار عمل را در دست گرفته است. مشاور مخصوص رئیسجمهور آمریکا قبل از مسافرت به لندن اظهار داشت، شخصاً پیشنهاد دولت ایران را در مورد تشدید مذاکرات نفت به دولت انگلستان اطلاع میدهد. اگر ما نفت را ملی کردیم چه مذاکراتی داریم؟ وی به اتفاق سفیر انگلستان در تهران، تهران را به قصد لندن ترک کرد ولی اینجا تقریباً مثل اواخر دوره شاه، سفرای انگلیس و آمریکا مرتباً با شاه رفتوآمد داشتند. در 17 تیرماه سفیر آمریکا در تهران با نخستوزیر ملاقات و نامه رئیسجمهور آمریکا مبنی بر جلوگیری از وقفه در عملیات پالایشگاه نفت آبادان را به وی تسلیم کرد. قبل از ملی شدن صنعت نفت، آمریکاییها قول داده بودند ما پالایشگاه نفت برای شما درست میکنیم. زمانی که نفت ملی شد زیر قول خود زدند و این خلف وعده عادی است و ما را در فشار قرار میدهد.
19 تیر 1330 سفیر آمریکا، پیام دولت ایران مبنی بر اینکه دولت ایران به شرطی حاضر به مذاکره برای حل کامل اختلافات با شرکت سابق ایران است که حق مسلم ایران طبق قوانین ملی شدن صنعت نفت پذیرفته شود را به رئیسجمهور آمریکا تسلیم کرد. این حرف درست است ولی اینجا سفیر آمریکا چهکاره است؟ حافظ منافع انگلیس که نیست؛ در حقیقت او نقش میانجیگری برای مدافع آنان را بازی میکند.
درروزهای متهی به کودتا، کرمیت روزولت وارد ایران شد. او برادرزاده رئیسجمهور اسبق آمریکا و پسرعموی رئیسجمهور سابق آمریکا فرانکلین روزولت است. او از جانب سازمان سیا مأموریت یافت که وارد ایران شود تا طرح کودتا را عملی کند.
روزولت از طریق زمینی و با گذرنامه عادی وارد قصرشیرین شد. یعنی از راه دیپلماسی نیامده است. 5 مرداد 1332 فراکسیون اکثریت مجلس که مربوط به جبهه ملی است، آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی را از ریاست مجلس برکنار و دکتر معظمی را بهجای او منصوب میکنند.
10 مردادماه نامه رئیسجمهور آمریکا تقدیم نخستوزیر شد. رئیسجمهور آمریکا اعلام کرد مایل به کمک مادی و معنوی بیشتر به ایران نیست و در قضیه دخالت نخواهد کرد. 19 مردادماه مصدق اعلام کرد در مجلس شورای ملی به دولت توهین شده است. دولت ناچار است درباره مجلس رفراندوم و تکلیف خود را با این مجلس یکسره کند. این صحبت آقای مصدق است.
22 مرداد دکتر معظمی رئیس جدید مجلس شورای ملی با شاه دیدار کرد. 23 مرداد 50 نفر از نمایندگان فراکسیون جبهه ملی به دستور دولت، استعفا دادند که مقدمه انحلال مجلس است. اعضای فراکسیونهای دیگر نیز استعفا دادند که مثلاً همراه با دولت مصدق بودند. پس سرلشگر زاهدی که از چندی پیش در مجلس شورای ملی متحصن شده بود پس از مذاکره با رئیس مجلس، دکتر معظمی، از بهارستان خارج شد. تاکنون به دروغ میگفتند که آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی او را فراری داد در حالی که او اصلا در این تاریخ رئیس مجلس نبوده است.
در 5 مردادماه دکتر مصدق انحلال مجلس را اعلام و طرح رفراندوم را مطرح کرد و نظرخواهی کرد. 8 مرداد نمایندگان اقلیت مجلس، علیه مصدق اعلام جرم کردند که او قانونشکنی کرده است.
8 مرداد جلسه منزل آیتالله کاشانی که جلسه عزاداری محرم بود، شبهنگام با انفجار مهیبی به هم خورد. مخالفان و موافقان کاشانی با سنگ و چوب به جان یکدیگر افتادند که یک نفر کشته و عدهای مجروح شدند. البته ما اسنادی داریم که وقتی این اتفاق افتاد شهربانی، آیت الله کاشانی را احضار میکند که چرا در منزل شما درگیری شده است؟ این سند درکتاب «آیتالله کاشانی به روایت اسناد» وجود دارد.
در جریان مراجعه به آرای عمومی، علیه قانونشکنیِ دولت تظاهرات شد و عدهای کشته و گروهی زخمی شدند.
