به گزارش خبرنگار فرهنگی اجتماعی «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ همزمان با سالروز برگزیدهشدن حضرت محمد(ص) به پیامبری و آغاز رسالت ایشان که بنابر مشهور، در ۲۷ رجب سال چهلم عام الفیل روی داده است هر ساله در فرهنگ شیعیان این روز بهعنوان «عید مبعث» گرامی داشته میشود، از این رو در راستای تببین این واقعه مهم دینی و بررسی ابعاد متناظر با آن با دکتر فردین قریشی استاد تمام علوم سیاسی دانشگاه تهران به گفتگو نشستیم، در ادامه مشروح این گفتگو را میخوانید:
سوال: سالروز بعثت حضرت نبی اکرم است. شما چه تعریفی از مقوله بعثت دارید؟
- شأن نخست پیامبران بعثت است. پیامبران مبعوث میشوند تا مأموریتی انجام دهند. مأموریت آنان دعوت به بندگی خداوند و پیشگام شدن خودشان در همین مسیر است. اینکه پیامبران چگونه مبعوث میشوند، محل بحث بوده است. از ادبیات این بحث چنین برمیآید بعثت، حاصل یک تجربه شخصی است؛ تجربهای که در آن شخص پیامبر با عالمی متفاوت از آنچه در دنیای ظاهر است، روبرو میشود.
سوال: این رویارویی با یک جهان متفاوت در یک لحظه اتفاق میافتد، یا آنکه تجربهای مستمر است؟
- هرچند بعثت را لحظهای میدانند که مواجهه با عالم ماورای این جهان رخ میدهد، اما باید گفت که بعثت یک فرآیند است. در لحظهای آغاز یافته و تا انتهای رسالت هر پیامبری، وی را همراهی و پشتیبانی میکند. مثلاً لحظه نخست بعثت پیامبر اکرم (ص) را دریافت پنج آیه نخست سوره علق روایت کردهاند. اما این لحظه آغاز یک فرآیند بوده است. فرآیند بعثت و دریافت وحی تا پایان عمر پیامبر اکرم (ص) ادامه داشته است.
سوال: در سالهای اخیر سازوکار دریافت وحی نیز از جمله مباحث مناقشهبرانگیز بوده است. نظر شما در این خصوص چیست؟
- سازوکار مواجهه با عالم ماورای جهان مادی؛ برای پیامبران الهی سازوکار واحدی نبوده است. برای مثال آیات پنج تا دهم سوره نجم حاکی از آن است که پیامبر اکرم (ص) وحی از شخصی که قدرت عظیمی داشته و بر ایشان ظاهر گشته است، دریافت نمودهاند. متن آیات به قرار زیر است:
عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى ﴿۵﴾
آن را [فرشته] شدیدالقوى به او فرا آموخت
ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى ﴿۶﴾
[سروش] نیرومندى که [مسلط] درایستاد
وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى ﴿۷﴾
در حالى که او در افق اعلى بود
ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى ﴿۸﴾
سپس نزدیک آمد و نزدیکتر شد
فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى ﴿۹﴾
تا [فاصله اش] به قدر [طول] دو [انتهاى] کمان یا نزدیکتر شد
فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى ﴿۱۰﴾
آنگاه به بنده اش آنچه را باید وحى کند وحى فرمود
در سوره شعرا از آن شخص واجد قدرتی عظیم به "روح الامین" تعبیر شده است. در آیات 192 تا 194 این سوره چنین میخوانیم:
وَإِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿۱۹۲﴾
و راستى که این [قرآن] وحى پروردگار جهانیان است
نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ﴿۱۹۳﴾
روح الامین آن را بر دلت نازل کرد
عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ ﴿۱۹۴﴾
تا از [جمله] هشداردهندگان باشى
بر اساس این آیات روح الامین، قران را بر قلب پیامبر اکرم (ص) نازل کردهاند. اما در مورد نحوه بعثت و دریافت وحی از جانب حضرت موسی (ع)، شرایط متفاوت است. ایشان صدایی را شنیدهاند که وی را به رسالت برمیگزیند. بخشی از آیات سوره طه، روایتی درخشان از این ماجرا طرح میکند. از جمله در آیات 9 تا 13 این سوره چنین آمده است.
وَهَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَى ﴿۹﴾
و آیا خبر موسى به تو رسید
إِذْ رَأَى نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى ﴿۱۰﴾
هنگامى که آتشى دید پس به خانواده خود گفت درنگ کنید زیرا من آتشى دیدم امید که پاره اى از آن براى شما بیاورم یا در پرتو آتش راه [خود را باز] یابم
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَى ﴿۱۱﴾
پس چون بدان رسید ندا داده شد که اى موسى
إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى ﴿۱۲﴾
این منم پروردگار تو پاىپوش خویش بیرون آور که تو در وادى مقدس طوى هستى
وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَى ﴿۱۳﴾
و من تو را برگزیده ام پس بدانچه وحى مى شود گوش فرا ده
با توجه به این آیات و همچنین آیات دیگری که بر مبنای آنها سازوکار دریافت وحی برای انبیای دیگر نیز قابل استنباط است، به نظر میرسد نمیتوان تردید کرد که سازوکار دریافت وحی، در تجربیات مختلف یکسان نیست. اما آنچه مسلم است عبارت از این است که بعثت در حد پیامبرانهاش چنان بر وجود پیامبر مستولی میشود که وی را متقاعد میسازد که با تکیه بر تجربه خویش ادعای نبوت کند و تمام عمر خویش را وقف کاری کند که در تجربه مواجهه خویش با امر متعالی به انجام آن مأموریت یافته است.
سوال: طبق گفته های شما این برداشت میشود که انسانهای دیگر که پیامبر نیستند، میتوانند در چنین تجربهای شریک شوند ؟
- بله، مأموریتی که پیامبران به انجام آن مبعوث میشوند، قابلیت آن را دارد که با دیگران به اشتراک نهاده شود. یعنی هر کسی که با پیامبران همدلی میکند، او نیز برای انجام چنین مأموریتی جزو یاران انبیا میشود و از این طریق در زندگی خویش طعم بعثت را میچشد. از این منظر هرچند بعثت در حد اعلایش از آن انبیا است، اما هر کسی مشارکت در انجام مأموریت انبیا را بپذیرد، او نیز مبعوث شده است.
البته تجربه انبیا و دریافت پیامهای وحیانی، در حد و حدود پایینترش، از سوی افرادی که پیامبر نیستند نیز روایت شده است. انگار چیزی در دل آدمی میجوشد و احساس میکند شخص دیگری آن را در دل او میافکند. هرچند منکران آن را کارکرد ذهن خود او بدانند، اما خود او حقیقت خارجی آن را وجدان میکند و منشأ آن را خارج از وجود خویش مییابد. بسیاری از عارفان، الهامات خود را حاصل چنین تجربهای میدانند و افراد عادی نیز گاهی از چنین تجربیاتی سخن گفتهاند.
سوال: یعنی هر آنچه آدمی آن را الهامی ماورائی تصور میکند، نوعی پیام وحیانی است و میتوان آن را تجربهای دینی تلقی کرد ؟
- پاسخ این سؤال منفی است. چرا که بسیاری از تصورات انسان ممکن است حاصل خیالات و یا حتی توهمات باشد. لذا باید شاخص یا شاخصهایی برای این کار یافت تا از تصورات نادرست در این زمینه ممانعت شود.
