به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ به دنبال سخنرانی دکتر مهدی گلشنی در وبینار«جایگاه طب سنتی در دانش معاصر» ، دکتر رضا منصوری نقدی بر آن سخنرانی را با عنوان «دفاع شبه علمی از طب سنتی» ارائه کرده است. او می گوید که می خواهد «چگونگی دفاع شبه علمی از یک امر اجتماعی» را برای مخاطبانش توضیح دهد و مدعی است که سخنرانی مزبور مصداقی از «روش های شبه علمی» است. در اینجا می خواهیم ببینیم که نوشتهٔ دکتر منصوری با آنچه او شبه علم می داند چه نسبتی دارد.
دکتر منصوری نوشته اش را با نقل قولهایی شروع می کند که اساساً جزو سخنرانی دکتر گلشنی نبوده اند. چرا او چنین می کند؟ دکتر منصوری به مخاطبانش توصیه کرده است که سخنرانی مزبور را گوش کنند و به دنبال شناخت بهتر شبه علم و روش های شبه علمی باشند. در واقع او مایل است که مخاطبانش این کار را با فیلتر هایی انجام دهند که خودش برای آنها تهیه کرده است. او پس از تحریک مخاطبانی که اذهانشان در خصوص رابطه علم و قدرت یا علم و دین توسط امثال دکتر منصوری شرطی شده است آنها را به آن سخنرانی حواله می دهد تا آنچه را که او مایل است درک کنند؛ او عملاً اجازه نمی دهد که آنها با ذهن باز و بدون قضاوت قبلی به سمت سخنرانی بروند.
جالب است که دکتر منصوری در حالی از ارتباط بانیان روش شبه علمی با اهل قدرت صحبت می کند که خودش یک دولتمرد ارشد بوده و همواره مورد حمایت و لطف جمعی از مدیران ارشد بوده است . یک نمونه اخیرش حمایت بی چون و چرای ملک زاده، معاون پژوهشی وزارت بهداشت و درمان از او است که در لشکرکشی اش علیه طب سنتی از منصوری به عنوان یک مهره بهره می برد.
دکتر منصوری پس از افاضات سیاسی اش تعدادی از کلمات و اندکی از عبارات از کل یک سخنرانی را پشت سرهم ردیف می کند، بدون آنکه جایگاه هر یک را در کلّیت سخنرانی نشان دهد. او حتی گریزی هم به یک برنامه تلویزیونی درباره دکتر حسابی می زند که آن هم جایی در سخنرانی نداشت. برای مباحثی نظیر نظریه چندجهانی یا نظریه ریسمان هم به جای هرگونه توضیحی مخاطبانش را به چند پایگاه اینترنتی حواله می دهد. او البته بحثی هم دربارهٔ نفی مرجعیت در علم و استناد به اقوال اشخاص دارد که متعاقباً به آنمی پردازیم.
این همهٔ آن چیزی است که دکتر منصوری در نقد سخنرانی دکتر گلشنی ارائه کرده است.
