به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران» از کربلای معلی، روز گذشته کاروان دانشجویی استان سمنان که به نام کاروان را مزین به اسم شهید مدافع حرم عباس دانشگر متبرکه کرده بودند به کربلا رسیدند و به نیابت از این شهید زیارت اول خود را انجام دادند.
عباس دانشگر متولد هجدهم اردیبهشت 1372 شهرستان سمنان است که در میان شهدای مدافع حرم شاید بتوان گفت اولین دهه هفتادی است که جانش را برای حفاظت از حرم عقیله بنی هاشم فدا کرده است.
«اینجا حلب، به گوشم...» نام پرمسمایی بر کتابی است که به معرفی یکی این شهید مدافع حرم می پردازد، شهید دانشگر که با آن لبخند دلنشینش بر جلد کتاب نگاهمان میکند و پشت سر او گنبد حرم حضرت زینب(س) خلاصه تمام آن ارزشهایی است که عباسها برایش جان دادند.
در قسمتی از این کتاب آمده است: عباس بعد از نماز در مسجد به تعقیبات مشغول میشد. یکی از مستحباتی که از هشت سالگی شروع کرده بود، بعد از هر نماز حدود 3 تا 5 دقیقه سر به سجده میگذاشت.
حضور شهید دانشگر در جبهه سوریه از جذابترین بخشهای کتاب است. او که 23 بهمن 1394 دختر عمویش را به همسری برگزیده بود، کمتر از سه ماه بعد در اول اردیبهشت سال 1395 عازم سوریه می شود.
شهید دانشگر کمی قبل از شهادت نماز ظهر را در تیررس دشمن اقامه میکند؛ مثل یاران حسین(ع) اما آرام و با صلابت در این موقعیت خطرناک از کیفیت نمازش کم نمیکند. کسی نمیداند در این نماز میان عباس و خدا چه میگذرد. او چند ساعت بعد به شهادت میرسد، کی از همرزمان این شهید درخصوص نحوه شهادت دانشگر می گوید: «عباس ساعت سه و نیم بعد از ظهر پنجشنبه 95/3/20 به شهادت رسید ولی ما در مقر بودیم، نمیدانستیم که عباس شهید شده یا نه، فقط میدانستیم که عباس برای جلوگیری از پیشروی دشمن به جلو رفته، موقع غروب خورشید بود که همه نگران بودیم و میگفتیم عباس الان میاد، سیاهی شب فرارسید، همه بیقرار بودیم. گاهی از مقر بیرون میآمدیم، چشمانتظار عباس بودیم، از سر شب تا صبح هر صدایی که میآمد همه بیرون میپریدیم که عباس اومد... عباس اومد... صبح فرارسید، نیروهایی برای تفحص جلو رفتند، پیکر مطهرش را به عقب آوردند. دیدیم خون صورت عباس را خضاب کرده و سرخیاش سرزمین حلب را رنگین کرده است.»
این شهید در وصیت نامه خود می نویسد: «بسم الله الرحمن الرحیم
آخر من کجا و شهدا کجا، خجالت میکشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم، من ریزهخوار سفرهی آنان هم نیستم. شهید شهادت را به چنگ میآورد، راه درازی را طی میکند تا به آن مقام می رسد اما من چه؟! سیاهیِ گناه چهرهام را پوشانده و تنم را لخت و کسل کرده. حرکت جوهرهی اصلی انسان است و گناه زنجیر. من سکون را دوست ندارم، عادت به سکـون بـلای بزرگ پیروان حق است.
سکونم مرا بیچاره کرده، در این حرکت عـالم بهسمت معبود حقیقی، دست و پـایم را اسـیر خود کرده. انسان کر میشود، کور میشود، نفـهم میشود، گنگ میشود و باز هم زندگـی میکند، بعد از مدتی مست میشود و عادت میکند به مستی، و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم.
درد را انسان بیهوش نمیکشد، انسان خواب نمیفهمد، درد را، انسان باهوش و بیـدار میفهمد. راستی...! دردهایم کو؟ چرا من بیخیال شدهام؟ نکند بیهوشم؟ نکند خوابم؟ مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم. قلب چند نفرمان به درد آمد؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مست زندگی نیستیم؟ خدایا؛ تو هوشیارمان کن، تو مرا بیـدار کن، صدای العطش میشنوم، صدای حرم میآید، گوش عالم کر است. خیام میسوزد اما دلمان آتش نمیگیرد.
مرضی بالاتر از این؟ چرا درمانی برایش جستوجو نمیکنیم؟ روحمان از بین رفته، سرگرم بازیچه دنیاییم، الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ، ما هستیم. مردهام، تو مرا دوباره حیات ببخش، خوابم، تو بیدارم کن خدایا! بهحرمت پای خستهی رقیه(س)، بهحرمت نگاه خستهی زینب(س)، بهحرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر(عج)؛ به ما حرکت بده.
عباس دانشگر 95/02/02»
ادامه تصاویر مربوط به این مراسم را از اینجـــا ببینید.