چرا آمریکا حاضر شد آن چهرهای که از خود ساخته بود یعنی قدرت سوم را تخریب کند و با انگلیس وارد منافع مشترک شود؟
غربیها با یکدیگر دشمن نیستند اما رقابت دارند؛ ما این را باید بهعنوان یک اصل بدانیم. الآن نیز همین است. او میخواهد سلطه از آن او باشد آن یکی نیز میخواهد سلطه از آن او باشد. اگر قرار است دست هیچکدام نباشد یا یکی کنار میکشد یا با یکدیگر مشترک میشوند. در ایران، یک نهضت ضدانگلیسی شروع شده و نفت از دست آنان درمیآید و معلوم نیست که دست آمریکاییها به آن برسد یا خیر. پس چهبهتر که این دو با هم کنار بیایند. با اینکه انگلیس متوجه است آمریکا سفره بزرگی درایران پهن کرده و زمینه زیادی دارد و قدرتمندتر از او نیز هست ولی بین اینکه یک مستعمره را از دست بدهد یا با کسی شریک شود، گزینه دوم را انتخاب میکند. در اینجا یکی از خطاهای تحلیلگران ما و دولتیها این بود که آمریکا، فریب انگلستان را خورده است.
مطرح نمیکنند که آمریکا خودش یک استعمارگر است. جنایت آمریکا در آمریکای لاتین گسترده است. جنایت آمریکا در ژاپن کم چیزی نبود ولی چشم را میبندند و میگویند طرفدار و مدافع دموکراسی است. در این میان ملی شدن صنعت نفت یعنی اتفاقی که جامعه سه سال برای آن مبارزه و مقاومت کرد بهراحتی از میان رفت. کودتا صورت گرفت و آمریکا و انگلیس بر سر سفره نشستند و هلندیها هم آمدند که سهمی نیز به آنان رسید. تا سال 1336 اینها با یکدیگر متحد بودند و از سال 36 تا 39 این دو جریان آمریکایی و انگلیسی با یکدیگر درگیر شدند.
آمریکاییها سال 1339 بیستوهفت نفر از عوامل خودشان را تحت عنوان هارواردیها وارد جبهه ملی میکنند که علیه شاه در آنجا کار کنند. جبهه ملی چقدر باز است؟ چه کسی این کار را انجام میدهد؟ دکتر غلامحسین صدیقی. او کیست؟ بروید اسناد لانه جاسوسی را بخوانید که او چه کسی است. او همان کسی است که تا آخر نیز قصد داشت نخستوزیر شود که این اتفاق صورت نگرفت.
در سال 1341 که نهضت امام(ره) شروع میشود دوباره این دو کشور با یکدیگر متحد میشوند. اسدالله علم در سال 1341 نخستوزیر میشود که عامل انگلستان است و برای آمریکاییها کار میکند. آیا آمریکاییها علم را نمیشناختند؟ حتما میشناختند اما منافعشان این بود که بتوانند مردم را از صحنه خارج کنند. سپس بهمحض اینکه امام را به زندان میاندازند و کارشان تمام میشود، بین سالهای 46 تا 48 باز یک درگیری بین آمریکا و انگلیس صورت میگیرد که میشود این بار با انتشار اسناد فراماسونری انگلیسی و عوامل انگلستان، آمریکا موفق میشود.
ما واقعا نیاز به استعمارشناسی داریم. چه در تاریخ و چه در عرصه سیاست. تا استعمار را نشناختهایم نمیتوانیم با اینها مذاکره و معامله یا مبارزه کنیم. نیاز به شناخت داریم که شگردهای استعمار چگونه عمل میکند و چه کرد و سوابقش چه بود.
آقای مصدق سالها در سوئیس بوده و با انگلیس مخالف بوده است. این خوشبینی افراطی به آمریکا از کجا حاصل شده است؟ جایگاه آمریکا در منظومه دولت مصدق چه بوده است؟
در دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت دو رهبر داریم؛ یکی رهبر مذهبی و دیگری رهبر ملی.
آقای دکتر محمد مصدق از خاندان قاجار است و خانواده او همیشه حکومتگر بودند در مجموعه خاندان او یک آدم درست نمیتوانید پیدا کنید که چهره مذهبی یا چهره ملی مدافع منافع ایران باشد. دایی وی 32 فرزند دارد که یا عامل انگلیس هستند یا عامل آمریکا. فقط خانم مریم فیروز که وابسته به این دو تا نبود، عامل اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود! داماد او دکتر احمد متیندفتری عامل انگلیس، نخستوزیر رضاخان است.
مسئله دوم تحصیلات مصدق است که یک جوان تحصیلکرده در سوئیس در رشته حقوق است که حتی در پایاننامه دکتری که فقه شیعه است، اعلام میکند که فقه شیعه، پاسخگوی نیاز زمان نیست. او با این تفکر در غرب تربیت شده است. اگر وابستگی سیاسی نداشته باشد، وابستگی فکری دارد. وقتیکه بهعنوان یک فرد سیاسی وارد میشود دایی وی (عبدالحسین فرمانفرما) که حاکم فارس است، حکومت را به او میسپارد و به تهران میآید.
