به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ در بخش اول این مطلب (اینجــــا) به مبانی پوزیتیویستی خام و تند حاکم بر کتاب «عقلانیت و توسعه یافتگی در ایران» اثر محمود سریع القلم اشاره کردیم. سپس به معرفی دیدگاه اصلی او در مورد تز توسعه برای ایران پرداختیم. در ادامه اشاره کردیم که از نظرگاه سریع القلم، در کتاب عقلانیت و توسعه یافتگی ایران (ص142) به صورت مالوف در مکتب نوسازی، کشورها را براساس سطح توسعه یافتگی در چهار دسته تقسیم بندی می کند. (اینجــــا) و در بخش سوم همین نظرات مورد بررسی قرار دادیم (اینجــا) و در بخش چهارم مسئله توسعه یافتگی بر اساس پارادایم پوزیتیویستی بررسی شد(اینجا)
در بخش پنجم این تحلیلی ضرورت "اجماع نخبگان فکری و ابزاری بر سر مجموعهای از انگارههای فرهنگی برای رسیدن به توسعه" بررسی می شود.
در یک دامنه وسیع تر برای بررسی، می توانیم به همه کشورها از آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین که از دهه 50 و 60 در چارچوب همین مبنای نظری دنبال توسعه یافتگی بودند، نگاه کنیم یا به کشورهایی که بعد از فروپاشی شوروی در مدار کشورهای غربی قرار گرفتند توجه کنیم. نسبت آنهایی که توانستند با آنهایی که نتوانستند به چه شکلی است؟ اگر این چارچوب پوزیتیویستی راهگشا بود الان همه یا اکثر کشورهای دنیا باید در مدار توسعه یافتگی قرار میگرفتند چرا که اولا عمدتا با مبنای توسعه گرایی غربی مشکلی نداشتند ثانیا در تعامل با غرب خصوصا دولت آمریکا نیز به عنوان مسیر دسترسی به توسعه، موضعی متفاوت با جمهوری اسلامی داشته اند. اما واقعیت این است که اکثریت کشورهای دنیا علی رغم قبول این مبنای نظری، جزء توسعه نیافته ها و جهان سوم و چهارم وپنجم قلمداد میشوند و مسئله آنها همچنان «توسعه نیافتگی» است.
گزاره “ضرورت اجماع نخبگان فکری و ابزاری بر سر مجموعهای از انگارههای فرهنگی برای رسیدن به توسعه ضروری است” از جمله مباحث کلیدی در آثار دکتر سریع القلم می باشد. در گام نخست این مسئله مطرح میشود که آیا اساسا اجماعی میان نخبگان فکری و ابزاری کشورهای توسعه یافته در خصوص مسیر توسعه شکل گرفته است؟ در نگاهی کلیتر، آیا ساختارهای فکری و سیاسی اقتصاد سرمایهداری بر اجماع فکری عامه مردم شکل گرفته است؟ چگونه می توان به وجود انگارههای فرهنگی اجماعساز به عنوان موتور توسعه این کشورها معتقد بود درحالیکه شاهد جریانهای قوی و ناهمسویی در قالب گروههای چپ، پیروان مکتب فرانکفورت، مخالفان جهانیشدن و... هستیم که از منظری متفاوت به جهان و مفاهیمی همچون توسعه می نگرند و به طور جدی با نخبگان رویکردهای لیبرال اختلاف نظر دارند؟
گام دوم معطوف به ویژگیهای ضد توسعهای فرهنگ ایرانی است. در اندیشه دکتر سریع القلم، علت این ویژگیها گذشتهی عشیرهای ایرانیان و خاندانهای پادشاهی آنها است که ویژگیهایی همچون خویشاوندگرایی، روحیهی جنگاوری و ستیز، بقا و بسط عشیرهای از طریق تهاجم و غارت را به همراه داشته است. معلول این صفات، شکل نگرفتن ملیگرایی عقلایی و در نتیجه ایجاد ساختار قدرت مبتنی بر اتصالات خانوادگی و منافع گروهی به جای رقابت فکری و برنامهریزی است.
گام سوم ناظر به مفهوم توسعه و طرح این پرسش است که آیا اساسا میتوان اصول ثابتی را برای توسعهی همه جوامع در نظر گرفت؟
از نیمه دوم قرن بیستم به ویژه از دهه1980 با دو دیدگاه عمده در زمینه توسعه روبرو هستیم. دیدگاه اقتصادمحور که در قالب سیاستهای اقتصادی نئولیبرال نمایان است و دیدگاه فرهنگمحور که نخست در قالب کنفرانس جهانی سیاستگذاری فرهنگی (مکزیکوسیتی) تبلور یافته و بانی رسمی آن سازمان آموزشی، علمی، فرهنگی ملل متحد است.
این دهه از سویی شاهد تجربه خصوصیسازی ناموفق روسیه، ورشکستگی آرژانتین و بحران شرق آسیا ناشی از پیگیری سیاستهای تعدیل اقتصادی و از سوی دیگر تجربه موفق ژاپن و چین بدون استفاده از سیاستهای تعدیل اقتصادی بود.
