تاریخ انتشار: چهارشنبه 1393/11/29 - 15:41
کد خبر: 158469

فاطمه محمدرضایی؛

من دیه گو مارادونا هستم

من دیه گو مارادونا هستم

داستان زندگی به تصویر کشیده شده در واقع آلبوم تصویری فشرده شده ای بود از کل جامعه و شرایط و کنش های آن. آدم هایی که از دوطبقه اجتماعی انتخاب شده بودند و با بحران پوچ و پیش پا افتاده ای چون زدن سنگ به شیشه به جان هم افتادند و فضای خانه را پر از استرس و نگرانی و سوءتفاهم کردند.

خبرنامه دانشجویان ایران: فاطمه محمدرضایی//  بهرام توکلی در مقام نویسنده و کارگردانی "من دیه گو مارادونا هستم" این بار اثری متفاوت از آثار پیشین خود همچون "پرسه د رمه"، "اینجا بدون من"، "آسمان زرد کم عمق" و "بیگانه" که معنای درونی و فلسفی را در دل فیلمنامه خود داشتند، خلق کرده است.

«من دیه گو مارادونا هستم» داستان خانواده ای را در بطن مشکلات و بحران های پیش آمده روایت میکند که همین روایت داستان از منظر شخصیت قصه نویس یعنی فرهاد (سعید آقاخانی) که همچون ورق زدن فصل های داستانش کار شده است.فرهاد تصمیم گرفته به جای داستانی که از دست نویسنده اش دزدیده، داستان خانواده خود را بازگو کند. داستانی که بحران آن در هاله ای از رویا و واقعیت باقی می ماند و به نمایش دنیاهای موازی روی می آورد.

بهرام توکلی که سینمایش مختص به خود او بود و مخاطبینش هم مخصوص خود او بودند، در فیلم جدید خود با در نظرگرفتن یک موضوع عام تر و با اضافه کردن تم لبخند (بعضی ها بخوانند خنده، قهقهه،هوار و غیره) شاید به دنبال جذب مخاطبی وسیع تر و دیده شدن بیشتر اثر تازه اش بوده است. اولین مشخصه فیلم بهرام توکلی، شخصیت های فراوان و صحنه های پر سر و صدا و شلوغ کاری های بعضا نامعمول است.

نویسنده دنیای انتزاعی و مفهوم مدنظر خود را به خوبی نشان داده است. شاید ابتدائا  از خلاصه فیلم کاملا به این مفاهیم پی نبریم اما بعد از تماشا، می بینیم اتفاقا خلاصه کفایت میکند برای همه چیزی که فیلم به دنبال آن بود. " می‌دونی من از چیه مارادونا خوشم می‌آد؟ از اینکه تو زندگیش هیچوقت واقعیت و رویا براش مرز نداشت، وقتی بازی می‌کرد با همه وجودش بازی می‌کرد، پرواز می‌کرد، بازی نمی‌کرد، وقتی معتاد شد یه کوه کوکائین می‌ریخت جلوش د بکش همه چیزو تا تهش می‌رفت، خودشو لوس نمی‌کرد... همه‌اش برای این بود که واقعیت و رویا براش مرز نداشت، اگه هم داشت اون نمی‌تونست مرزشونو تشخیص بده."

داستان زندگی به تصویر کشیده شده در واقع آلبوم تصویری فشرده شده ای بود از کل جامعه و شرایط  و کنش های آن. آدم هایی که از دوطبقه اجتماعی انتخاب شده بودند و با بحران پوچ و پیش پا افتاده ای چون زدن سنگ به شیشه به جان هم افتادند و فضای خانه را پر از استرس و نگرانی و سوءتفاهم کردند.

در این فیلم که هرشخصیت آن جز پدر که جمشید هاشم پور نقش آن را بازی میکند و کل دیالوگ هایش جز مسخره فرزندانش نیست؛ نمادی از آدم های همین جامعه هستند، اما حرف یکدیگر را نمی فهمند و آخرهم به این نتیجه میرسند که عامل این بحران، چیزی بیرون از خانه و آدم های آن است.

شاید این عامل همان دست خدایی باشد که درپایان فیلم اظهار میکند؛ اینکه دیه گو مارادونا هم در توجیهه گل زدن با دست خود در جام جهانی، آن را گل را محصول دست خدا می داند و چون  مرزی بین  واقعیت و خیال برای خود متصور نیست، پس چه دلیلی بهتر از خدا برای توجیهه اعمال و نشان جبر و عدم اختیار انسانها. و چه طنزی تلخ تر از این؟

من دیه گو مارادونا هستم داستان به ظاهر خانوادگی است که توکلی هنرمندانه با ایجاد پیچیدگی توانست، حرف هایش را در آن بزند.تغییر لحنی که نویسنده به نسبت کارهای پیشین خود داد و آبرومندانه از پسش برآید.