موضوع بعد اینکه ایشان عضو تشکیلات فراماسونری است و خود آقای دکتر کریم سنجابی میگوید که فراماسونرها خوب بودند. سپس آقای ایرج افشار به دکتر مصدق در سال 1344 نامه مینویسد که شما از قرار معلوم عضو تشکیلات فراماسونری بودید که در جواب بسیار کوتاهی مینویسد: یک روز به ما گفتند یک جایی جلسه وجود دارد و ما رفتیم که دیدیم عدهای حضور دارند و روز بعد گفتند که اینها فراماسون هستند که دیگر نرفتیم. درصورتی که طبق اسناد، یک سال و نیم مسئول صندوق آنجا بود. بعداً به لژ جامعه آدمیت میرفت. اینجا تشکیلاتی بود که زیر نظر میرزا ملکمخان اداره میشد ارتباط مصدق با ملکمخان زمانی بود که بهعنوان مترجم به ایران آمد و او نیز مسئول پذیرایی بود. حتی ملکم وقتی به انگلستان میرود و روزنامه قانون را منتشر میکند، توسط مصدق در ایران پخش میشود. یک مرحله پول و طلا برای ملکم میخواست بدهد که ملکم در بندر انزلی دستگیر میشود.
در زمان رضاخان، مصدق یک مدت در کنار شهید آیتالله سیدحسن مدرس قرار میگیرد و بعد از آن از صحنه غایب است تا سال 1304. در نطقهای مصدق داریم که مطرح میکند من با پادشاهی رضاخان مخالفم چون پادشاه، در ایران کارهای نیست و فقط سلطنت میکند اما نخستوزیر میتواند مدیریت کند و جامعه ما از رضاخان محروم میشود!
شهید آیتالله مدرس مخالفت میکند و میگوید رضاخان دزد خانگی است. او عامل انگلیس است و انگلیس اگر رهایش کند، من او را آدم میکنم. هر دو با رضاخان مخالفت میکنند ولی با دو نگاه متفاوت. مصدق قبلاً عضو شورای مشورتی رضاشاه به همراه یحیی دولتآبادی و دو سه نفر دیگر بوده است.
پس مخالفت جدی با رضاخان ندارد؟
ما فقط روایت میکنیم، تحلیل برای جوانان باشد. مصدق سال 1320 وارد صحنه مبارزه میشود. در این سال حزب توده فعال است، آیتالله کاشانی حضور دارد، سیدضیاءالدین آمده و نماینده مجلس میشود که سیدضیاء علیه مصدق مستند صحبت کرده و مصدق نیز به همین شکل علیه سیدضیاء مستند صحبت کرده است که در گزارش مجلس هر دو وجود دارد.
آن ایرادهایی که از عملکرد او در این دوره گرفته میشود را میتوان دید. و هر دو مستند حرف میزنند.
با این روحیه پس جریان ملی شدن صنعت نفت چه نسبتی با جبهه ملی و افراد این جریان پیدا میکند؟
مسئله نهضت ملی شدن نفت، ربطی به جبهه ملی ندارد چراکه از 1327 یعنی قبل از تأسیس جبهه ملی این نهضت آغاز میشود. دو جریان ملی و مذهبی هر دو وارد صحنه میشوند. پرچمدار جریان ملی دکتر مصدق و جریان مذهبی آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی است. جبهه ملی آبان 1328 در اعتراض به انتخابات دوره شانزدهم تحصن میکنند. نیمی از جبهه ملی اول نیز از عناصر سلطنتطلب بودند که لیست اسامی آنان موجود است.
افرادی مثل ابوالحسن عمیدنوری و عباس خلیلی و مهدی میراشرافی و...که جزء مؤسسین اولیه بودند. وقتیکه موانعی جلوی نهضت ملی شدن نفت قرار دارد، چه کسی آن را برمیدارد؟ فرض کنید اگر فدائیان اسلام وارد نمیشدند واقعاً مسئله حل میشد؟ نفت ملی می شد؟! ملیگراها توان مقابله با شاه، دربار و انگلیس را داشتند یا سیاست صبر و انتظار را پیش میگرفتند؟ این یک سؤال اساسی است.
فرض کنیم ما چیزی بهعنوان فدائیان اسلام نمیداشتیم، با هژیر و رزمآرا چه کسی میتوانست مبارزه کند؟ چگونه میخواستند مبارزه کنند؟
سال 1330 با کنار گذاشتن 3 گزینه شاه وآخرین انها حسین علا، آقای مصدق نخستوزیر شد. چهبسا که اگر ما نیز آن روز بودیم مصدق را انتخاب میکردیم. صحنه جامعه، صحنه امتحان است که خود آیت الله کاشانی نیز به مصدق رأی میدهد و میگوید بهترین گزینه است.
