به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران» مسعود غزنچایی// محمدحسین مهدویان مانند کسی است که در مرکز شهر، رستورانی را اداره میکند که همه جور غذایی در آن برای همه سلیقهها پیدا میشود. از تیزرفرهنگی سفارشی برای ارگانها گرفته تا فیلم دفاع مقدسی. اثری درباره جنایتهای منافقین با سس اضافه گرفته تا فیلمی در مظلومیت یک کرد بی گناه با چاشنی وطن فروشی.
«شیشلیک»، اما فعلا آخرین غذای اضافه شده در این منو است و باید دید بعدی چه خواهد بود. «شیشلیک» سعی دارد فضایی بسته از وضعیت فعلی ایران به تصویر بکشد و به تصور خودش، پروپاگاندای حکومت را افشا کند.ای کاش حداقل میتوانست.
کاش نویسنده و کارگردان بلد بودند؛ و چه بد که «شیشلیک»، خودش پروپاگانداست و آنقدر شعار میدهد تا سعی کند به کارگر بینوایی که قرار است مخاطب اصلی فیلم باشد، پیشنهاد دهد به جای آگاهی نسبت به مسائل اصلی، دغدغه اش گوشت و پوشک باشد و اگر حکومت او را به شیشلیک خوریاش راه نداد، با هنجارشکنی و زد و خورد و تخریب، خودش را تخلیه کند؛ و این مگر خودِ پروپاگاندا نیست؟
فیلم ملودرام باشد یا اکشن، کمدی یا حتی پارودی، باید اول از همه در «جهان قصه»ای روایت شود که نسبت آدمها و روابطشان دارای منطقی باورپذیر باشد و حداقل یکدیگر را نقض نکند. این همان چیزیست که سردبیر هفته نامه چلچراغ یادش رفته بود به ژوله بگوید تا او تفاوت ستون نویسی در یک هفته نامه زرد را با فیلمنامه نویسی برای سینما بداند.
مهدویان هم که طبعا زمانی که سرش در آرشیو بنیاد روایت گرم بوده و با طرح هایش، اتاق مدیران فرهنگی را یکی پس از دیگری درمی نوردیده، حواسش نبوده تا بداند زومی که در فیلم داکیودرام، معنا دارد، در کمدی کارکردی که ندارد هیچ، نابلدی و دلبستگی کودکانهاش را نشان م یدهد.
اگر وقایع فیلم در یک فضای عقب افتاده در وضعیتی آخرالزمانی همچون فیلم «برفشکن» یا در شرایطی بسته مانند آنچه در رمان «۱۹۸۴» با آن روبرو بودیم روایت میشد، باز هم باورپذیر به نظر م یرسید، اما وقتی با خانوادهای در ایران امروزی روبرو هستیم که تلویزیون در خانه دارند، مخاطب از خودش نمیپرسد این میزان بلاهت چگونه توجیه پذیر است که مردم یک شهر فکر کنند فرزندانشان باید حتما بواسطه فرد دیگری بفهمند شیشلیک چیست؟ آن هم در شرایطی که تلویزیون ایران، صبح تا شب، تبلیغات لوک سترین کالاها و خوراکیها را در لوکسترین خانهها به مردم نشان میدهد.