به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ زنان همواره در ادبیات ایران از جایگاه ویژهای برخوردار بودهاند. چه در قامت نویسنده یا شاعر، چه در جایگاه شخصیتهای محوری و یا قهرمان داستانها و چه در مقام خطاب از سوی شاعران.
این امر از گذشته تا کنون در آثار ادبی ایرانیان و فارسیزبانان به چشم میخورد. به طور مثال فردوسی در جای جای شاهنامه از نقشهای مختلف زنان و تاثیرات آنان بر روی فرزندان، شوهران و به طور کلی جامعه خود سخن میراند. زنانی که گاه چون «گردآفرید» در میدان رزم حضور تاثیرگذاری دارند و یا چون «فرانک» مادر «فریدون» فرزندانی میپروانند که بیرق مبارزه با ظلم را به دوش میکشند.
در ادبیات معاصر نیز زنان همواره در نقشهای یاد شده حضور داشتهاند و چه بسا نسبت به گذشته به جایگاه پررنگتری دست یافتهاند.
در نمونههای داستانی فراواناند داستانها و رمانهایی که زنان محوریترین شخصیت اثر را تشکیل میدهند و از این جمله میتوان به آثاری چون «سووشونِ» سیمین دانشور، «جای خالی سلوچِ» محمود دولتآبادی و «سال بلوا»یِ عباس معروفی اشاره کرد.
در هریک از این سه اثر، داستان حول محور شخصیت زن میگردد. زنانی که اگرچه هریک در مقایسه با دیگری وجوه شخصیتی خاص خود را دارند اما میتوانند برپایه همان وجوه شخصیتی از حیث کنش فردی و اجتماعی با یکدیگر مقایسه شوند.
«زری» شخصیت زن رمان سووشون _ که در سال ۱۳۴۸ منتشر شد _ زنی است فرهیخته که تفاوتهای بسیاری با اغلب زنان هم عصر خود دارد. زری اهل مطالعه و مسلط به زبان انگلیسی است. او همچنین از احترامی ویژه میان زنان و مردان اطراف خود برخوردار است.
وقایع رمان سووشون در شیراز اتفاق میافتاد و در خلال داستان رگههایی از یک جامعه مردسالار به مخاطب نشان داده میشود.
زنی که دانشور به تصویر میکشد از پس نقشهای زندگی خود برمیآید و این امر در بخشهای مختلف داستان پیداست. زری در تعامل با شوهرش موفق ظاهر میشود و در مواجهه با فرزندانش مادری تمام عیار است.
زریِ داستان سووشون زنی است با تمام نگرانیها و دلشورههای مخصوص زنان. دانشور سعی نمیکند برای متفاوت جلوهدادن زری به ابزارهایی غیرزنانه متوسل شود، او سعی نمیکند از زنِ داستانش چهرهای مردانه خلق کند. دانشور زنی را به تصویر میکشد که با تمام زوایای روحی و جسمی زنانهاش بر ترس خود فائق میآید و آغازگر حرکتی مهم میشود، حرکتی که یک کنش اجتماعی نسبت به بیداد و ظلم حکام زمان خویش است. زنی که دانشور خلق میکند به زعم بسیاری از تحلیلگران، اثر مهمی بر حضور فعال زنان در مبارزات انقلاب برجای میگذارد.
زری به دلیل نگرانی و عشق به همسرش یوسف از عواقب مبارزات او علیه ظلم و بیداد بیمناک است اما همواره در کنار اوست و این درک متقابل او از تفکرات همسرش و همدلی با اوست که از «یوسف» یک قهرمان ملی میسازد به طوری که در پایان داستان حس میکنیم قهرمان واقعی کسی به جز زری نیست.
« جای خالی سلوچ» که ده سال پس از سووشون در سال ۱۳۵۸ منتشر شد، با جای خالی یک مرد در داستان شروع میشود. عدم حضوری که تمام بار نبودنش را بر شانههای زنی به نام «مرگان» میگذارد.
مرگان از همان لحظه غیبت همسرش سلوچ در نقش مادر و پدر فرزندانش ظاهر میشود.
داستان در یک روستای کوچک حوالی سبزهوار اتفاق میافتد، در فضایی شدیدا مردسالار که از منظر تحصیلات و سواد نیز در سطح پایینی قرار دارد.
شرایط اجتماعی محل زندگی مرگان از او زنی را در برابر مخاطب ترسیم میکند که اگر چه نمادی از فداکاری و ایثار است اما دست به اشتباهاتی جبران ناپذیر میزند که از این بین رضایت وی به ازدواج دختر ۱۳سالهاش «هاجر» با «علی گناوِ» ۳۰ ساله است.
مرگان در کنار احساسات زنانهای که پنهان میکند، دارای روحیهای مردانه است و این امر در بسیاری از بخشهای داستان به چشم میخورد، چه آنجایی که شانه به شانه پسرانش کار میکند و چه آنجایی که برای احقاق حق خانوادهاش با مردان گلاویز میشود. اما روحیه مردانهای که شخصیت زن داستان دولتآبادی دارد در بهبود اوضاع خانوادهای که مردش به ناکجاآباد رفتهاست تاثیری نمیگذارد و همواره خلأ نقش مرد در خانواده حس میشود خلائی که با رفتارهای مردانه مادر نیز پر نمیشود و از قضا از زن داستان یک چهره دوگانه میسازد که نه در مادرانگی و زنانگی کامل است و نه در مردانگی و سرپرستی.
ماجرای تجاوز به مرگان از سوی یکی از مردان روستا نقطه پایان مرگان است اگر چه پایان داستان نیست اما پس از آن دیگر از آن تلاشها وکنشهای مرگان برای سرپا نگه داشتن زندگی خبری نیست. مرگان بیهیچ واکنشی قربانی جامعهای مرد سالار میشود.
