به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ یادداشت از جعفر حسن خانی فعال فرهنگی/// فیلم سینمایی مارمولک هم نشانه گذار از «سروشیسم» بود و هم پاسخ ناخودآگاه جامعه ایرانی به آن.
دهه هفتاد قرن گذشته، دهه منازعه اسلام سیاسی با آموزههای عبدالکریمسروش بود. عبدالکریم سروش در طول دهه هفتاد با صدای بلند تلاش کرد سخن خود را به گوش همه برساند.
نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت که در کتابی به همین نام در ابتدای دهه هفتاد منتشر شد شاید حامل مهمترین ایده و سخن سروش بود. او میگفت معرفت دینی با معارف بشری در حال داد و ستد است و معرفت دینی، مستمد و نیازمند و همچنین بهرهمند از معارف بشری است. لذا تحولات معارف بشری طبعا به تحولات معرفت دینی میانجامد و قبض و بسط معارف بشری موجب قبض و بسط معرفت دینی میشود.
این سخن بر این مدعا بود که تحولات معارف بشری و فهم بشری، موجب تکثر معرفت دینی میشود.
در طول دهه هفتاد این سخن بارها به هزار بیان طرح شد تا شاید عبدالکریم سروش که غربیها او را مارتین لوتر ایرانی میخواندند بتواند «جنبش دینپیرایی» را به سر منزل مقصود برساند. البته کار او بیش از آنکه «دینپیرایی» باشد، «جامعه پیرایی از دین» بود. بگذریم.
جامعه ایرانی سخن او را شنید و پاسخش را هم داد. فیلم سینمایی مارمولک که در انتهای دهه سروشیسم و ابتدای دهه هشتاد ساخته شد از جمله پاسخها به مدعای سروش بود. البته این پاسخ از ضمیر ناخودآگاه جامعه بر میآمد نه احتمالا از اراده خودآگاه نویسنده و کارگردان، به یک معنا هنرمندان متاثر از تلاطم فکری جامعه ایرانی آن را انعکاس دادهاند؛ لذا فیلم مارمولک را باید نشانهی گذار جامعه ایران از سروشیسم و پروژه پروتستانتیسم اسلامی دانست.
مهمترین تکیه کلام فیلم مارمولک این جمله است:
«راههای رسیدن به خدا به عدد آدم هاست»
این سخن برآمده از جمله مشهوری است که در سنت عرفانی ما وجود دارد: «الطرق الی الله بعدد انفاس الخلایق»
همین یک جمله فیلم مارمولک پاسخ ناخودآگاه جامعه ایرانی به مدعای سروش بود.
سروش از تکثر معرفت دینی به دلیل تکثر فهم بشری سخن می گفت اما جامعه ایرانی تکثر را فقط تا حدی در روش و راه رسیدن به حقیقت به رسمیت شناخت نه در خود معرفت و حقیقت دین.
تکیه کلام فیلم مارمولک تکثر در شناخت بشری را پذیرفت نه تکثر در حقیقت دینی. به همین دلیل انتهای فیلم به جشن نیمه شعبان ختم شد و به همین دلیل جامعه ایرانی همواره نیمه شعبان را ارج مینهد و پایبند به حقیقت دین است؛ اما سروش از این باور خروج کرده و چنین بیان میدارد که : «قصۀ امام زمان چنان آلوده به خرافات شده است... چنان بی معنی شده که دیگر ذرهای قابل دفاع نیست.»