خبرنامه دانشویان ایران: "کوچه خلوت بود. زنی با زنبیل قرمز از قاب کوچه بن بست می گذشت. نگاه به چنار کرد. برگی رها، پیچ و تاب خورد و افتاد آن ور دیوار. تجسم کرد آن ور را؛ هزار رنگ. کلید انداخت به در. تردی برگ ها را زیر پا حس کرد. تکیه داد به در و چادر از سرش سرید و افتاد بر شانه ها. باد افتاده بود میان حیاط و برگ ها به رقص بودند، برگ بود که می ریخت درون حیاط و بر دیوار و حتما در کوچه.
به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ کتاب "سه دختر گل فروش"، نوشته مجید قیصری دربرگیرنده بیست و شش داستان کوتاه و یک داستان بلند است که در 263 صفحه به رشته تحریر در آمده است. مجید قیصری در این مجموعه داستان، به دوران جنگ و پس از آن که همواره به عنوان دغدغه ذهنی و خاطره تلخ و شیرین سربازان جنگ است، میپردازد.
قیصری بیشتر به بیان تأثیرات جنگ در سالهای بعد از آن میپردازد و بازگوکننده مشکلات نسلی است که به فراموشی سپرده شدهاند. همچنین او در خلال داستان ها مفاهیمی چون آزادی و آزادگی، کمک به هم نوع، گذشت و ... را با نثری عامه پسند به نگارش در می آورد.
در زیر به چند داستان اشاره کوتاه شده است:
داستان کوتاه «با» روایت مجروحی است که بر بالای کوه مانده است و با کمک یک امدادگر، اسیر مجروح عراقی را به آمبولانس میرساند و ...
همچنین در داستان "بوم غلتون "، بوم غلتانی در هنگام مرمت جاده در زمین فرو میرود و گور دستهجمعی شهیدان با پیکرهایی غیرقابل شناسایی نمایان میشود و مادری که راوی داستان است همچنان به دنبال جنازه دختر ربوده شده خود میگردد و ...
" ماهی آزاد " داستان کوتاه دیگر این مجموعه، روایت رزمندهای است که در جبهه فرمانده بوده و پس از جنگ، او را بازخرید یا محترمانه از اداره بیرون کردهاند ولی او به عقاید خود پایبند مانده است و...
" لکلکها " ماجرای یک جنگزده است؛ داستان اینگونه آغاز می شود:
" شاید اگر رد پاک شده خاک و خل را بر موزاییک نمی دیدم، به این فکر نمی افتادم که این رد بردن چیزی باشد از این خانه، تا بیفتم توی اتاق ها و راهرو خالی دنبال باقی اسباب های برده و مانده و بگردم دنبال رد دزدی که به این خانه خالی زده بود. حالا به چه بهانه و دلیلی، نمی دانم. با این وضع، چه می توانستم بکنم؟ "
«یک اسم عربی» داستان یک رزمنده و بافتن کولهپشتی امدادش در انبار خانه و کنجکاوی همسرش است که بارها از او درباره خاطراتش سؤال کرده است و...
همچنین در داستان بنویس تا دیر نشد» جوانی در رمادیه اسیر میشود و هنگامی که به او میگویند که میتواند برای خانوادهاش نامهای بنویسد هر چه سعی میکند چیزی بنویسد نمیتواند و ...
آخرین داستان کتاب سه دختر گل فروش، داستان بلند "جنگی بود و جنگی نبود" است که حسب حال فردی است که گریزان از خانواده به جبهه میرود و صرفاً به روایت محیط پیرامون خود مشغول میشود. روابط زیبای موجود بین رزمندگان دلبستگی آنها به یکدیگر، نماز و راز و نیاز و شوخیهای آنها را به تصویر میکشد. در قسمتی از داستان جنگی بود و جنگی نبود میخوانیم:
"آن بیرون، زندگی مثل همیشه، ساکت و آرام، جریان داشت و اما زیر سقف راهآهن، جلوی باجهها پر بود از سربازها و داوطلبان بیامریه و با امریه، آنهایی که از مقصدی دور، شاید جبهههای غرب، آمده بودند و خوشحال میرفتند مرخصی. از عجول بودنشان میشد فهمید، درست مثل رفتن به زیارت. مسافر زیاد بود جا کم. خطی که میرفت جنوب، شلوغ و هر کی هر کی بود. میانشان که میگشتی بعضیها را میدیدی، کسل و دمغ، با صورتهای سهتیغه و لباسهای فرم اتو کرده که بوی ادکلن تندی از آنها ساطع بود. معلوم بود که باز میگشتند به جبهه، نگاه به خانوادههایشان که میکردی، دلت میگرفت و میماندی که اینها مگر به کجا میروند؟"
در این داستان بلند مجید قیصری به توصیف شخصیت اصلی داستان و تجربههای به دست آمدهاش میپردازد. چیزی که در سایر داستانهای این مجموعه نیز هست. در واقع این داستان به کل داستانهای این مجموعه مربوط است.
مجموعه داستان "سه دختر گل فروش"، نوشته مجید قیصری توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده و گفتنی است از این کتاب، در جشنواره قلم زرین و ششمین دوره کتاب سال شهید حبیب غنیپور به عنوان کتاب برگزیده، تقدیر و تشکر شد.