به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران» یادداشت ارسالی از فرزانه قلعه قوند؛ معاون پژوهشی موسسه پیام آزادگان /// ما باید پیام اسارت و آزادگان جنگ تحمیلی را از لابهلای خاطراتشان به دنیا مخابره کنیم. اگر در خاطرات این آزادمردان غرق شویم، میبینیم که دستاوردهای اسارت بیش از تصور ماست. صدافسوس که قسمتهای درسآموز این بخش شریف و مظلوم از دفاع مقدس، در بعضی از کتابهای کممایه و نمایشهای کمرنگ فیلمها و سریالها گم شده است.
اصلاً نمیشود اتفاق اسارت را از جنگ منها کرد. ممکن نیست. اسارت تقدیر قهری همۀ جنگهایی است که تاکنون در دنیا اتفاق افتاده یا خواهد افتاد. هر اسارتی پیامی دارد و پیامِ رسای کربلا نیز بهجز با داستان اسارت منتقل نمیشد.
کربلا در کربلا میماند، اگر زینب نبود.
تردیدی نیست که آزادگان اتفاقی و بیهیچ رسالتی بین دیوارهای سرد و سنگی اردوگاههای مخوف بعثی، سبز نشده بودند. یقیناً عزتمندیشان بهحدی بود که برای بهدوشکشیدن بار این مسئولیت انتخاب شده بودند. آزادگان همچون حضرت زینبh که رسالتِ انتقال مظلومیت و برحقبودن شیعه را به عهده داشت، توانستند با صبر و صلابت، توکل به خدا، تأمل در احادیث و روایات، توسل به ائمه و در سایۀ مدیریت و رهبریِ صحیح و مستمر، علاوه بر خودشناسی و خودسازی، در انتقال پیام انقلاب اسلامی به جهان نیز نقش بسزایی ایفا کنند.
وقتی بناست دربارۀ اسارت و آزادگان حرف بزنم یا مطلبی بنویسم، نمیدانم چرا از همان ابتدا فکرم میرود بهسمت ناملایمات، بیمهریها، بیذوقیها و بیسلیقگیهایی که به این قهرمانان روا میشود؛ قهرمانانی که:
«با دستهای بسته سالها جنگیدند و دست روی دست نگذاشتند.»
اولین بار، وقتی لابهلای سخنان گهربار حضرت آقا دربارۀ آزادگان میگشتم، انگار پنجرۀ دیگری به رویم باز شد. مدتها روی واژۀ «الماسهای درخشان» مکث کردم؛ الماسهای درخشان! یقیناً با توجه به فرایند الماسشدن، این عنوان شایستهترین عنوان برای آزادگان است.
گاهی لام تا کام حرفی نمیزنم، دستم را سپر چانهام میکنم و باز هم بیاختیار به عبارت الماسهای درخشان فکر میکنم! همین الماسهای درخشان کسانی هستند که در غیبت دهسالهشان، غنائم جنگی ناعادلانه تقسیم شد؛ غنائمی از جنس فرصتهای بیشمار. انگار این کجفهمیها داستان مکرر آزادگان است و باز هم داستان پندآموز زندگیشان همچنان در هزارتوی بازیهای ویترینساز مسابقهای و برگزاری همایشها و بزرگداشتها گم است.
آنچه مسلم است، آزادگان سالهای سال برای بهدستآوردن عزت و احترام، برای نلغزیدن، برای زندهماندن و... تاوان سنگینی پرداخت کردند؛ اما امروز، کدام چشم این تاوانها و تبعات ناشی از اسارت را میبیند؟
مقام معظم رهبری در 29مرداد1376، در دیدار با جمعی از ایثارگران و خانوادههای شهدا فرمودند:
«مگر مىشود این حادثه را تشریح کرد؟ مگر رنجهاى لحظهلحظۀ اسارت را مىشود در کلمات گنجاند یا با زبان ادبیات و هنر تبیین کرد؟ شنیدن مانندِ دیدن و لمسکردن نیست. اینها ایستادگى و مقاومت کردند. شاید در آن لحظهاى که آزادگان عزیز ما در اردوگاههایى با نگهبانان غلاظ و شداد دشمن روبهرو بودند و ایستادگى مىکردند، بعضى از آنها امیدى هم به آزادى خودشان نداشتند. شاید در میان آنها کسانى هم بودند که خسته مىشدند و مىگفتند تا کى؟ اما سنّت الهى این است که فانّ مع العسر یسرا، انّ مع العسر یسرا.»
و اما چرایی و چگونگی نوشتن از آزادگان و دوران مقاومت. شاید بگویید همۀ دفاع مقدس مقاومت است. بله، صحیح است، اصولاً مقاومتکردن ابزار دفاع است؛ اما مقاومت در خاک دشمن، بیسلاح و همراه تحریم و تنگنا، قطعاً معنی متفاوتی دارد! و اسارت تکهای گمشده از دفاع مقدس است.