رمان «سال بلوا» سیزده سال پس از «جای خالی سلوچ» و بیست و سه سال بعد از «سووشون» منتشر شد.
عباس معروفی کتاب را با احترام به سیمین دانشور و سیمین بهبهانی به مادرش تقدیم میکند و این تقدیمنامه در همان ابتدای کتاب به مخاطب میفهماند که احتمالا با یک زن در جایگاه مرکزی داستان رو به رو است.
سال بلوا یک داستان عاشقانه است که در شهری کوچک در زمان حکومت رضاشاه پهلوی اتفاق میافتد.
« نوشآفرین» یا «نوشا» دختری است که پس از ماجراهایی عاشقانه با «حسینا» به عقد «دکتر معصوم» پزشک از فرنگ برگشته شهر درمیآید و داستان در کنار ترسیم فضای اجتماعی آن روزها حکایت نوشا و همسرش پس از پی بردن دکتر معصوم به گذشته نوشاست.
نوشایی که عباس معروفی به ما معرفی میکند دختریست سرحال و پرشور و سرزنده که دل به پسری کوزهگر میبندد. در شهری که پر از بیداد و ظلم است شهری که در ادامه مصائب بزرگتری گریبانگیرش میشود.
پس از دوران سرزندگی و نشاط عاشقانه نوشا، شاهد زنی هستیم که در زندگی شخصی خود با همسرش به مرور دچار مشکلات عدیدهای میشود و در نهایت ما با زنی رو به رو میشویم که نسبت به کجخلقیها و کتکها و آزار شوهرش هیچ گونه واکنشی از خود نشان نمیدهد، زنی که همواره به شرایط موجود تن میدهد.
ترجیع بند «معصوم با قنداق موزر دائم به سرم میکوبد» در بسیاری از صحنههای داستان تکرار میشود، نوشا چه در واقعیت امر و چه در مفهوم از مردِ خود توسری میخورد و این امر واقع را تا پایان داستان میپذیرد.
این عدم کنشگری نوش آفرین تنها به زندگی شخصیاش خلاصه نمیشود. در طول داستان تقریبا هیچ واکنشی از نوش آفرین نسبت به اوضاع پرآشوب اجتماعی شهر نمیبینیم. زنان داستان سال بلوا که تعدادشان زیاد هم نیست یا مشغول خیانت هستند و یا سرگرم زرق و برق و تجملات. نه علیه وضع موجود عصیان میکنند و نه در وضعیت مطلوبی قرار دارند.
داستان به زعم خود سعی در نشان دادن مظلومیت زنان دارد.
هر سه زن مورد نظر این مبحث در اجتماعی مرد سالار رشد کردهاند اما هریک کنش و واکنش منحصر به خود را در برابر مشکلات بروز دادهاند که به عواملی از جمله ویژگیهای فردی بستگی داشتهاست. علاوه بر این امر در کنار هر کدام از این سه زن نقش یک مرد مشهود است.
یوسف همسر زری اگرچه گاه به روش نیاکان دست به اعمال مردسالارانهای میزند اما در نهایت از قدرت درک همسرش برخوردار است و ما در رابطه میان زری و یوسف شاهد تعامل، درک متقابل و عشق هستیم.
مرگان اما همسرش در کنارش نیست و آنچه از او در خاطرش میآید چیزی به جز فاصله و سردی را برای مخاطب تداعی نمیکند.
نوشا نیز در کنار مردی زندگی میکند که جز تندی و بدخلقی از او چیزی نمیبیند.
این درحالیست که هر جامعهای برای دستیافتن به پیشرفت اجتماعی به زنان و مردانی نیاز دارد که با تعامل و درک صحیح بتوانند در کنار یکدیگر زندگی کنند و از عهده نقشهای فردی و اجتماعی خود برآیند.
در چند دهه اخیر پیشرفتهای چشمگیری از سوی نهادهای مختلف در راستای به رسمیت شناختن حقوق اجتماعی زنان صورت گرفتهاست، تلاشهایی که رفتار جوامع را نسبت به زنان از سطوح ابتدایی توحش بسیار دور کردهاست و به عنوان «انسان» و بخش مهمی از جامعه با آنان رفتار شدهاست هرچند که این امر در جوامع مختلف از شدت و ضعف متفاوتی برخوردار است.
اما مسئلهای که در جامعه ما بیش از احقاق حقوق زنان به چشم میخورد تنزل مبحث مهم حقوق اجتماعی_انسانی زنان به نزاعهایی چون حضور زنان در ورزشگاهها یا پدیده حجاب است که بیش از اینکه به مسئله زن مربوط باشد چیزی بیش از عقدهگشاییها و فریبهای سیاسی نیست. این شکل از دستمایه شدن زنان سطح تکامل یافتهتر استفاده ابزاری از آنان در رسانه و تبلیغات و بیلبوردهاست.
مسئله دیگری که در حوزه حقوق زنان در جامعه ما به چشم میخورد وارداتی بودنِ فمینیسم است که به علت تعارضاتی که با فرهنگ ایرانیان دارد به مکتبی کال و دست و پا شکسته بدل گشتهاست که در بسیاری مواقع نه تنها کارایی لازم را ندارد بلکه به طور کل ناکارآمد است. بدیهی است که هر جامعهای با توجه به فرهنگ خود نیازمند نظریههایی برخاسته از جغرافیای فرهنگی خود است و لازم است که نظریه پردازان حوزه زنان در درون کشور به این امر توجه کنند.
گزارش از لادن عظیمی