برمبنای توسعه فرهنگمحور از آنجا که توسعه وسیلهای برای پاسخ به نیازهای انسانی است و نیازهای انسانی نیز در فرهنگهای مختلف متفاوت میباشد، لذا الگوی توسعه جوامع انسانی مشابه یکدیگر نیست. توسعه تعهدی پیچیده، غیرخطی و چند بُعدی است و حق انتخاب الگوی توسعه منحصر به خود و مطابق با نیازهای پیچیده هر جامعه انکارناپذیر است. به این ترتیب جانمایهی توسعه فرهنگمحور، احترام به تنوع فرهنگی در انتخاب الگوی توسعه است.
در همین فضا «جوزف استیگلیتز» اقتصاددان ارشد بانک جهانی و برنده نوبل اقتصاد با مشاهده اینکه توصیههای یکسان تعدیل اقتصادی بانک جهانی به کشورهای جهان بدون در نظر گرفتن اقتضائات ساختاری و نهادی این کشورها، نه تنها آنها را به توسعه اقتصادی نرسانده بلکه مشکلاتی همچون افزایش فقر، طرد اجتماعی، مشاغل ناپایدار و شکاف درآمدی در کشورهای توسعهیافته و کمسو شدن فرهنگ و زبانهای محلی، تشدید اختلافات طبقاتی و توسعه بنیادگرایی مذهبی و غربستیزی را در پی داشته است، نظریه فراتعدیل و توسعه با سیمای انسانی را طرح نمود.
به اعتقاد وی هر زمان و هر کشوری با دیگری متفاوت است و برنامههای ترتیبات بینالمللی میبایست با توجه به اقتضائات کشورهای توصیه شده و با مشورت آنها طراحی گردد. کشورها باید گزینههای مختلف را بررسی و از راه فرآیندهای مردمسالاری گزینه خود را مشخص کنند (استیگلیتز1382. 118).
این نگرش کثرتگرا به الگوی توسعه، قرابت مفهومی با سنت ابداعی راه سوم «آنتونی گیدنز» نیز دارد. جانمایه این اندیشه بیان میکند که اجزای موزائیک فرهنگ جهان الزاما تعریف واحدی از توسعه ندارند و به تبع آن نباید اصول ثابت و شیوههای واحدی را برای رسیدن به توسعه مدنظر خود اختیار نمایند.
از دیگر آسیب های این مبنای نظری پوزیتیویستی که دنبال تحلیل «علی» و «علت کاو» به شیوه علوم طبیعی است، این است که به همه واقعیات توجه ندارد. مثلا دائما از چین به عنوان کشور موفق در توسعه یافتگی با شاخص اقتصادی توجه میکند اما چین را از زاویه شاخص توسعه یافتگی سیاسی به لحاظ دموکراسی، انتخابات و آزادی های سیاسی، رسانه ها و.. طرح و عرضه نمی کند. از دن شیائو پینگ به عنوان معمار چین نوین با همان نگاه اقتصادی تجلیل و تمجید میکند اما از دستور دن شیائو پینگ در قتل عام (حداقل 3000 نفر در چند ساعت با تانک ) میدان تیان آن مین چین سخنی نمی گویند.
از مقایسه کره جنوبی و کره شمالی، توسعه گرایی را در تعامل مثبت با غرب نتیجه می گیرند. در حالی که تفاوت توسعه یافتگی در پاکستان و هند که هر دو از یک منطقه و هر دو در تعامل مثبت با غربند را نمی توان با شاخص تعامل مثبت با غرب توضیح داد. همچنین مقایسه وضعیت ایران قبل از انقلاب اسلامی را که باز در نقطه همگرایی استراتژیک با غرب بود، با وضعیت ایران بعد از انقلاب اسلامی که در نقطه واگرایی با آنها است از نظر توسعه یافتگی از جمله مصادیق نقض این نگاه پوزیتیویستی است. حتی ترکیه امروز که نسبت به گذشته و در دوره سلطه لائیک ها در روابط خارجی خود مستقل تر است و گاهی علیه اسراییل موضع گیری دارد را مقایسه کنیم با ترکیه در دوره لائیک ها که در همبستگی استراتژیک تری با دولت آمریکا و غرب و اسراییل بودند و سمبل بالاترین نرخ تورم در جهان بودند.
در همین تلقی پوزیتیویستی که از رشد آسیای جنوب شرقی در تعامل با جهان خارج می گوییم، از بحران اقتصادی این منطقه در 1997 به دلیل همین پیوستگی اقتصاد آنها به خارج نیز باید گفت و این که ماهاتیر محمد در مالزی در بحران مورد اشاره بر خلاف کشورهای مثل سنگاپور و اندونزی و... که به ورطه ورشکستگی بیشتر افتادند، از استقراض و سپردن اقتصاد مالزی به دست صندوق بین المللی پول جلوگیری و متکی به مناسبات داخلی از بحران عبور کرد. از این دست تجربه ها را می توان به تعداد بیشتری در بخش های گوناگون جهان ذکر کرد. نکته مهم این است که با تلقی ساده سازانه پوزیتیویستی مسایل پیچیده و چند وجهی در علوم انسانی مثل توسعه را با چند استقراء ناقص و بعضا ناقض نمی توان پاسخ داد.