افراد مذهبی نیز حتی بعضی از روحانیون که وارد نهضت ملی شدن نفت میشوند میگویند بهترین گزینه آقای مصدق است. مصدق نخستوزیر میشود اما تفکر ناسیونالیستی دارد و نگاهش جدایی دین از سیاست است؛ این، جزء مبانی فکری مصدق است. او به غرب به چشم استعمارگر نگاه نمیکند و آمریکا را استعمارگر نمیداند.
آن زمان انگلستان منفور است که سابقه 300 سال جنایت، خیانت و تجاوز در اینجا دارد. مصدق 12 اردیبهشت 1330 نخستوزیر میشود 14 خرداد 1330 متأسفانه دستور میدهد حجتالاسلام سید محتبی نوابصفوی را زندانی کنند. نواب، 20 ماه در دوره او زندانی بود. شهید عراقی 8 ماه زندان بود. بعضی از آقایان را تبعید میکنند مثل آیتالله شیخ محمد رازی نویسنده کتاب «دانشمندان اسلامی». آیتالله شیخ محمد تهرانی را زندانی میکند. حتی 54 نفر از اعضای فدائیان اسلام اعتراض میکنند که چرا اینگونه است که آنان را نیز به زندان میاندازند.
این دوره نیز آیتالله کاشانی سفارش میکند که ما در حال مبارزه با انگلیس هستیم و سکوت میکند تا 26 تیر 1331 که مصدق بدون مشورت استعفا میکند و در خانه مینشیند و قوام سرِ کار میآید. علت استعفا چه بود؟ به مردم نمیگوید اما در تاریخ است که او اختیارات ارتش را میخواست که شاه مخالفت میکند اما در بدو حرکت، گزارشی به مردم نمیدهد و حتی جبهه ملی هم اطلاعی از این تصمیم ندارد. آیتالله کاشانی مردم را به میدان میآورد و قوام، علی امینی را میفرستد خدمت آیتالله کاشانی که من 8 وزیر را به تو واگذار میکنم که تو انتخاب کن. اما آیتالله کاشانی قبول نمیکند و با آن صراحت و شجاعتی که داشت، آن را کنار میزند.
درست بعد از آن اتحاد و پیروزی، 30 تیرماه اتفاق میافتد. از اول مرداد، آغاز سیر نزولی قدرت نهضت ملی شدن نفت است. آقای مصدق همان افرادی که مردم را قتلعام کردهاند، سرکار میآورد و آیتالله کاشانی نامه مینویسد که اینها افراد مناسبی نیستند. مصدق در جواب مینویسد که اینها چه عیبی دارند که شما با آن مخالفت میکنی؟ میخواهند مجانی برای دولت کار کنند این برای کسی عیب است؟ اگر قرار است من مسئول باشم باید اختیار مطلق داشته باشم در غیر این صورت من میروم و شما نخستوزیر باش.
در مجلس تلاش میکنند که آیتالله کاشانی را رئیس مجلس کنند که خطا از آیتالله کاشانی بود که پذیرفت. در شأن او نبود که رئیس مجلس شود. این یک خطایی بود که قابل توجیه نیست. یک مجتهد جامعالشرایط با آن مقام، اشتباهی بود که صورت گرفت. مصدق تقاضا میدهد 6 ماه به ما اجازه بدهید در دولت، لوایح را تصویب کنیم. رئیس مجلس، حافظ مجلس شورای ملی است، حافظ قانون است. اگر به دولت این اجازه را بدهد خیانت به مجلس کرده خیانت به جایگاهش کرده است برخلاف قانون اساسی عمل کرده، آیا رئیس مجلس باید مطیع نخستوزیر باشد یا نخستوزیر مطیع مجلس باشد؟ درست زمانی که آیتالله کاشانی مخالفت میکند و میگوید در شأن شما نیست و شما سابقه دارید، شما لایحه را بدهید و ما در اسرع وقت تصویب میکنیم، روزنامهها نوشتند که «آیتالله کاشانی در برابر دولت مصدق»؛ «آیتالله کاشانی به مصدق تمکین نمیکند».
ببینید چطور تحریف تاریخ صورت گرفت! از نظر شخصیت، او یک مجتهد جامعالشرایط است که میتواند فتوا بدهد، از نظر سیاسی رهبر مذهبی است که مراجع او را قبول دارند، از نظر قانونی رئیس مجلس است. این تحریف است که میگفتند او چرا از مصدق اطاعت نکرد؟ او مخالف مصدق است. چرا به جامعه دروغ میگویید؟ در نقد آیتالله کاشانی، مسئله این نیست که چرا با آن شرایط رئیس مجلس شد. البته خود او ابتدا گفت که مجلس، شأنیتی برای من ندارد. آیا این طرح و توطئه بوده یا میخواستند رئیس مجلس قبلی یعنی سیدحسن امامی را به در کنند.