دکتر منصوری نوشته دیگری هم برای وبینار «شبه علم و طب سنتی» فراهم نموده که به نوعی مکمل این نوشته است و در آن مطالب بیشتری را مطرح کرده است. او می نویسد که «علم بنیادی ترین فرایند رمزگشایی هستی است». آیا این توصیف رهگشا یا جامع و مانع است؟ آیا نمی توان همین تعبیر را برای فلسفه هم ارائه کرد؟ آیا نمی توان آن را به معارف طریقت های عرفانی هم تسرّی داد؟
اصلاً «بنیادی ترین» یعنی چه؟ با چه معیاری «بنیادی ترین» را تشخیص می دهیم؟ این معیار را از کجا آورده ایم؟
او سپس اضافه می کند که این بنیادی ترین فرایند رمزگشایی هستی یک فرایند اجتماعی است؛ اما توضیح نمی دهد که اجتماع مورد نظرش چگونه اجتماعی است و چه ماهیتی دارد. آیا یک کلّیت متمایز از اعضایش است، یا حاصل جمع اعضایش؟ آیا یک اجتماع همگن است؟ آیا یک اجتماع یکپارچه است؟
دکتر منصوری معیار علمی بودن هر موضوعی را پذیرش اجتماع علمی می داند اما از سازوکار این پذیرش و توافق چیزی نمی گوید. او حتی کلمه اجماع را هم بکار می برد. بدین ترتیب مشخص می شود که دکتر منصوری بسیاری از معارف دانشگاهی (از جمله، علوم اجتماعی) را علم نمی داند چرا که تحصیل اجماع در آن ها بسیار مشکل است و اساساً در آنها توافقی بر سر بسیاری از مسائل و موضوعات وجود ندارد. معیار منصوری بیشتر بر قامت تعدادی از علوم پایه و آن هم «با زحمت» می نشیند.
دکتر منصوری هیچ چیزی در مورد عوامل مؤثر در سیاستگذاری علمی در اجتماعات علمی نمی گوید؛ از دسته بندیها و شیوه های تخصیص بودجه و از نفوذ اشخاص و مؤسسات و بنیاد ها در هدایت پژوهش ها به سمت مقاصد مورد نظرشان چیزی نمی گوید. او صرفاً به توافق در اثر گفتمان اشاره می کند و از کنار عوامل مؤثر بر اذهان دانشمندان دخیل در گفتمان به راحتی می گذرد. او به گونه ای از اجتماع علمی صحبت می کند که گویا پدیده ای مجرد از زمان و مکان است.
دکتر منصوری مدعی است که علم روشمند و شبه علم فاقد روش است؛ یعنی مبتنی بر روش پذیرفته شده عام نیست، اما در مورد فقدان روش پذیرفته شدهٔ عام حتی در یکی از مصادیق شبه علم چیزی به ما عرضه نمی کند. او فقط ادعا می کند که شبه علم روشمند نیست و از اثبات ادعایش در مصادیق مورد مناقشه طفره می رود. به عبارت دیگر، او فقط جوسازی می کند و استدلالی را ارائه نمی کند. جالب است که ادعای دکتر منصوری در مورد توافق و روشمندی در علم دربارهٔ «بازی»هم صادق است. آیا دکتر منصوری علم را نوعی بازی می داند؟ پس موضوع بنیادی ترین فرایند رمزگشایی هستی چه می شود؟
دکتر منصوری می گوید که روشمندی علمی(چیزی که آن را تشریح نمی کند) و استدلال در چارچوب این روش ها اساس گفتمان در علم است و مدعی می شود که این نوع گفتمان را ما در سنت علمی خود و نیز در حوزه ها نمی شناسیم. بی اطلاعی دکتر منصوری از حوزه های علمیه و علوم حوزوی آن قدر عمیق است که به راحتی نوع رابطۀ یک مرجع تقلید و مقلدانش در عرصه فقه را با نوع رابطۀ علمای دینی با یکدیگر خلط می کند.
دکتر منصوری بعضی از عبارات و کلمات را مصداق شبه علم می داند. مثلاً عبارت«نسیم تحولات غرب به گوشمان نرسیده» را به عنوان شبه علم نقل می کند اما چند سطر بعد خودش می نویسد که «این گونه گزاره های شبه علمی را در ایران زیاد می شنویم که نشان از غفلت از درک تحولات بنیادی در تفکر بشر دارد». ماهیت این دو عبارت چه تفاوتی دارد که یکی علمی است و دیگری شبه علمی؟!