داستان اسارت آنچنان صعب و گاهی باورناپذیر است که بعضی وقتها خود من را که سالهاست بهنوعی جزئی از آزادگان شدهام، به دودلی میاندازد؛ چه برسد به دیگران، بهخصوص نسل فردا. به همین دلیل، لازم است برای تطبیق استنادی و صحتسنجی به سراغ افرادی برویم که خاطراتی مشترک با راویِ آزاده دارند و برای جلوگیری از هرگونه شک و شبههای در ذهن آیندگان مبنی بر اغراق و بزرگنمایی خاطرات، این فرایند را حتماً در شناسنامه یا مقدمۀ کتاب ذکر کنیم.
اگر در خاطرات نقلشده از آزادمردان دوران اسارت دقیق شویم، میبینیم که دستاوردهای اسارت بیش از تصور ماست. تصور کنید که نزدیک به چهلهزار اسیر جنگی چگونه در بیست اردوگاه و چندین زندان در محرومیت کامل زندگی میکردند. اگر به ظاهر این خاطرات نگاه کنیم، ممکن است حتی تکراری به نظر برسد؛ البته تفاوتهای همان لایۀ بیرونی اسارت هم بهسادگی رؤیتشدنی نیست و برای دیدن آن باید مسلح شد: مسلح به بصیرت!
بیتردید، برای گفتن و نوشتن از هر اتفاق یا جریانی، اگر نشود آن را زندگی کرد، باید با ممارست بخشی از آن شد. اسارت پنجرهای بسته است که برای گشودنش ابتدا باید عاشق شد. روزهای نخستِ شروع پیوندم با این حوزه، هنگامیکه پنجرۀ روایت اسارت را باز میکردم، باز پنجرهای دیگر روبهرویم قد میکشید و باز هم... .
گاهی زمزمههای عجولانهای، بدون کارشناسی در این حوزه، مبنی بر تکراریشدن خاطرات به گوش میرسد؛ اما واقعیت این است که تحمل و صبر فراانسانی متفاوتِ تکتکِ آزادگان هرگز به تکرار نخواهد رسید و شاید یکی از دلایل مهم آن، زاویهدید متفاوت افراد باشد که یکی گِلولای میبیند و دیگری خورشید درخشان. یک راوی لبخند اسیر ایرانی را به روی سرباز عراقی لغزیدن و خبرچینی میبیند و دیگری احترام و اثبات اخوت و مهربانی.
روزی جاهلانه گفته بودم: «بهدلیل تکرار و شباهت خاطرات اردوگاههای موصل، فعلاً کتابی مربوط به خاطرات این چهار اردوگاه چاپ نمیکنم!» اما وقتی مداوم با خاطرات ده سال اسارت آزادگان ازیادرفتۀ این اردوگاهها همسفر شدم، عرق شرم ریختم. چشمهایم را شستم و جور دیگری دیدم و از نو شروع کردم. این بار، از هر دری با آنها به اسارت پیوستم و در کنار تعدادی از نوجوانان و جوانان، در موقعیتهای متفاوت به اسارت درآمدم.
بدون شک، آنچه آن روزهای نفسگیر را رقم زد، اغلب، خارج از محورهای زیر نبود:
جراحتهای شدید؛ بهپایانرسیدن مهمات؛ حجم اندک نفرات در مقابل حجم زیاد و مجهز دشمن؛ محاصره؛ موقعیت جنگی؛ انبوه تجهیزات مدرن دشمن؛ اشغال روستاها و شهرها و دستگیری مردم بیدفاع و غیرنظامی مرزنشین؛ بستهشدن راهها و جادهها و بیاطلاعی از موقعیت دشمن در منطقه؛ آشنانبودن با منطقۀ عملیاتی و موقعیت دشمن در منطقه؛ آموزشندیدن نیروها برای مواجهه با موقعیتهای پیشبینینشده؛ قطع ارتباط با فرماندهی و ... .
خودم را بهجای تکتکشان در وضعیتهای مختلف تصور کردم: با مجروحیت اعضای مختلف بدن، با پاها و دستهایی که خردوخمیر بودند، با چشمان بسته و نگاهکردنهای یواشکی از زیر چشمبند، با نشستن در جایجای آیفا[1] و... .
هنگامی را تجسم کردم که همچون اسرای کربلا در کوچه و خیابانهای بغداد گردانده شدم. استقبال تحقیرآمیز و گاهی تحسینآمیز مردم را، ورود به استخبارات و حتی ردشدن از تونل وحشت با دستهای بسته را جلوی چشمانم آوردم؛ هنگامی را که در تونل وحشت چشمم از حدقه درآمد، دندانهایم از هستی ساقط شد، دست و پایم از نواحی مختلف شکست و امعا و احشایم بیرون ریخت؛ هنگامی را که به اردوگاه مفقودین سفر کردم، پای به محجر گذاشتم و... .
