عالیخانی را همگان با عنوان وزیر اقتصاد در دهه 40 شمسی میشناسند. وزیری که با تشکیل تیم زبده اقتصادی متشکل از خود، مهدی سمیعی، محمدعلی صفیاصفیا و خداداد فرمانفرماییان توانستند اقتصاد ایران را از دوران رکود اواخر دهه سی عبور داده و به سالهای ستودنی برنامه سوم و چهارم عمرانی برسانند. بطور خاص نقش علینقی عالیخانی ارائه و مدیریت یک برنامه #توسعه_صنعتی بود؛ برنامهای که بصورتی هوشمندانه در اجزای زنجیره ارزش افزوده کالاهای هدف حرکت میکرد و هر زنجیره تولید را به مثابه یک کلان پروژه می دید.
«سرمایهداری صنعتی وابسته» را باید اساس برنامه هدایت اعتبار سالهای دهه 40 دانست. از دل این راهبرد اقتصادی یک بخش خصوصی دست چین شده متولد شد که امکانات اعتباری در اختیار داشت و تا جایی که طبق "برنامه" حرکت می کرد از حمایت دولت برخوردار بود.
اما همین «سرمایهداری وابسته» علیرغم کارایی بالا( میانگین رشد صنعتی 12 درصد در سالهای برنامه سوم توسعه)، بمبی در دل خود داشت که یک دهه بعد بصورت تحولات اجتماعی خود را نشان داد. پیش نشانه های بسیار قوی در سالهای پایانی دهه 40 ما را متقاعد می کند که توسعه، بسرعت بین طبقاتی از جامعه نامطلوب و نامحبوب شد.
علینقی عالیخانی از سران ساواک بود و همین نگاه امنیتی به مقوله توسعه باعث می شد او به حفظ طبقه سرمایه دار برساخته دوران خود نه فقط نگاهی اقتصادی اجتماعی بلکه امنیتی داشته باشد. به همین دلیل پاسخ به ناساییهای برنامههای توسعهای در اوایل دهه پنجاه کاملا امنیتی و گاه خشن بود. ناتوانی در ایجاد مکانیزم نظارت اجتماعی بر طبقه صنعتی دولت ساخته، اثر خودتخریبگری مهمی بر ادامه «برنامه» داشت. همین خودتخریبگری بود که باعث شد با تغییر فضای کسبوکار، طبقه محبوب امثال عالیخانی در دهه 40 که نقش بسیار مثبتی در اقتصاد کشور داشتند، در دهه50 تقش منفی ایفا کنند که در نهایت توسعه را بیش از پیش در تقابل با عدالت، گمشده طبقات مختلف مردمی و یکی از پیشرانهای انقلاب اسلامی، قرارداد.
علینقی عالیخانی همزمان که یک اقتصاددان امنیتی بود، در کنار سایران اعضای خانواده همچون مسعود، محمدتقی، محمدباقر، سعید، آذرنوش و مینو جزو مهمترین شبکههای جاسوسی سازمان جهانی یهود در ایران بود. الیعزر تسفریر، آخرین رئیس نمایندگی موساد در ایران در کتاب خاطراتش با نام «شیطان بزرگ، شیطان کوچک» درباره جایگاه خاندان عالیخانی در خدمت به اسرائیل نوشته است:
«پیش از آنکه «ناخیک» به وطن باز گردد، همراه با او فرصت بسیار شیرینی برای آشنایی با یک خانوادهی فوقالعاده جالب برای من دست داد. صحبت از خانواده «علی» است. خانواده «علی» بهطرز شجاعانهای ارتباطات خوبی نیز با کشور اسرائیل برقرار کرده و به داد و ستد با تجار و بازرگانان اسرائیلی روی آوردهاند.
وقتی یکی از فرزندان خانواده به نام «مسعود» به سنی میرسد که میخواهد از خانه بیرون زند، او را برای تحصیلات عالی به اسرائیل میفرستند.
در جای دیگری از جهان، در کشور آفریقای جنوبی یک خانواده یهودی که بسیار به یهودیت وفادارند و میان خود ارتباطات حسنهای دارند، فرزند دختر جوان خود را برای ادامهی تحصیلات به دانشگاههای اسرائیل میفرستند تا تحصیل کند و نیز بتواند همسری یهودی برای خود خود بیابد و میگویند مبادا در آفریقای جنوبی گرفتار عشق جوانی غیریهودی شود.
دست تقدیر را ببینید که باربارا، دختر این خانواده به اسرائیل میآید، و در اسرائیل به عشق مسعود فرزند خانواده مسلمان ایرانی گرفتار میآید.
باربارا و مسعود ازدواج میکنند و حاصل عشق آنها چند فرزند زیباست. این زوج به ایران میآیند و اکنون در تهران خانهی آنها را در واقع باید «خانه فرهنگی اسرائیل – ایران» نامید! درب خانهی پر مهر آنها به روی همهی اسرائیلیها بهویژه جوانان و مجردهای اسرائیلی گشوده است».
همین خانواده بود که در کودتای «نقاب»، راهاندازی و حفظ شبکه «زیتون»، کمک به بنیادهای ضدایرانی همچون «بنیاد دفاع از دموکراسی» و نفوذ در ارکان حساس نظام همانند وزارت نفت(گزارش روزنامه کیهان به تاریخ 8/5/1394 با عنوان «این ردپاها دنبال کردنی است!») فعال بودند.
علینقی عالیخانی هرکه بود، مهمترین دستاوردش برای اقتصاد و سیاست ایران طی شش دهه گذشته برنامه توسعهای بود که منجر پیدایی و مانایی «طبقه سرمایهدار وابسته» است. طبقهای که بعد از دهه هفتاد و چرخش به سمت تکنوکراسی به طبقه «سرمایهدار رانتینر» تبدیل شد. او ﹸمرد و رفت، ولی باید از او آموخت بدون آن که ضعف های او را فراموش کرد
تبدیل به شبکه کوچک زمینهای تارعنکبوتی بود که ارزش اقتدای نداشتند و
روستایی هم زمینها را فروخت و آمد به شهر برای زاغه نشینی و مشاغل کاذب و
فاجعه ماهجرت به شهرها شروع شد که هنوز هم ادامه دارد. ایران به واردات
مواد غذایی محتاج شد و کمر کشاورزی ایران شکست.