وقتی کسانی مثل دکتر منصوری پیدا می شوند که تصویری مخدوش و جعلی از علم ارائه می کنند و عقاید شخصی خودشان را به عنوان علم جا می زنند، لازم میشود که آراء دیگران نیز مورد بررسی قرار گیرد و در اینجاست که نقل قول های ارائه شده در حکم شواهد تجربی و مستند برای سنجش صحت ادعاهای امثال دکتر منصوری کاربرد خودشان را نشان می دهند. رویکرد دکتر منصوری در نفی استفاده از نقل قول یا آنچه او آن را نقالی می نامد، آن هم به بهانه نفی مرجعیت در علم، در واقع در حکم اقدام برای زائل کردن شواهد عینی برای تردید در روایت او است. به راستی، دکتر منصوری چه معیاری به ما ارائه می دهد که با توجه به آن تشخیص بدهیم که حرف هایش صرفا عقاید شخصی او نیست؟ آیا بر سر حرف های او درمیان اهل علم اجماع نظر وجود دارد؟
دکتر منصوری از یک سو به ما می گوید که دانش عبارت است از»«مجموعه یافته ها در فرایند علم که در اجتماع علمی پذیرفته شده» و از سوی دیگر می گوید که دومفهوم اجتماع علمی گفتمان علم، در دنیای پیشامدرن سابقه نداشته است. همین است که علم مدرن را از دانش متمایز می کند. به عبارت دیگر، او واژه های علم و دانش را به صورت مغشوش بکار می برد. آیا کاربرد مغشوش اصطلاحات، نشانه روشمندی است؟!
دکتر منصوری اصطلاح دانش علمی را نیز به کار می برد و می گوید که آن مبتنی بر روش علمی و اجماع و توافق در اجتماع علمی است. وقتی از دانش علمی سخن می گوییم، قاعدتاً می توانیم نتیجه بگیریم که دانش غیرعلمی هم داریم که احتمالاً از نظر دکتر منصوری می تواند به معنی فقدان روش پذیرفته شده عام و توافق در اجتماع علمی باشد. حالا می توانیم در خصوص یک مورد مصداقی موضوع را به بحث بگیریم:
فرض کنیم یک اجتماع علمی بر سر گزاره الف توافق دارد. فردی پیدا می شود و گزاره ب را ارائه می کند. بر طبق معیارهای دکتر منصوری، مادامی که توافقی در اجتماع علمی بر سر گزاره ب وجود نداشته باشد، آن گزاره شبه علم است. بعد از مدّتی اجتماع علمی مذکور از توافق بر سر گزاره الف دست می کشد و به توافق بر سر گزاره ب می رسد. در حالت اخیر گزاره ب علمی می شود و گزاره الف یا به موزهٔ تاریخ علم می پیوندد یا این که در حاشیه به حیات خودش ادامه می دهد.
حالا سؤال این است که در آن وضعیت برزخی که گزارۀ ب ارائه شده ولی هنوز مورد توافق قرار نگرفته است، چه بر سر علم می آید؟ دکتر منصوری به ما می گوید که «علم بنیادی ترین فرایند رمزگشایی هستی است» ولی این بنیادی ترین فرایند رمزگشایی هستی به گزارۀ الف تعلق گرفته که واجد توافق اجتماع علمی است ولی عنقریب به نفع گزارۀ ب کنار گذاشته می شود. اگر ما به دنبال بنیادی ترین فرایند رمزگشایی هستی باشیم قاعدتاً باید جانب گزارۀ ب را بگیریم (توجه داشته باشیم که ما جزو اقلیتی هستیم که به گزارۀ ب میل کرده ایم ولی اکثریت چیز دیگری می گویند) اما گزارۀ ب فاقد توافق اجتماع علمی است ، و اگر قرار باشد که جانب گزارۀ الف را بگیریم، پس تکلیف بنیادی ترین فرایند رمزگشایی هستی چه می شود؟ می بینید که دکتر منصوری ما را دچار چه کلاف سر درگمی می کند!
