به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ خوب یادم است آخرین باری که سید بعد از اتمام مرخصی قرار بود به منطقه برگردد و هنگام خداحافظی به شوخی به او گفتم : سید خدمتت تمام شد و شهید نشدی ، سید هم لبخندی زد و گفت : امین جان دعا کن اینبار شهید بشوم .
روزهای آخر خدمت سید سپری میشد و ما در خرم آباد منتظر بودیم سید زودتر برگردد و برایش جشن پایان خدمت بگیریم ، چند روزی بود از او خبر نداشتیم ، یک روز با چند نفر از بچه ها درب مسجد نشسته بودیم که ماشین نیروی انتظامی آمد پیشمان ، یکی از برادران نیروی انتظامی از ماشین پایین آمد و نزدمان آمد ، با حالت اضطراب از ما پرسید شما سید محمد رضا گندابی را میشناسید ؟
جوابش را دادیم : بله
گفت منزلشان همین محله است ؟
گفتیم بله
گفت اتفاقی افتاده میشود یکی از شما با ما همراه شود تا به منزلشان برویم ، گویی سطل آب سردی از بالا روی سرم خالی شد و به یکباره تمام بدنم سرد شد ، گفتم چی شده چه اتفاقی؟ با صدای لرزان گفت سید محمدرضا گندابی شهید شده ....
همرزمان سید میگفتند که محمدرضا خدمتش تمام شده بود و مرخصی پایانی اش را گرفت که بیاید خرم آباد ، پنجشنبه شب را هم پیش ما ماند و قرار بود جمعه عازم خرم آباد شود ، جمعه صبح متوجه شد که قرار است سرهنگ علینقی با چند نفر گشت و کمین بروند، او هم هوایی شد و به سرهنگ گفت که اجازه بدهید آخرین کمین را هم با شما بیایم، سرهنگ به سید گفت : تو الان در مرخصی هستی برگرد خرم آباد و یک ماه دیگر برای تسویه بیا ، ولی سید زیر بار نرفت و سرهنگ را راضی کرد که آخرین کمین خدمتش را هم برود.
سرهنگ با نیروهایش عازم گشت و کمین در منطقه میشوند، گویا در هنگام گشت زنی در دام کمین اشرار می افتند ، چاره ای ندارند جز جنگیدن ، اشرار ناجوانمرد فقط قصد ترور سرهنگ و یارانش را دارند .
سرهنگ کوتاه نمی آید و تا آخرین فشنگ با اشرار می جنگند ، در این درگیری چند تن از نیروهای خودی شهید میشوند و چند نفر از جمله سید زخمی ، اشرار ناجوانمرد اسرای زخمی را مورد شکنجه قرار داده و بصورت ناجوانمردانه به شهادت میرسانند.
وقتی بالای جنازه سید رفتیم دیدم که سید از پهلو تیر خورده بود و گویا با مادر قول و قراری داشته که همچون مادر از ناحیه پهلو به درجه رفیع شهادت رسید.
سید محمدرضا گندابی میاندار هیات بود ، البته بخاطر صدای خوبی که داشت گاهی مداحی هم میکرد ، ولی خودش بیشتر دوست داشت میاندار هیات باشد ، توی مراسمات هروقت مداح روضه حضرت زهرا س را میخواند سید چنان مادرش را صدا میزد و در روضه غرق میشد که گویا مادر را میدید و در حضور او ناله میزد.
زمان خدمت فرا رسیده بود و سید عازم خدمت مقدس سربازی شد ، آموزشی اش که تمام شد سید برای انجام خدمت به شرق کشور و مرز سیستان و بلوچستان اعزام شد، در آن هنگام من با سید تماس گرفتم و گفتم سید جان شما با توجه به اینکه پدرتان در قید حیات نیست و سرپرستی مادر و خواهرت را بعهده داری ما میتوانیم استشهاد کنیم و برایت بفرستیم تا شما را برای ادامه خدمت به شهر خودت و خرم آباد منتقل کنند ولی سید در جواب گفت : امین جان همینجا جایم خوب است شاید حکمتی باشد که من به اینجا منتقل شده ام ، شما و بچه های هیات هم که هستید حواستان به مادرم هست من هم خیالم راحت است . روزها و ماهها یکی پس از دیگری سپری میشد و سید هرچند ماه یک بار که برای مرخصی به خرم آباد می آمد کلی خاطره از کمین ها و درگیریها با اشرار و گروهکها برایمان به سوغات می آورد و گاها یاد و خاطره همرزمی که شهید شده بود،م ن و سید با هم دوره برگ سبز را گذرانده بودیم و برگ سبز و کسری ۲ ماه خدمت سید دست من بود ، با سید تماس گرفتم گفتم سید کسری خدمتت را برایت ارسال میکنم که این دو ماه مانده هم رفع شود و زودتر برگردی ، سید در جواب گفت : امین جان من که نزدیک به دوسال در سخت ترین شرایط در اینجا خدمت کرده ام اجازه بده این دو ماه هم بمانم و خودم و بدون استفاده از کسری خدمتم را تمام کنم پس از پیدا شدن پیکر پاک سید و همرزمانش چند خطی وصیتنامه در جیب لباسش بود ، این وصیتنامه را سید هنگامی نوشته که در محاصره اشرار بوده و میدانستند تا ساعاتی دیگر جسمشان مورد هجمه دشمن ناجوانمرد قرار میگیرد و روح پاکشان به ملکوت عروج میکند.
نکته جالب وصیتنامه سید در آن شرایط سخت و زیر گلوله باران دشمن این است که اول سید دم از ولایت و حریم ولایت میزند و ثانیا در آن شرایط سخت پای وجدان کاری خود را وسط میکشد . باشد که مسولان ما از این دو امر مهم غافل نشوند و در راحتای زندگی درک کنند شرایط سخت آن لحظه سید و یارانش را و بدانند که سیدها خون دادند و رفتند تا الان ایشان بر کرسی های راحت مدیریت بنشینند.
در پایان آرزو دارم که این تیکه وصیتنامه سید بعد از ۱۹ سال به رویت مقام معظم رهبری برسد و حضرت آقا بیش از پیش دلشان قرص باشد که در دامان انقلاب چنین جوانانی پرورش یافته اند که خون پاکشان ضامن وجدان کارشان است و حاضرند با خون خود درخت تنومند انقلاب را آبیاری کنند.
متن وصیتنامه شهید سید محمدرضا گندابی:
بسمه تعالی
با درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای ، با آنکه وقتم تنگ است و در روستای آدغام محاصره هستیم با شورش افراد لاابالی مواجه شدیم و تا آخرین قطره خون از مملکتمان دفاع مینماییم و " با وجدان کاری که همان یگانه محکمه ایست که نیاز به قاضی ندارد " از حریم ولایت دفاع مینماییم تا شاید سربازی نه چندان قابل و کوچک برای این مملکت که حاصل خون شهدا و جانبازان و دعای خیر شما مومنین است دفاع نمایم .
چون وقتم اجازه نمیدهد چیزی بنویسم از برادران و خواهران بخصوص دوستان خوبم طلب حلالیت میکنم انشاء الله که مادرم نیز مرا حلال نماید.