سوال: منظور کدام شاخصها است؟
-هرچند ممکن است شاخصهای مختلفی را بتوان برای تشخیص تجربه دینی اصیل کشف کرد، اما به نظر میرسد در این زمینه سازگاری تجربه دینی با عقل، اخلاق حسنه و عدالت از جمله مهمترین شاخصها هستند. مبنای طرح این شاخصها عبارت از این است که به نحو شهودی و همچنین با توجه به تجربیات انبیاء میتوان گفت اگر منشأ تجربه دینی و محتوای پیامهای حاصل از آن خواست خداوند متعال باشد، مسلماً اراده خداوند متعال به خردستیزی، بدکرداری و ظلم تعلق نمیگیرد. لذا اگر کسی به نام تجربه معنوی به چنین مؤلفههایی دعوت کند کار او یا شیادی است و یا خواب و خیالی باطل.
سوال: اگر چنین شاخصهایی را بپذیریم، مگر ادعای انبیا مبنی بر اینکه دریافتهاند که خدایی هست، معادی هست، انسان پس از مرگ زنده میشود و در عالم دیگر مؤاخذه میشود و گزارههایی از این دست در وادی امر تا چه حدی با عقل آدمی جور میآمده است؟
- باید عرض کنم نسبت تجربه نبوی با عقلانیت، در دو مقام مطرح است. مقام اول برای خود پیامبر است که در مواجهه با امر قدسی، واکنش عقلی او چیست و مقام دوم برای افرادی است که مخاطب انبیاء هستند و آنها در برابر روایت او از تجربه دینی خویش، چگونه باید داوری کنند.
در خصوص مقام اول یعنی رویارویی عقل خود پیامبر، با تجربه امر ماورایی، باید گفت آنچه عقل پیامبران را به تسلیم در برابر حقایق ماورائی وامیدارد، مشاهده مستقیم است. ما در زندگی این جهانی نیز بسیاری از امور را به لحاظ منطقی غیرممکن تلقی میکنیم، اما با مشاهده مستقیم آن، عقل ما متقاعد شده و به تدریج موضوع برایمان بدیهی میشود.
برای مثال گفتهاند که ناصرالدین شاه در سفر به خراسان، بر سر راه مشهد، در سبزوار اتراق کرد و در این شهر به دیدن فیلسوف و حکیم بزرگ آن عصر ، حاج ملاهادی سبزواری، رفت و با او به گفتگو نشست. در پایان نیز از حکیم درخواست کرد اجازه دهد عکاسباشی دربار که همراه همایونی بود، از او عکسی بگیرد. فیلسوف بزرگ که تاکنون ازعکاسی چیزی نشنیده و ندیده بود، پرسید : ماهیت عکس چیست؟ توضیح دادند که سایهای است از شخص یا چیزی که بر روی کاغذی می افتد و باقی می ماند. حکیم سبزواری منکر هر گونه امکانپذیری عکسبرداری شد و گفت آنچه شما می گویید منطقا" و عقلا" محال است. زیرا وجود ظِلّ (سایه) قائم به وجود ذی ظِلّ (صاحب سایه) است.
یعنی سایه تا وقتی هست که صاحب سایه باشد و به محض ازاله و از بین رفتن صاحب سایه، سایه از بین می رود. عرض قائم به جوهر است و بنا بر مبانی حکمت مشاء ، انتقال و جابه جایی "اعراض" ، مستقل و منفک از "جوهر" جسمانی و موضوعی که محل عروض و اتکاء آن است ، محال و ممتنع عقلی است.حاج ملا هادی سبزواری به این نتیجه رسید که عکس گرفتن محال است. شاه و همراهان درماندند و از پس قانع کردن حکیم برنیامدند. اما اصرار کردند که ایشان این بحث های منطقی و عقلی را کنار بگذارد و اجازه دهد عکاسباشی از ایشان عکسی بگیرد. حکیم پذیرفت و روبروی دوربین عکاس باشی نشست و اکنون تنها تصویری که از ایشان باقی مانده، همان عکسی است که ایشان وجود آن را منطقا" و عقلا" محال می دانست.