اکنون این وضعیت فرضی را با تاریخ علم تطبیق می دهیم. به عنوان مثال، نظریۀ خورشید مرکزی کوپرنیک را در نظر می گیریم که در برابر هیأت بطلمیوسی ارائه شد. بر طبق معیارهای دکتر منصوری، قبل از آن که موضع کوپرنیک مورد توافق اجماع علمی قرار بگیرد، آن در حدّ یک عقیدۀ شخصی و شبه علم بود. به روایت برتراند راسل در کتاب تاریخ فلسفۀ غرب، لوتر گفته بود که یک طالع بین می خواهد نجوم را زیر و رو کند! با گذشت زمان جای علم بطلمیوسی با شبه علم کوپرنیکی عوض شد. حالا هیأت بطلمیوسی شبه علم شده بود و دیدگاه کوپرنیک بخشی از علم جدید. می بینیم که به تعبیر عامیانه، دنیا وفا ندارد! گهی پشت به زین و گهی زین به پشت! وقتی جای علم و شبه علم می تواند تغییر کند، فایده استفاده از دوگانۀ علم – شبه علم چیست؟
ممکن است گفته شود در علم ارزشی نهفته است که در شبه علم نیست. امّا این ارزش متزلزل که در اثر توافق اجماع علمی جابجا می شود، چیست؟ دکتر منصوری مرتباً عقیدۀ شخصی را در مقابل توافق اجتماع علمی بکار می گیرد امّا اساساً وارد بحث در خصوص ارزش معرفت شناختی عقاید شخصی نمی شود. عقاید شخصی کوپرنیک، کپلر، و گالیله که بعداً مورد توافق واقع شدند، قبل از توافق چه جایگاهی داشتند؟ آیا فاقد استدلال و بی ارزش بودند؟ آیا می توانیم صرفاً به بهانۀ آن که هنوز مورد توافق قرار نگرفته اند طردشان کنیم؟ و اگر طرد می شدند اصولاً علم جدید متولد می شد؟
البته دکتر منصوری به ما می گوید که اجتماع علمی در دنیای پیشامدرن وجود نداشته است، نتیجه این می شود که علم مدرن مشتمل برنظریه های کوپرنیک، کپلر ، گالیله و.... در برهوت سرزمین شبه علم روئیده است، یعنی این که عرصۀ شبه علم هم می تواند ظرفیت ایجاد علم را داشته باشد. پس، بار دیگر می پرسیم که فایدۀ استفاده از دوگانۀ علم – شبه علم چیست؟
پاسخ این است که دوگانۀ مزبور اگرچه درک بهتری از علم در اختیار ما نمی گذارد، خصوصاً از حیث رمزگشایی هستی، امّا به سبب سادگی اش سلاح ایدئولوژیک مناسبی است تا بکاربرندگانش بتوانند به کمک آن جریانهای مخالف نظرشان را از عرصۀ عمومی بیرون کنند.
جالب است که دکتر منصوری در متن نوشته اش برای وبنیار «شبه علم و طب سنتی» حتی یک استدلال یا شاهد در خصوص عدم وجود روش در طب سنتی ارائه نمی کند؛ حتی یک استدلال یا شاهد در مورد عدم وجود اجماع یا توافق در طب سنتی ارائه نمی کند؛ و حتی یک استدلال یا شاهد در باره بیشتر بودن اختلاف در میان پزشکان سنتی در مقایسه با پزشکان مدرن ارائه نمی کند!