در مطبوعات علیه آیتالله کاشانی انتقاد میکنند. بهقدری توهین میکنند که مراجع نجف نامه مینویسند که در ایران چه میگذرد؟ آیتالله سیدجمالالدین گلپایگانی، علامه شیخ محمدحسین کاشفالغطاء، آیتالله سیدعبدالله شیرازی، آیتالله سیدمحمود شاهرودی و آیتالله استهباناتی نامه مینویسند.
بعداز این اتفاقات، مصدق، انحلال مجلس را مطرح میکند. در مورد انحلال مجلس چه ربطی به نخستوزیر دارد؟ مگر دولت میتواند با مجلس درگیر شود؟ طبق قانون، مجلس، دولت را تأیید یا استیضاح و رد یا قبول میکند. مجلس را چرا منحل میکند؟ همین مجلسی که او را نگه داشته است. با انحلال مجلس، شاه، نخستوزیر را برکنار میکند. بعد طرح رفراندوم عنوان میشود. مگر با وجود یک حکومت، رفراندوم میگذارند؟ مصدق باید روراست میگفت میخواهم رژیم شاهنشاهی یا پهلوی را از بین ببرم و حکومت قاجار را بیاورم. روند کودتا شروع میشود و به او تذکر میدهند که دارد کودتا میشود، اما کاری انجام نداد؟ بعد مینویسند که 2 هزار نفر تظاهرات وکودتا کردند و اینها از لمپنها بودند. بر فرض که حرف آنها درست باشد اما حکومتی که با 2 هزار نفر سقوط میکند، حکومت نیست، یک دبیرستان است.
موضوع بعدی اینکه چرا همان جبهه ملی به کمک مصدق نیامدند؟ آن جمعیت 30 تیر کجا بود؟ آن جمعیت به کجا رفت؟ چرا در 28 مرداد نیامد؟ آن جمعیت را چه کسی یا چه جریانی به میدان آورده بود؟
همه اینها را که مطرح میکنیم اصل موضوع را فراموش نکنیم که ما یک استعمار خارجی داریم و یک جریانات خطاکار داخلی. در تحلیل، استعمار نباید فراموش شود. جنایاتی که قبل و بعد انگلیسها کردند و خیانتهایی که موقع آمریکاییها مرتکب شدند، نباید فراموش شود. ما در نقد دکتر مصدق، نقد حزب توده و نقد جبهه ملی خیلی دقت کنیم که جنایات آمریکا محو نشود هرچند اگر همان نفوذیهای آمریکا و انگلیس نبودند، کار به اینجا نمیرسید. پس اصل قضیه در اینجا استعمار است. آن چیزی که ما باید با آن درگیر شویم استعمار است. هنوز هم ما درگیر مبارزه با استعمار هستیم. اگر مبارزه ما با استعمار، ابعاد وسیعی بگیرد مسلماً عوامل آن نیز نمیتوانند کار کنند. چون یکی از خطاهای نهضت ملی شدن نفت این بود که فقط انگلیس را استعمار معرفی کردند. جبهه ملی، آمریکا را مظهر دموکراسی میدانست ولی چهبسا نیروهای انقلابی هم فراموش کردند آمریکا مثل دیو، پشت دیوار پنهان شده است. در تحلیلها اول مسئله استعمار قرار دارد دوم مسئله جریانات فکری مثل ناسیونالیست، اومانیسم، مارکسیسم و لیبرالیسم و این ایدئولوژیهایی که به لحاظ فکری و تشکیلاتی به بیرون مرزها متصل است.
آیت الله کاشانی قبل از کودتا با سفیر آمریکا دیدار داشته است؟
خیر! چنین سندی نداریم. سفیر به دیدار او آمده است اما بعد از کودتا علیه آمریکا و کنسرسیوم بیانیه میدهد و یک اعلامیه به سازمان ملل میدهد. در دوره نهضت که سفیر آمریکا با آیتالله کاشانی دیدار میکند به سفیر آمریکا میگوید که دخالت نداشته باشید و ما از شما کمک نخواستیم و اگر میخواهید کاری انجام دهید در الجزایر جنایت در حال رخ دادن است و غرب دارد این کار را انجام میدهد. سپس مصدق از آیتالله کاشانی گله میکند که چرا شما این صحبتها را کردهاید!