درواقع استدلال عقلی در برابر مشاهدات تجربی مقاومت نمیکند و حتی تجربه در بسیاری از موارد نیز داور صحت و سقم گزارههای عقلی است. بر این اساس هر چند ممکن است پیامبران خود نیز همچون انسانهای عادی مثلاً در باب رستاخیز تردید عقلانی داشته باشند، اما خداوند به آنها مجال مشاهده تجربه چیزی را میدهد که رافع تردید و موجد یقین است. تجربه حضرت ابراهیم علیه السلام در خصوص رستاخیز اموات، نمونهای از همین مدعی است. آیه 260 سوره بقره در همین خصوص نازل شده است:
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ﴿۲۶۰﴾
و (یاد کن) آنگاه که ابراهیم گفت: (پروردگارا، به من نشان ده؛ چگونه مردگان را زنده مى کنى؟) فرمود: (مگر ایمان نیاورده اى؟) گفت: (چرا، ولى تا دلم آرامش یابد.) فرمود: (پس، چهار پرنده برگیر، و آنها را پیش خود، ریز ریز گردان؛ سپس بر هر کوهى پاره اى از آنها را قرار ده؛ آنگاه آنها را فرا خوان، شتابان به سوى تو مى آیند، و بدان که خداوند توانا و حکیم است.
روشن است که هرگاه کسی چنین تجربهای داشته باشد، استدلالهای عقلی و منطقی در نفی امکان رستاخیز برای او دور از واقعیت و بیگانه از حقیقت جلوه خواهد کرد.
حال اگر بپذیریم که تجربه دینی برای انبیاء با توجه به حصول مشاهده مستقیم، با عقل متعارف ایشان سازگار میشود، نوبت از بحث از مقام دوم نسبت عقلانیت با تجربه دینی فرا میرسد که عبارت از چگونگی سازگار افتادن تجربه دینی با عقل مخاطبین پیامبران است. در اینجا آنچه به حل معما کمک میکند عنصر اعتماد به قول انبیا است. از آنجا که انبیا انسانهای سالم و راستگویی بودهاند، وقتی از مشاهدة مستقیم خود سخن گفتهاند، اعتماد به قول آنها با عقلانیت انسان سازگاری یافته است.
فرض کنیم هفتاد سال پیش است و در محلی که ما زندگی میکنیم تلفن، تکنولوژی شناختهشدهای نیست. حال از محله ما شخصی به شهر و یا کشور دیگری سفر میکند و وقتی باز میگردد از دستگاهی سخن میگوید که میتوان به وسیله آن، از راه دور با یکدیگر حرف زد. در این موقعیت اگرچه حرف زدن از فاصلهای بسیار دور، برای ما به لحاظ عقلی غیرممکن بوده است، با اعتماد به قول شخصی که به صداقتش باور داریم، پذیرش این سخن عقلانی به نظر میآید. پیامبران نقش افرادی را دارند که گام در جاهایی نهادهاند که افراد دیگر نرفتهاند و چیزهایی را دیده و روایت میکنند که مجال دیدنش برای دیگران فراهم نبوده است .
البته چنانکه پیش از این نیز اشاره کردم راه تجربه دینی، هرچند در سطحی بسیار پایینتر از انبیاء برای همگان فراهم است و همگان میتوانند حقیقت آنچه را که با عقل خویش نمیتوانند دریابند، به مشاهده مستقیمش برسند؛ اما راه چنین تجربهای، همانند شیوه تجربه امور مادی نیست؛ حاصل سیر و سلوک عرفانی است؛ البته عدهای نیز بدون سیر و سلوک متعارف به توفیق الهی و یا به پاداش خدمتی ممکن است به چنین تجربهای نائل شوند.