او فقط می گوید که پذیرش یک دارو در میان داروشناسان و داروسازان و سازمانهای مسؤل یک دانش است. او می گوید «پذیرش این که فلان روش اثر درمانی دارد بدون رسیدن به توافق در اجتماع علمی دانش و علم نیست». امّا دکتر منصوری در بارۀ این بحث نمی کند که آیا آن روش فی نفسه اثر درمانی دارد یا ندارد. آیا اگر ما بتوانیم از طریق جاده های شمال کشور به مشهد برویم معنی اش این است که از طریق گرمسار نمی توانیم؟! و جادۀ گرمسار بی ارزش است؟
نکتۀ با نمک ماجرا این است که دکتر منصوری در حالی که ملازم رکاب معاون وزیر بهداشت و درمان در لشکرکشی اش علیه طب سنتی است، می نویسد: «آیا تبلیغات گستردۀ اخیر در مورد درمان کرونا با طب سنتی هم ریشه در این دست توهمات یا سودجویی اهل قدرت دارد؟» یعنی معاون وزیر ربطی به قدرت ندارد؟! دکتر منصوری حتی در مورد ارزیابی درمان کرونا با طب سنتی هم چیزی ارائه نمی کند و طبق معمول فقط متلک پرانی می کند.
دکتر منصوری به ما می گوید «زندگی بدون علم و بدون پزشکی مدرن را تصوّر کنید تا به عمق سوۀ تفاهم پی ببرید! » . دو نکته در اینجا وجود دارد. اوّلا، دفاع از طب سنتی الزاماً به معنی نفی پزشکی مدرن نیست و دکتر منصوری روایت جامع و صادقانه ای از نگرش مدافعان طب سنتی ارائه نمی کند، در واقع، او اصلاً چیزی روایت نمی کند. ثانیاً، عبارت دکتر منصوری که در حکم ارزش گذاری برای علم و پزشکی مدرن است، یک عبارت علمی نیست، بلکه فرا- علمی است. ارزش علم یا پزشکی مدرن را خودشان تعیین نمی کنند، وظیفه یا کارکرد آنها شناخت است، ارزش شناخت را خودشان تعیین نمی کنند و این امر بر عهدۀ حوزه های معرفتی دیگری است.
دکتر منصوری می گوید که شبه علم هر گزاره ای است که از مفهوم های مدلهای علمی استفاده می کند اما به «زبان ریاضی» یا «زبان تجربی» بی توجه است یا آنها را نقض می کند. حالا نگاهی به این دو نوشتۀ دکتر منصوری بیاندازیم. ترکیبی از بیانیۀ سیاسی، پشت سرهم قراردادن تعدادی کلمه و عبارت منقطع، و استفاده مکرر از کلماتی نظیر گفتمان علم، روشمندی و اجتماع علمی، و نهایتاً یک استنتاج فراعلمی، کل آن چیزی است که او در اختیار ما می گذارد. آیا این ترکیب روشمند است؟ آیا به زبان ریاضی بیان شده است؟ آیا از ساختار یک استدلال ریاضی برخوردار است؟ آیا از شواهد تجربی بهره می برد؟ آیا این چیدمان نوشتاری مصداق شبه علمی که خودشان معرفی می کنند، نیست؟
دکتر منصوری در جای دیگری در بارۀ اجتماع علمی مطلب زیر را نوشته است:
«در این سطح در پنجاه سال اخیر مدلهای فلسفی گوناگونی مطرح شده است که معروفترین آنهادیدگاههای توماس کوهن، پوپر و فایرآبند بوده است. این دیدگاهها در جزئیات بسیار متفاوت هستند، اما همۀ آنهایک واقعیت دنیای علم را منعکس می کنند که آن نقش عمدۀ "اجتماع علمی"در تشخیص درستی یا نادرستی ، و کارآمدی یا ناکارآمدی یک نظریه یا مدل است.» ( پایگاه راسخون،8/6/1394)
جالب است که او اسمی از لاکاتوش نمی برد که روایتی متفاوت از روایت دکتر منصوری در خصوص عرصۀ علم دارد، و به روی خودش هم نمی آورد که موضع فایرآبند چقدر برای روایت خود دکتر منصوری مخرب است. در اینجا او از "نقش عمدۀ" اجتماع علمی صحبت می کند و اشاره ای به نقشهای دیگر نمی کند. سخنان منصوری بیش از همه با آراء کوهن قرابت دارد ولی تازه آن را هم تحریف می کند.