بیبیسی فارسی و چنین شبکههایی یک نوع تاریخنگاری زرد را مدتی است که باب کردهاند. مثلاً تصاویر و عکسها را کنار یکدیگر قرار میدهند و برداشتی میکنند و میگذرند. بحثی که وجود دارد این است که الآن نهضت ملی شدن صنعت نفت که ضداستعمار و استبداد بود؛ اما میبینیم که این شبکهها و جریانات تاریخنویسی زرد، عملاً این نهضت ضداستبدادی را در مقابل جمهوری اسلامی قرار میدهند که گویا این دو، ماهیتاً مقابل یکدیگر هستند و ردپای آمریکا را حذف میکنند و یک تاریخ جعلی ارائه میدهند. سناریوی پشتپرده تاریخنگاری زرد چیست؟
دو موضوع را در نظر داشته باشیم اول این رسانه از کجا پخش میشود و ماهیت آن کشور چیست؟ غربیها از 300 سال قبل تحت عنوان مراکز شرقشناسی، ایرانشناسی، اسلامشناسی، عربشناسی، کُردشناسی و لُرشناسی شروع به تاریخسازی کردند. عمده این در انگلستان زیر نظر امور خارجه بود. آیا آن حرکت ایرانشناسی و اسلامشناسی یک حرکت علمی انسانی منطبق با واقع بود؟ آنها میخواستند برای اهداف استعماری خود حرکتی به وجود بیاورند. به تعبیر شادروان ادوارد سعید، استعمار کهنه، استعمار نو و استعمار فرانو که الآن آمریکا است، شرقشناسی را ابزار استعمار خود قرار داد. آن چیزی که در تاریخ اسلام و ایران 13 جلد نوشته شده، مگر قابلاعتماد است؟ به یاد داشته باشیم که غرب، حاکمیت استعماری غرب، سرویسها و رسانههای غرب، دشمن اسلام و دشمن اقتدار و استقلال ما هستند. اینها به دنبال جریانسازی بوده و هستند. جامعه به بصیرت، تجربه و شناخت تاریخی نیاز دارد. دشمنشناسی امروز یک اصل مهم است.
دوم اینکه ما الآن با آمریکا و انگلیس و اسرائیل و کل اروپا در حال جنگ هستیم. اینها ابزار و اهداف استعماری دارند؛ چرا؟ چون با خِفت از ایران اخراج و در سطح جهان تحقیر شدند. انقلاب اسلامی مسلمانان دیگر را بیدار کرد و مقابل آنان قرار داد. آتش جنگ اسلام و استعمار و تقابل چهل ساله همچنان روشن است. یعنی تهاجم فرهنگی و ناتوی فرهنگی که شروع کردند یک جنگ است و ما هم در حال جنگ هستیم و به آنان حمله میکنیم. از اینکه اینجا میگوییم مرگ بر آمریکا یعنی آماده جنگیم تا وقتی مقاله مینویسیم و نامه رئیسجمهور آنان را قبول نمیکنیم، اینها تحقیر غرب و آمریکا است. یک روز امریکا اینجا حکومت میکرد و 35 هزار مستشار به تعبیر خودش در ایران داشت که چند لشگر بزرگ میشود. آنان را با خفت بیرون کردیم پس چرا این کار را نکند؟ ما در حال جنگیم. حضرت موسی(ع) که حرکت میکند، فرعون چه کار میکند؟
تمام ساحران را جمع میکند و طوری مردم را فریب میدهد که موسی(ع) نتواند مردم را در برابر فرعونیان بشوراند. اقسام سحر و جادو و... را بساط میکند. حضرت موسی(ع) که عصا را میاندازد، عصا سحر ساحران را میبلعد. الآن یک جنگ است. یمن در حال جنگ است اما از کجا این جنگ شروع شده؟ این همه آمریکا در عراق خرج کرده، ولی با چه خفتی از منطقه خارج شد. این یک جنگ است ولی به نظر میرسد که یک مقدار ما روحیه خود را تضعیف میکنیم. جنگ همین حرفها را دارد ولی این، یک نوع انفعال غرب در برابر ما است. ما با آنها یک تفاوت داریم.
ما علیه دشمن خود نیز حق دروغ گفتن نداریم. نمیتوانیم به همین دشمن حربی، جنایتکار و خیانتکار انگلیس و آمریکا تهمت بزنیم حتی آن چیزی که کمی شک داریم را با تأمل و احتیاط میگوییم. چرا؟ چون قرآن اجازه نمیدهد. اما برای غربیها چه مانعی وجود دارد که دروغ نگویند؟ بیبیسی حدود 80 سال است دارد خیانت می¬کند و دروغ میگوید. دروغ برای آنان مسئلهای نیست.