سوال: در مورد پیامهایی چون امر به قربانی ساختن فرزند که بر حضرت ابراهیم (ع) وارد شد، چه نظری دارید؟ این پیامها تا چه حدی با اخلاق و عدالت سازگار بوده است ؟
- در مورد چگونگی سازگاری تجربهای همچون دستور قربانی ساختن فرزند، که خطاب به حضرت ابراهیم بوده است، با موازین اخلاقی و عدالت، باید گفت که در درجه نخست ممکن است اصل این ماجرا یک داستان نمادین برای نشان دادن اخلاص و تبعیت مطلق انبیاء در برابر خواست خداوند متعال باشد، اما هرگاه این فرضیه را به کنار نهیم، میتوان گفت بایستی میان تجربه آغازین پیامبری و تجربه پس از پیامبری و همچنین میان تجربه پیامبرانه و تجربه غیرپیامبرانه تفکیک قائل شد. تجربه آغازین پیامبری، تجربهای است که شخص در اثر آن با عالم ماوراء ارتباط یافته و به نحو وجودی با حقیقت جهان و راز هستی آشنا شده است و مأموریتی یافته، برای دعوت دیگران به بندگی خداوند.
تجربه آغازین پیامبری، هیچ تعارضی با باورهای اخلاقی و موازین رفتار عادلانه نداشته است. اما پس از رسیدن به مقام پیامبری و در تداوم فرآیند بعثت و حصول تجربیات جدید، برای آزمون میزان باور و یقین پیامبر، دستوراتی همچون قربانی کردن فرزند برای حضرت ابراهیم علیه السلام نازل شده است که ظاهر آن بر خلاف اخلاق و عدالت است.
اینجا پیامبر باید انتخاب میکرده است که آیا به تشخیص خود از اخلاق و عدالت عمل کند و یا آنکه با اعتماد به علم و عدل و خیرخواهی مطلق الهی و اینکه خداوند تصویر بزرگتر جهان را در نظر دارد، به اجرای دستور خداوند متعال گردن نهد. حضرت ابراهیم (ع) حالت دوم را انتخاب میکند. البته ندا در میرسد که چنین کاری حقیقتا مورد نظر خداوند نیست و طرح آن صرفاً جهت آزمایش حضرت ابراهیم علیه السلام بوده است.
این آزمایش نشان میدهد که فلاح و رستگاری بندگان خداوند، در تسلیم و تبعیت محض از خداوند است. یعنی پیامبران و پیروان آنها باید چنین رویهای را اختیار کنند و با اعتماد به خداوند متعال باور نمایند که تشخیص او در هر زمینهای بر تشخیص آنها ارجحیت دارد و بایستی خواست خداوند را بر خواسته خویش اولویت دهند.
- با توجه به مباحث شما، برای خود پیامبر و پیروان بلاواسطه او دستور خداوند صرف نظر از ظاهر اخلاقی و عادلانه و یا غیر اخلاقی و غیرعادلانه آن مطاع است و باید در برابر دستور الهی سر تسلیم فرود آورد. اما زمانی که پیامبر در میان مردم نیست و به ویژه در دنیای امروز که در عصر ختم نبوت واقع است، ممکن است در خصوص برخی از مقررات متکی بر تجربه دینی پیامبر، پرسشی مطرح شود با این مضمون که آیا این مقررات برای شرایط زمانی و مکانی خاصی بودهاند و یا آنکه برای همه زمانها و مکانها حجیت دارند؟ مثلاً در عصر ظهور اسلام قانون ارث در عموم موارد سهم زن را نصف مرد منظور میکند.
سوال: آیا این قانون فرازمانی و فرامکانی است و یا آنکه برای شرایط تاریخی و اجتماعی متناسب با عصر ظهور بوده است؟
- به نظر میرسد پاسخ این سؤال بستگی به نوع نگرش ما به این مقررات دارد. اگر این مقررات برای آزمایش پیامبر و پیروانش نازل شدهاند باید آنها را به همین صورتی که هست اجرا کرد. اما اگر وضع این مقررات برای انتظام بهینه امور و برقراری عدالت بوده است، باید به میزان کارآمدی آنها توجه کرد و در صورتی که فرضاً در اثر گذر زمان کارآمدی آنها در برآورده کردن انتظام بهینه امور و برقراری عدالت با چالش مواجه شده است، بایستی از طریق بازتفسیر آنها در همراه نمودن این مقررات با مقتضیات زمان کوشش نمود.