کوهن از وجود سرمشق یا پارادایم در علم صحبت می کند و اینکه "دانشمندان عادی"در چارچوب آن فعالیت علمی دارند؛ اما آیا همین دانشمندان عادی هستند که پارادایمهای جدید را ارائه کرده اند؟ در اینجا است که نقش مواضع سرآمدان علم اهمیت خودش را نشان می دهد.آنها هستند که فراتر از دانشمندان عادی به عرصۀ علم می نگرند.
دکتر منصوری آن قدر از تحولات جدید درتفکرات سرآمدان علم روز بی خبر است که متوجه تزلزل و انشقاق بوجود آمده در اجتماع علمی حوزۀ تخصصی خودش هم نشده است و اینکه بسیاری از سرآمدان این حوزه هم خودشان را اسیر توصیفات و توهمات او در بارۀ اجتماع علمی نکرده اند، و حتی خود کوهن نیز در اواخر عمرش از موضعش برگشت. فریمان دایسون ، از نخبگان فیزیک معاصر، در یک کنفرانس علمی خطاب به کوهن فریاد زد که : "این مزخرفات چیست که می گوئی "، و کوهن با فریاد پاسخ داد که: " من خودم کوهنی نیستم".
به دکتر منصوری پیشنهاد می شود که کتاب چیستی علم نوشته چالمرز را یکبار بخواند. این یک کتاب درسی مقدماتی در فلسفۀ علم است که به زبانهای متعددی، از جمله فارسی، ترجمه شده و در بسیاری از دانشگاههای جهان به عنوان کتاب درسی معرفی شده است. مطالعۀ این کتاب نشان می دهد که تبیین ماهیت علم موضوعی پیچیده ، چند بُعدی، و مناقشه برانگیز است و بسیار فراتر از بیان سادۀ دکتر منصوری است. چرا دکتر منصوری از یک موضوع پیچیده و چند بُعدی توصیفی ساده، تخت، و تک بُعدی ارائه می کند؟ پاسخ اولیه این است که دکتر منصوری موضوع مورد نظرش را به درستی نمی شناسد، امّا پاسخ عمیقتر این است که از پاسخ پیچیده نمی توان یک دستورالعمل سادۀ کاربردی ساخت.
وقتی معاون پژوهشی وزیر بهداشت و درمان تصمیم به لشکرکشی علیه طب سنتی گرفته است نیاز به چماق مناسب دارد. این چماق مناسب (یا به تعبیر دیگر، ابزار ایدئولوژیک) را دستورالعمل ساده (ولی مخدوش) دکتر منصوری به راحتی در اختیار او می گذارد. دکتر منصوری از اجتماع علمی صحبت می کند و دکتر ملک زاده هم تعدادی از مدیران را برای حمایت از خودش به صف می کند تا مشروعیت موضعش را برقرار کند. این گونه است که دکتر منصوری در خدمت خواستۀ کارفرمای دولتی اش حرکت می کند.
بیش از سی سال است که دکتر منصوری با توسل به این گونه شعبده بازیها و تردستیهای نوشتاری مشغول تخریب و تفرقه افکنی است و در این خصوص ید طولایی دارد امّا حالا دیگر دستش برای خیلی ها رو شده است. البته بعید است که ایشان دست از این شعبده بازی ها بردارد، خصوصاً که به حمایت تعدادی از دولتمردان پشت گرم است. هنر او تکرار حرفهای مردگانی است که صد سال پیش خریدارانی داشتند امّا حالا دیگر دوران انقضائشان فرارسیده است. بیچاره دولتمردانی که با این مهره های سوخته می خواهند بر آن پایه های فرسوده بناسازی کنند، و بیچاره تر ملتی است که با چنین دولتمردانی به قهقرا می رود.
*این متن توسط برخی از دانشجویان فیزیک و فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف نوشته شده است.