ما اینجا یک وزیرمان یک حرف را ناقص میگوید مردم واکنش نشان میدهند که بهحق است. یک نماینده مجلس یک حرف سبک میزند مردم تحکم میکنند که درست هم همین است. برای آنان چنین چیزی مطرح نیست. سازمان سیا که برای یک کودتا 500 هزار نفر را در اندونزی قتلعام میکند چنین مسائلی برای او اهمیتی ندارد. اگر زمانی ما از اینجا به انگلیس برویم و بخواهیم آنان را از بین ببریم این یک فاجعه است اما زمانی که انگلیس، وارد خلیجفارس شده و مردم دلوار و بوشهر و برازجان و دشتستان و... را به توپ میبندد، هیچ فاجعهای نیست!
تفاوت ما این است. عادی است انگلیس چنین کارهایی میکند. الآن که دیدند حرفهایشان مؤثر نیست، برنامه کودکان تولید میکنند. بیبیسی چرا برنامه کودک گذشته است؟ اگر میخواهد کمک کند برود به کودکان میانمار و الجزایر و یمن کمک کند. پس اینان انسانیت را متوجه نمیشوند؛ انسان نیستند که انسانیت را متوجه شوند.
این را بهعنوان یک عبرت تاریخی میخواهم سؤال کنم، خیلیها سال بعد از کودتا از آمریکا ضربه خوردند. جریان اسلامی، تودهایها و ملیگرایان عملاً ضربه خوردند. اما بعد از انقلاب اسلامی میبینیم بخشی از همین جریان ضربه خورده از آمریکا در مخالفت با جمهوری اسلامی، زیر چتر آمریکا قرار میگیرند. چپ آمریکایی متولد و جبهه ملی به آمریکا متمایل میشود. چه شد که چنین اتفاقی رخ داد؟
به تعبیر شهید آیتالله مرتضی مطهری مسائل اجتماعی، تاریخی و تحولات را با یکی دو گزینه نمیتوان تحلیل کرد. مسلماً عوامل متعددی دارد. حتی درباره مصداق نیز میتوان عوامل دیگری پیدا کرد که نیاز به تأمل دارد. اما در کلیات صحبت میکنیم. از عوامل آن میتوان: یک بیاطلاعی، دو بیاعتقادی و سه دشمنی را برشمرد که اینها با اسلام و دین دشمنی دارند چه متوجه باشند یا خیر. دین، اسلام و قرآن در زندگی اینها جایگاهی ندارد. لذا همین است که آیه قصاص را ضدانسانی میدانند.
جنایات آمریکا در رابطه با سرخپوستان را مشکلی نمیدانند ولی قصاص را ضدانسان میدانند؟!
حالا چرا اینها اینگونه هستند؟ به دلیل اینکه تربیتشده محیط و جو ضد اسلامی هستند. در غرب تحصیل کردهاند؛ چه در این دوره باشد چه در دوره رضاخان. من با یکی از همین سلطنتطلبها صحبتی کردم و صحبتهای ما چند روز طول کشید. او گفت که من چشمم را باز کردم رضاشاه و علی دشتی خانلری را دیدهام. من از نسل آنان هستم. اما تو چشمانت را باز کردی آیتالله خمینی و آیتالله طالقانی و آیتالله بهشتی و شریعتی را دیدهای.
ما دو نسل متضاد با یکدیگریم. او گفت من اولین کتابهایی که خواندم هزار و یک شب بود با عکسهای آنگونه و مادر من از آخوند تنفر داشت و... . ببینید این فرد در چنین محیطی پرورش یافته است.
ما مثل یک پزشک باید بیمار را بشناسیم. ما در نظام باید بیمارانمان را بشناسیم. بیماریهایی داریم که محل درمان آنان عمومی است. آب مسموم است، هوای آلوده است و... یک زمان است که بیمارهایی داریم که وسعت آنان اندازه یک محله است. تا زمانی که بیمار را نشناسیم، نمیتوانیم درمان کنیم. در جاهایی باید زمینههای بیماری را از بین ببریم. آب آلوده و غذای مانده، فرد را بیمار میکند. گوسفند و گاوهایی که دچار جنون و بیماریها میشوند آن را منتقل میکنند. پس باید چه کاری انجام داد؟ اینها بیمار هستند.
شهید آیتالله بهشتی میگوید یک شب در پاریس با آقای دکتر سنجابی بودیم و شب تا صبح با او بحث کردم؛ به او گفتم به میدان برو و مبارزه کن و کشته شو! او گفت چرا من باید کشته شوم؟!
ببینید آقای سنجابی اهل شهادت نیست. به عنوان نمونه دیگر، یک آمریکایی احمق به آیتالله بهشتی در یک مصاحبه گفت که شما اگر کشته شوی ناراحت نیستی؟
و او نیز در جواب گفت عاشق را از معشوق میترسانی؟! آن فرد آمریکایی گفت که این حرف تو چه معنایی دارد؟
شهید بهشتی گفت: شهادت برای ما عشق است که آن فرد آمریکایی مثل بقیه آمریکاییها متوجه نشد چرا؟ چون او در یک محیط ضددین و مادی پرورش یافته بود.