آن وقت، از شب تا کلۀ سحر خواب از چشمم گریخت و توانستم در این شباهتها، تفاوتهایی را ببینم که برایم باورکردنی نبود.
ما باید پیام اسارت و آزادگان جنگ تحمیلی را از لابهلای خاطراتشان به دنیا مخابره کنیم. اگر در خاطرات این آزادمردان غرق شویم، میبینیم که دستاوردهای اسارت بیش از تصور ماست. صدافسوس که قسمتهای درسآموز این بخش شریف و مظلوم از دفاع مقدس، در بعضی از کتابهای کممایه و نمایشهای کمرنگ فیلمها و سریالها گم شده است.
حضرت آقا در 25مرداد1391 در دیدار با آزادگان فرمودند:
«من عقیده دارم و تأکید میکنم که حتماً ماجراهاى اسارت گفته شود، نوشته شود، به تصویر کشیده شود، کارهاى هنرى فاخر بر روى آن انجام بگیرد. این معنایش حمایت از یک قشر، دفاع از یک حادثه نیست؛ این معنایش امضاکردن و محکم و قطعىکردن سند پیروزى ملت ایران است.»
اما گاهی نویسندهای ناآشنا به این عرصه، صرفاً با بهکارگیری ابزار ادبیات، کتابی شبهرمان مینویسد که فرسنگها با راوی و با آنچه اتفاق افتاده بود، فاصله دارد. بیشک، تاریخمصرف این کتابها کوتاهمدت است و برای نسل آینده که بهدنبال چرایی میگردد، پاسخ مطمئنی نخواهد بود. گاهگاهی کارگردانی به سرش میزند تا در این حوزه مرتکب فیلم یا سریالی شود؛ ولی نمیشود؛ یعنی، تاکنون که نشده است فیلمی جهانی بسازیم که با «بازداشتگاه شمارۀ 17»[2]، «فرار بزرگ»[3]، سریال «بازداشتگاه کلدیتز»[4] و... برابری کند و مانند مضامین آنها طیف وسیعی را در بر بگیرد؛ فیلمهایی با لوکیشن عالی، فیلمنامهای قوی و خوشساخت. موضوعاتی بینالمللی که مشترک همۀ مردم دنیاست، نه خاصِ یک فرهنگ، قوم، خط فکری و... .
متأسفانه، فیلمهای ما با این حجم از داستانهای ایثار، مقاومت، ابتکار، ایمان و... تاریخ انقضا دارد و با این ویژگی هرگز جهانی نخواهند شد. اکثر فیلمهای ساختهشده در این بخش، نمایشی نخنما از روزهای صبر و حماسه است و فقط در «طفلکی» جلوهدادن آزادگانِ سربلند موفق عمل کرده است. تا دیر نشده، باید برای نسل سرگشته و فضایمجازیزدۀ امروز که بهزعم من نسل لقمههای آمادهاند، فکری کرد تا قهرمانهای دروغین و پوشالی سینمای غرب را جایگزین قهرمانان واقعی نکنند.
بازگویی همۀ این دردها، نویسندگان و فیلمسازان را ملزم خواهد کرد تا برای نوشتن و گفتن از روزهای مقاومت در اسارت، مدتها با یک آزاده، از هر اردوگاه، حشرونشر کنند تا بتوانند اسارت را تا حدودی لمس کنند.
داستان اسارت، رمان و داستانی تخیلی نیست؛ بلکه واقعیتهایی درسآموز، دردناک و افتخارآمیز با نمادهایی بیرونی است و از آنجایی که این روایات خاطرات گروهی است، باید پس از مستندسازی، تطبیق استنادی داده شود.
کلام آخر اینکه اگر آزادگان استحقاق بیشتری برای دیدهشدن نداشته باشند، کمتر هم ندارند؛ زیرا آنها دو مرحله جنگیدن را پشت سر گذاشتهاند: در خاک وطن با سلاح گرم، با دستهای بسته و بیسلاح در خاک دشمن.
بیتردید، با دستِ بسته و با سلاح فرهنگ و اخلاق و مقاومت جنگیدن بهمراتب دشوارتر است و دوران حماسه و مقاومت آزادگان سرافراز، در زندانهای رژیم بعث، فصل سبز دیگری از دفتر پرافتخار دفاعمقدس را به روی آیندگان میگشاید؛ فصلی که حکایت مقاومت، تعهد و وفاداری آزادگان را به آرمانهای دینی و ملی خود به همراه دارد.