به نظر بنده این مقررات آشکارا از باب آزمایش خلق نبوده و هیچ دلیلی برای تلقی آنها به مثابه یک آزمایش الهی وجود ندارد. چرا که آزمایش در معنای مورد نظر، استثنایی و کوتاه مدت است. درحالیکه این مقررات شاکله نظام حقوقی جامعه را شکل میداده و اعتبار آنها نیز کوتاه مدت نبوده است. بر همین اساس میتوان آنها را مقرراتی تلقی نمود که لازم است در تحلیل آنها به عنصر کارآمدی توجه جدی نمود. در واقع همچنان که فرضا دستور خداوند برای جمعآوری اسب و سرباز جنگی در آیه 60 سوره اانفال برای ایجاد بازدارندگی نظامی، آشکارا آیهای برای آزمایش تلقی نمیشود و امروز با توجه به ضرورت کارآمدی شیوه بازدارندگی، مراد این آیه به ضرورت استفاده از فناوری کارآمد نظامی تأویل میشود؛در مقرراتی چون ارث و یا موارد مشابه نیز باید بر همین اساس عمل نموده و اتفاقاً شرط تبعیت از خداوند متعال در اینجا تلاش در جهت محقق ساختن هدف خداوند از وضع این مقررات است. البته باید مراقبت نمود که عدهای با همین بهانه، گفتمانهای مد روز را، بدون سنجش میزان تناسب آنها با نیازهای واقعی جامعه، به مثابه راهکار، جایگزین مقررات دینی نکنند. آشکار است که زمانی میتوان در خصوص بازسازی پارهای از آموزههای دینی اقدام کرد که در خصوص کارآمدی گزینههای بدیل این آموزهها، تحقیق کافی و اجتهاد معتبری به انجام رسیده باشد .
سوال: در مورد شاخص تجربه دینی اصیل مطلب دیگری هم هست؟
- بایستی عرض کنم تجربه غیر پیامبرانه، هیچگاه نباید با تجربیات پیامبرانه در تعارض بیفتد. مقام پیامبری اختصاص به افراد خاصی داشته است و آنچه از جانب آنان برای بشر ابلاغ شده است، مطاع است و از اینرو کسی نمیتواند با ادعای تجربه جدید بخواهد آیینهای پیامبرانه را نسخ نماید. از جمله اگر پیامبران رعایت اخلاق و عدالت و انجام عبادت را ضروری دانستهاند، هیچ شخصی نمیتواند به بهانه تجربه روحانی به نقض موازین اخلاقی و عادلانه حتی با تصور اینکه آزمایش الهی است، اقدام نماید و فرضا تصور کند که خداوند او را نیز همچون حضرت ابراهیم مورد آزمایش قرار داده است.
آزمایشات ما حتماً در چارچوب مراعات موازین اخلاقی و انسانی است. همچنین هیچ شخصی نمیتواند به بهانه تجربهای جدید بالفرض عبادتی همچون نماز را ترک کند. در هر صورت تجربیات اصیل غیرپیامبرانه همواره همسو با تجربیات پیامبرانه و در راستای بسط آموزههای وحیانی انبیاء خواهد بود و این راه البته باز، فراخ و هموار است.
در خصوص مقررات اجتماعی ناشی از تجربیات دینی پیامبران نیز با استناد به تجربیات مذهبی نمیتوان قائل به تغییر آنها شد. روشن است که باز تفسیر آنها نیازمند استدلالهای عقلانی و علمی معتبر است.