محیط تفکر و خاستگاه آقای سنجابی تفاوت میکند. برای من، خوردن یک چلوکباب لذتبخش است اما یک عارف و زاهد وارسته و خودساخته برای چه این غذا را بخورد؟ او از نخوردن لذت میبرد من از خوردن. من و او سر یک سفره بنیشیم به چه صورت هستیم؟ او به کمی غذا اکتفا میکند اما درباره من چنین نیست. او از همان مقدار غذا لذت میبرد و من از این. فرح میگوید که من از آخوند تنفر داشتم و آخوند میدیدم، میترسیدم. او کجا تربیت شده است؟ در مدرسه فرانسویها تربیت شده است.
در مدرسه فرانسویها 8 کشیش بود، دبیرستان رازی و... . پاریس هم که رفت همان بود. پس اگر جشن هنر شیراز را برگزار میکند، عادی است. از کوزه همان بیرون تراود که در اوست. اینها از دین تنفر دارند. دکتر شریعتی میگفتند زمانی که در پاریس بودم در جایی خواندم که مارکس گفته بود از خدا تنفر دارم!
من گفتم یک فیلسوف این حرف را نمیزند اگر بگوید خدا نیست، عادی است ولی اینکه میگوید تنفر دارد، معمول نیست. دنبال همین یک کلمه رفتم و تحقیق کردم و دیدم که او یک دیوان شعر دارد و آن را خواندم. فهمیدم او عاشق یک دختر مسیحی شده بود و خودش یهودی بود. آن دختر را نداده بودند که تو یهودی هستی و باید مسیحی شوی تا بتوانی به عشق خود برسی. او از خدا متنفر شده بود. چرا عدهای فرار میکنند و میروند؟ چرا چهرههای علم و تقوی و فقاهت و مبارزان صالح و متقی نمیروند و فرار نمیکنند؟ میتوانند بروند اما چرا اینها نمیروند؟
عشق و علاقه و زادگاه و خاستگاه اینان اینجاست. برای آنها سخت است که حتی از کنار حرم حضرت معصومه(س) دور شوند. آن مرجع تقلیدی که در نجف است، دلش نمیآید از نجف بیرون بیاید. خیلی از علمای ما که برگشتند به دلیل بیماری برگشتند یا پدرشان به آنان گفته بود که برگردید. بالاخره دلیلی وجود دارد وگرنه میماندند. سیاستبازِ غربگرا در اینجا علاقهای ندارد. او میخواهد زندگی کند و قائل به آخرت نیست. زندگی برای او یک زمانی تمام میشود.
آقای فرخ نگهداری به انگلستان رفته و مصاحبه کرده بود که آن سوسیالیسمی که ما میگفتیم همین است که در انگلستان است. واقعاً چنین فردی اینجا بماند چه کاری انجام دهد؟ آنها ارباب متفرق دارند و ما یک ارباب داریم که خداوند است. اگر مردیم، شهید شدیم و اگر ماندیم، ماندهایم دیگر. زندگی و مرگمان برای خداست. وقتیکه علی امینی مستقلاتی در فرانسه دارد چرا اینجا بماند؟ برای یک مسلمان آنجا چیزی ندارد. مگر اینکه برای یک برنامه تبلیغی رفته باشد که ما کاری با استثنا نداریم برای ما قاعده مهم است.
شهید آیتالله دکتر بهشتی پیش از انقلاب در یک جلسه به آقای سنجابی گفت شهید شویم که دکتر سنجابی عصبانی شد.
بعد این فرد را با آقای فروهر در ساواک دستگیر کردند. در زندان خود ساواک شنود گذاشته بود که سند آن چند مدت قبل منتشر شد. به فروهر میگوید ما چرا اینجا ماندهایم؟ آخوندها حکومت را دارند میگیرند. او با امام عهد و پیمان نیز بسته است. چنین انسانی عاشق یک شغل است. شاه به او میگوید که تو نخستوزیر شو که میگوید من با آیتالله خمینی(ره) عهد و پیمان بستم و نمیتوانم این را قبول کنم -که این قابلاحترام است - در ادامه میگوید اگر آیتالله خمینی(ره) قبول کند من میتوانم نخستوزیر شوم. حالا اینکه دست شاه را بوسیده یا خیر بین او و شاپور بختیار اختلاف وجود دارد.
در تحولات اجتماعی حقیقت و چهره واقعی افراد شناخته میشود. در انقلاب اسلامی هم ماهیت استعمار غرب و عموما آمریکا بیشتر شناخته شد و از سوی دیگر جریانهای وابسته و غربگرا رویاروی اسلام، دین، استقلال و اقتدار مملکت ایستادند.