بهرام توکلی دراین فیلم تقابل دنیای ذهنی و واقعی را با لحنی پر از شوخی و مطایبه نشان داد.بازی گرفتن از بازیگرانی که در سکانس پلان های طولانی و پر دیالوگ امکان فرسودگی بازی هایشان وجود داشت و با خلق موقعیتهایی جذاب و به ظاهر بحرانی  توانست به خوبی کارگردانی خود را با این فیلم خوش ساخت  اثبات کند.داستان دارای فصل بندی های نوشتاری و اپیزودیک است است و که خود قالبی نو در رویات فیلم محسوب می شود.اما عناوین منتاقض و بی ربط همین فصل ها با جریانات هربخش، هرچند به نحوی  میخواسته ناتوانی فرهاد بی عرضه و پر از سوتی که هیچ کس هم به او اعتماد ندارد را در خلق داستانش نشان دهد اما  تا مخاطب بفهمد داستان از چه قرار است، ذهنش گیج شده و ارتباط عیمق با فیلم برقرار نمیکند.

قسمت هایی از فیلم هم، هراز چند گاهی تداعی کننده ی صحنه های تئاتر است. مخصوصا صحنه رجرخوانی لیلی(پانته آ پناهی ها) و دعوای شلوغ دم در خانه. که دوربین در آن کوچکترین حرکتی هم نمیکند.
در پایان بندی داستان فیلم و درواقع داستان فرهاد با دو پایان تلخ و شیرین روبرو میشویم.که شاید به دلیل علاقه توکلی به گذاشتن راه جلوی پای مخاطب و دادن حق انتخابِ پایان تمام داستان هایش باشد. در تعویض اجباری پایان داستان فرهاد، جمله "مقاومت کردم!" تکرار میشود.که با لحن طنز به تمسخر سیاست های دولتی و سینمایی و حتی به مقاومت اجباری مردم در شرایط کنونی اشاره میکند. کنایه های اجتماعی وسیاسی دیگری هم در فیلم نمود داشت.

نمونه آن برگزاری شوی لباس که بیانیه های مدرناسیون و هجمه تبلیغاتی رسانه و مدگرایی در آن قرائت م یشود.

در پایان، فیلم با ریتم تند خود و اکت های قابل ملاحظه مخاطبش را به خسته گی نرساند. و هرچند فیلم در بسترخانواده روایت میشد، اما متاسفانه  از نشان دادن نقش مطلوب خانواده در آن خبری نبود.

مرتبط ها
نظرات
حداکثر تعداد کاراکتر نظر 200 ميياشد
نظراتی که حاوی توهین یا افترا به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران باشد و یا با قوانین جمهوری اسلامی ایران و آموزه‌های دینی مغایرت داشته باشد منتشر نخواهد شد - لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید
تورهای مسافرتی آفری
معاون سیاسی صداوسیما به حرف‌های مردم گوش می‌دهد
محمدبیگی: چرا در لایحه بودجه ۱۴۰۴ اثری از حوزه زنان و خانواده دیده نمی‌شود؟
۱۱ حرکت کلیدی تقویت عضلات پا در باشگاه که باید بدانید
چرا کسب و کار من موفق نیست؟ ۹ گام تا موفقیت در کسب و کار
۶ راه نگهداری از دسته گل طبیعی در خانه (مختص نو عروس ها)
نحوه شکایت از همسر
آموزش ادمینی اینستاگرام
کلاستور؛ مرجع درج آگهی های رایگان آموزشی
شبکه اجتماعی معروف از ترس ترامپ دست به دامن ایلان ماسک شد!
بازگشت مسی به بارسلونا؟
استعفای یک نماینده مجلس
توافق مشارکت روسیه و ایران شامل حوزه دفاعی نیز خواهد بود
هشدار کوبا نسبت به تهدید اسرائیل علیه تاسیسات هسته‌ای ایران
رشد ۶۶ درصدی ارزش معاملات فرابورس در آبان
برگشت مصوبه دائمی شدن قرارداد کارگران به بهانه بیکاری
۳۲درصد جویندگان کار از طریق کاریابی ها به کارگمارده شدند
مزایای حق شاغل کارگران از مالیات معاف شد؟
تخصیص ۲۰۰۰میلیارد تومان پاداش صرفه‌جویی برای مشترکان گاز
عوارض سوخت نیروگاهی در قبوض برق افزایش می‌یابد؟
الغا ملی شدن سازمان سنجش /تکلیف چیست؟
چهارمین وتوی آمریکا علیه غزه و بازگشت مجدد جنایتکار به صحنه جرم
نظرسنجی
بنظر شما باتوجه به حوادث اخیر فلسطین چقدر احتمال فروپاشی رژیم صهیونیستی وجود دارد؟




مشاهده نتایج
go to top