پوزیتیوست ها در عمل نیز به پوزیتیویسم آنچنان که شاید و باید پایبند نیستند چرا که تجربه انقلاب اسلامی و حوادث متاثر شده از آن در داخل و خارج نیز از جمله اتفاقات رخ داده و تجربه شده است که پایبندی به پوزیتویسم آن هم در این سطح حاد می طلبد که به این تجربه نیز توجه شود. تجربه ای که در سطح داخلی به شکل گیری یک نظام نو پدید مردم سالاری دینی منجر شد و رای و نظر مردم در آن نهادینه و تثبیت شد تا آنجا که دولت یازدهم منتخب آنهاست و این انتخاب به رسمیت شناخته می شود و قدرت به شکلی آرام بر اساس آراء مردم به آقای روحانی منتقل می شود. آیا در کشورهای غربی و در دموکراسی های آنها جریان دست به دست شدن قدرت این میزان انعطاف را دارد که افرادی مثل روحانی و خاتمی و احمدی نژاد و رجایی رییس جمهور شوند. در چین که پیشرفت های اقتصادی آن ستوده می شود، حال و احوال دموکراسی و رای مردم و آزادی های سیاسی چطور است؟ غیر از حزب کمونیست چین کدام جریان ها و احزاب در آنجا نقش دارند؟ فاجعه میدان «تیان آن من» با فرمان دن شیائو پینگ که رخ داد که آمارها می گویند 3000 هزار نفر از دانشجویان تنها در چند ساعت در آن کشته شدند. کسی که معمار چین نوین معرفی می شود.
تبدیل شدن اسلام به عنوان یک قطب فعال فکری و تمدنی پس از چند سده خاموشی و انفعال و نیز سیر نزولی یافتن تفکر مدرن که در زمان پیروزی انقلاب اسلامی به دو شکل کمونیسم و سرمایه داری تجلی داشت، از تاثیرات انکار ناپذیر و متداوم انقلاب اسلامی است که به فروپاشی بلوک چپ و نزول تفکر راست جهانی منجر شده است. از جمله مهمترین آنها پس گرفتن پیش بینی آینده محتوم سکولار جهان از سوی بسیاری از متفکران بزرگ غرب مانند «پیتر برگر» و «هابرماس» و امثال آنها و سخن از عصر «پسا سکولاریزم» و بازگشت موثر دین به عرصه زندگی فردی و جمعی انسانهاست.
پیتر برگر از بزرگترین جامعه شناسان و جامعه شناسان دین و از مهمترین نمایندگان پیش بینی کننده سکولاریزم در دهه های شصت و هفتاد و پیش از انقلاب اسلامی به عنوان روند قطعی و حتمی جهان است که بعد از انقلاب کاملا از این دیدگاه خود عدول می کند. وی می گوید که جهان امروز به دین توجه دارد وتنها گروه قلیلی از جامعه شناسان دین تلاش کرده اند تا نظریه قدیمی سکولاریسم را با آنچه که من آن را تز «آخرین خاکریز» نام نهاده ام ، نجات دهند:
«نوگرایی، سکولاریسم را رواج می دهد و نهضت های دینی، نظیر حرکت اسلامی و حرکت پروتستانیسم انجیلی، نماد آخرین دفاع و خاکریز دین در برابر سکولاریسم هستند که پایدار نخواهند ماند و در نهایت این سکولاریسم است که پیروز خواهد شد به بیان دیگر، نهایتا روحانیان ایرانی، واعظین مسیحی و لاماهای تبتی همگی همچون اساتید ادبیات در دانشگاه های امریکا رفتار کرده، چون آنان خواهند اندیشید اما من این تز و فرضیه را قانع کننده و قابل قبول نمی دانم».
همچنین پس از ذکر تاثیر امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی بیان می دارد که هیچ کس نمی تواند ظهور شخصیت های کاریزماتیک را که آغازگر حرکت های قدرتمند دینی در جوامع و مناطق دور از انتظار هستند، پیش بینی کند. چه کسی می داند، شاید حرکت و خیزش دینی بعدی در آمریکا، در میان دانشگاهیان پسانوگرای سرخورده و مایوس به وقوع بپیوندد.
هابرماس نیز درباره موج سکولار زدایی شکل گرفته جهانی می گوید که بعید است متوجه این حقیقت نشده باشیم که سنت های مذهبی و اجتماعات دینی از اهمیت تازه ای که تاکنون بی سابقه بوده، برخوردار شده اند.