اثبات گزاره فوق در سایه نگاهی تاریخی به وضعیت جنبش دانشجویی در سالهای ابتداییِ پس از انقلاب، میسر خواهد بود و بررسی حوادثِ دانشگاهها از حد فاصل پیروزیِ انقلاب تا تعطیلیِ مراکز آموزش عالی به وضوح نشان میدهد که التهاباتِ دانشگاه در آن مقطع زمانی بیش از آن که حاصل جدالها و مناظراتِ علمی باشد، محصول تقابلهای علنی دانشجویانِ هوادارِ "سازمان چریکهای فدایی خلق ایران" و "سازمان مجاهدین خلق" با دانشجویان مسلمانِ انقلابی بود. در همین رابطه صادق محصولی، عضو شورای مرکزی آن زمان انجمن اسلامی دانشگاه علم و صنعت در توصیف شرایط حاکم بر دانشگاهها می گوید: "در آن شرایطی که ضد انقلاب میرفت در گنبد ، بلوچستان و... در اهواز به عنوان خلق عرب، در کردستان به عنوان خلق کرد، در گنبد به اسم خلق ترکمن علیه نظام و انقلاب که هنوز کاملاً تثبیت نشده بود میجنگید و بعد برای درمانش از امکانات بهداری دانشگاه استفاده میکرد، از اتاقهای دانشگاه به عنوان ستادش استفاده میکرد یعنی جو سیاسی این چنین بودکه دانشگاه یک مأمنی برای گروههای مخالف انقلاب شده بود که به راحتی میآمدند و میرفتند و سلاح میآوردند. زمانی که انقلاب فرهنگی صورت گرفت از دفاتر این گروهها و طرفداران مجاهدین خلق یعنی منافقین در دانشگاهها کلی اسلحه پیدا شد."
از مرور خاطرات فعالین دانشجوییِ مسلمان در سالهای 58 تا بروز انقلاب فرهنگی چنین برمیآید که سهم عمده تزریق خشونت به دانشگاهها و تبدیل آن به مرکز مبارزه مسلحانه علیه انقلاب اسلامی به عهده جریانات مارکسیست دانشگاه بوده و این دانشجویان در صدد استفاده از دانشگاهها در جهت سازماندهی فعالیتهای مسلحانه بودند نه درس و بحث علمی. در واقع ورود نو دانشجویان به دانشگاه در آن شرایط بیشتر به منزله ورود در بطن تقابلهای سیاسی و حزبی به حساب میآمد تا شرکت در کلاسها و بحثهای علمی و دانشجوی جدیدالورود، دوران دانشجویی خود را در بستری از رادیکالیسمِ نهادینه شدهی گروههای چپگرا آغاز میکرد.
همین رویدادها و درگیریهای مسلحانه نهایتا مسئولین جمهوری اسلامی را با پیشنهاد دانشجویان مسلمان به این نتیجه رساند که برای پاسداری از دانشگاه به عنوان یک مرکز "علمی" و نه یک "پایگاه مسلحانه اپوزیسیون" باید تدبیری اندیشیده شود که عباس عبدی از فعالین دانشجویی مسلمان همان مقطع در این باره میگوید: "وضعیت دانشگاهها اصلا قابل قبول نبود و باید به نحوی قضیه جمع می شد. یک اتفاقی بود که افتاده بود. نمیتوانستیم کار دیگری بکنیم"
آنچه که از شرح اتفاقات گذشته برمیآید این است که طبیعتا فرآیند ترویج خشونت و افراطیگری در قالب رادیکالیسم توسط مارکسیستهای سالهای آغازین انقلاب، تنها تحمیل هزینههای مادی و معنوی به جامعه خصوصا دانشگاه را در پی داشته است و عملا نه تنها به تقویت اندیشه کمکی نکرده بلکه در صدد تخریب بنیانهای اندیشهورزی بوده است.
اما آنچه که جرقه اولیه مرور مجدد سرنوشت گروههای دانشجویی چپگرای اواخر دهه پنجاه را در ذهن نگارنده افروخت، حوادث و رویدادهایی است که در بستر اعتراضات و اغتشاشات اخیر دانشگاه تهران رخ داد. روزهایی که تنی چند از دانشجویان یک حلقه خاصِ مارکسیستی در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران مشغول صحنهگردانی حوادث سر در دانشگاه تهران بودند و با طرح شعارهای ساختار شکنانه در صدد ترویج رادیکالیسم مورد تایید خویش به سایر دانشجویان بودند، شاید بر طبق معادلات ذهنی خود اینگونه تصور میکردند که هدایت معترضین مردمی به سمت حمله به مبانی حاکمیت، مورد استقبال عموم مردم قرار خواهد گرفت که در عمل اینگونه نشد و حتی مطالبات آنها در سطح دانشگاه تهران نیز نتوانست بدنه دانشجویان را با خود همراه سازد. حلقهای که تمام تلاش خود را کرد تا در اعتراض به دستگیری برخی از این عناصر مارکسیست، امتحانات دانشجویان دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران را به تعطیلی بکشاند تا مشخص شود که همان استراتژی مارکسیستهای اوایل انقلاب یعنی"علم زدایی از دانشگاه" همچنان در دستور کار قرار دارد و برای دستیابی به این هدف کمپینهایی را نیز به راه انداخت که ناکامی آنها در رسیدن به این مهم، بار دیگر تکرار این گزاره بود که یک گروه اقلیت در دانشگاه تهران همواره در پیِ آن است که با تحریک دانشجویان حتی اعتراضات ساده دانشجویی را نیز با چاشنی تندروی و افراطیگری همراه سازند.
بنظر میرسد اگر اصرار این حلقه خاص به ترویج افراطیگری همچنان ادامه پیدا کند و بخواهند از همان روشهای مارکسیستهای سالهای قبل از انقلاب فرهنگی بهره جویند، ممکن است در طی زمان از جنبهای دیگر نیز شباهت خود با آنان را مبرهن سازند و این شباهت نهایی همان اقدام به سازماندهی برای "مبارزه مسلحانه" است که پایان هر رادیکالیسمی را تضمین مینمایند کما اینکه همین عدم اقبال گسترده به آنها، ناقوس پایان شعارهای فرسودهشان را به صدا درآورده است.
* گزارش از محمد نوروزی