به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ سید مرتضی از همان دوران کودکی به مسائل مذهبی علاقه نشان میداد و علیرغم سن کم، در تظاهرات مردمی قبل از انقلاب به همراه پدر، مادر و یا برادر بزرگترش شرکت میکرد. پس از پیروزی انقلاب نیز کماکان به فعالیت خود ادامه داد و وارد بسیج شد. شبها تا صبح به فعالیت میپرداخت و به عنوان معلم قرآن برای بچهها، انجام وظیفه میکرد. در تابستان سال 1365 و با اوجگیری نبرد در مناطق عملیاتی به عنوان امدادگر به کردستان رفت و مدت 45 روز در ارتفاعات اطراف بانه خدمت کرد. انگیزه او برای رفتن به جبهه تنها حکم امام و آن جمله سرنوشت ساز بود:”... الان اسلام تنهاست و احتیاج به ما دارد...».
هنوز سه ماه از بازگشت او از کردستان نگذشته بود که به مادرش میگوید: «میخواهم به جبهه بروم هرچه فکر میکنم میبینم نمیتوانم بمانم .و به این ترتیب یک هفته قبل از این که بخواهد برای آخرین بار به جبهه برود به تمام فامیل سر میزند و حتی چندین بار به درخانه آنهایی که با او مهربان نبودند مراجعه میکند و سرانجام به عنوان امدادگر به جبهه میرود. در محل حضور او جزیره بوارین و در منطقه شلمچه طی عملیات کربلای 5 نبرد سنگینی آغاز شده بود و دشمن پاتک سختی زده بود، در همان حال مرتضی و همرزمش به مداوای مجروحین پرداختند که شهید سیدمرتضی بر اثر اصابت ترکش از ناحیه دو پا مجروح شد. وی با وجود جراحت عمیقی که داشت وقتی خبر زخمی شدن دوستش و نیاز به یک امدادگر را شنید داوطلب شد و در حالی که در حال بازگشت به خط مقدم بود مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و به شهادت رسید.
پدر شهید خاطرهای را درباره سیدمرتضی نقل میکند: «شبی سید مرتضی را در خواب دیدم و علت جراحت پایش راپرسیدم و گفتم آیا ناراحتی و دردی هم داشتی؟ سیدمرتضی میگوید: نه پدرجان هیچ نفهمیدم حتی در موقع شهادت لذت هم بردم و از آن پس رؤیای زیبای سید مرتضی گاه و بیگاه دل پدر و مادر بیقرارش را آرام میکند و روح بزرگ اوست که همچنان در زندگی خانوادهاش جریان دارد.»
بخشی از وصیتنامه شهید
«... هر روز انسانهایی خواسته یا ناخواسته از دیار فنا به دیار بقا میروند. آری مرگ گذرگاهی است که انسان باید از این گذرگاه بگذرد، چه دلش بخواهد و چه دلش نخواهد. اگر مرگ حق است پس چه بهتر که در راه خدا و از برای خدا باشد، چه بهتر مرگ به طریقی باشد که آقایمان حسین(ع) آن را برگزید و آن مرگ در راه خداست یعنی شهادت. در دل تردید داشتم به جبهه بروم یا نه، از طرفی حکم امام مرا به جبهه میکشاند از طرفی وابستگی به دنیا و عشق به زندگی و ترس از مرگ مرا از جبهه دور میکرد تا با کمک خدا و یاری امام زمان توانستم از دلبستگیها تا حدی بکاهم و به جبهه بیایم».
«... برادران و خواهران امیدوارم در ترک محرمات و انجام واجبات کوشا باشید».