در هر حال چنانکه گفته شد انسانهای معمولی در زندگی خویش ممکن است به تجربه ماورایی نائل آیند. تجربه دینی چنان بر وجود شخص مستولی میشود که وی با تمام وجود آن را باور میکند. این استیلا گاهی با حس الهامی و گاهی نیز که الهام بهخاطر تعارض با عقل ممکن است با چالش مواجه شود، با حس عینی است که در حد اعلایش همچون تجربه انبیاء است. اما آنچه مسلم است عبارت است از اینکه تجربه انسانهای غیرپیامبر در طول تجربه دینی انبیاء است و نه در عرض آن.
( به عنوان نکته آخر درخصوص فحوای بعثت پیامبران نیز از توضیح شما استفاده کنیم.)
- پیامبران در تجربه دینی خود دریافتند که حقیقت زندگی چیست؛ مبدأ و معاد هستی کدام است و راه زندگی سعادتمندانه در این جهان از چه قرار است. آنها مبعوث شدند که آنچه دریافت کرده بودند را به دیگران بیاموزند و به نظر میرسد این پرسش که بعضی از بزرگان طرح کردهاند که "پیامبران آیا برای آخرت ما مبعوث شدند و یا برای دنیای ما"، سؤال دقیقی نیست. پیامبران آمدند تا راه زندگی معنادار را به آدمی بیاموزند و نقشه و مسیر این زندگی برای ما ترسیم کنند. اگر پیامبر اسلام میگفت "قولوا لا اله الاالله تفلحوا"، قید دنیا و یا آخرت در پیامش نبود. بلکه میخواست بشر را به حضور خداوند در زندگی او متوجه نماید و معنای زندگی او را دگرگون سازد. مسلم است که با این معنای جدید حیات دنیوی بشر به گونهای متفاوت از پیش در میآمد و آخرتش نیز به تبع این دگرگونی صورتی دیگر مییافت.
انبیا مبعوث شدند که حقیقت زندگی را آنچنان که دریافته بودند به ما نیز بیاموزند. برای ما نشان دهند که گاهی آنچه را که ما لذت می پنداریم، رنج و عذاب است و گاهی نیز آنچه را که تعب و رنج تلقی میکنیم، آرامش و سعادت ماست. آنها عمل به حقیقت به جای ظاهر و مجاز را توصیه کردند. راز و حقیقت زندگی، بدون یاری آنها مکشوف نمیشد. ازاینرو آنان بهحق راهنمایان شایسته بشر برای خروج از ظلمت و ورود به وادی نور بودهاند. پیام آنان عبارت از این بوده است که انسان برای فلاح و رستگاری در زندگی، بایستی استعداد، امکانات، دانش و تواناییهای خویش را به خدمت گرفته و همه آنها را در جهت بندگی الهی و ارتقای روح خویش هزینه کند.
با این نگاه به موضوع میتوان گفت که بعثت یک پدیده مختص پیامبران نیست، اگر بعثت آگاهی یافتن به حقیقت زندگی و مأموریت یافتن به نشر آن و همچنین عمل به آن در حد اعلا باشد، چرا باید آن را مختص پیامبران تلقی کنیم؟ تنها نکتهای که هست عبارت از این است که پیامبران به حقیقت زندگی از طریق یک تجربه والای معنوی و به صورت گشوده شدن راه آسمان و ارتباط یافتن با خداوند وقوف حاصل میکنند و انسانهای دیگر به همین حقیقت از زبان پیامبران نایل میآیند. اما این امر در ماهیت مأموریتی که انسان پس از آشنایی با چنین حقیقتی مییابد، تفاوتی ایجاد نمیکند. در واقع هر انسانی، زمانی که با حقیقت زندگی آشنا شد، مبعوث میشود و بعثت پیامبر الگوی اوست. او نیز مثل پیامبر مأمور است که به نشر همین حقیقت همت گمارد و با عمل به مقتضیات حقیقت مذکور در زندگی خویش الگوی دیگران شود.
مصاحبه از محمد جهاد